دریای پارس

زبان فارسی - ایران شناسی .تاریخ تمدن ها

دریای پارس

زبان فارسی - ایران شناسی .تاریخ تمدن ها

ذوالقرنین شخصیتی که ۱۴ قرن علمای اسلام در مورد او سَردرگُم بودند و ابوکلام آزاد راز او را کشف کرد

ذوالقرنین شخصیتی که ۱۴ قرن علمای اسلام در مورد او سَردرگُم بودند و ابوکلام آزاد راز او را کشف کرد

ذوالقرنین چهره و شخصیتی  که ۱۴ قرن  علمای اسلام   در مورد او در سردرگم بودند و ابوکلام آزاد    راز او را کشف کرد.

معمولاً علمای بزرگ دینی عرب زبان بدلیل مخالفت با یهودیان علاقه کمی از خود نشان داده‌اند تاکوروش را همان ذوالقرنین بدانند اما دکتر دکتر عبد المنعم النمر بالاترین مقام دینی (وزیر اوقاف و امور دینی مصر و اسلام شناس قرن بیست ) و بزرگترین چهره اسلام شناس معاصر در مصر که مقاله تحقیقاتی وی راجع به کورش ذو القرنین در ماهنامه مشهور جهان عرب بنام مجله العرب شماره ۱۸۴

abulkalamM.AzadPARSSEA

آرامگاه ابوکلام آزاد کنار مسجد بزرگ جامع دهلی ۱۳۹۲ 

قبل از فوت ایشان منتشر گردید مورد توجه و بازتاب علمای اسلامی ازهر  و سایر علمای دینی و مورد توجه و نقد وب سایتهای عربی واقع شد مقاله او در جهان عرب بازتاب و پذیرش قابل توجهی یافت. بعد از او افراد ریادی سعی کردند در مورد ذوالقرنین و کیستی او مطلب بنویسند اما همه مقالات حول محور همان مطالب ابوکلام آزاد می چرخد.

دکتر النمر  پس از بیان دلایل ابوکلام آزاد و دلایل مفسرین قبلی نتیجه می‌گیرد که ابوالکلام آزاد استدلالهای منطقی ارایه کرده‌است. بعد از مقاله عبدالمنعم النمر مقاله‌های دیگری نیز از سوی اسلام شناسان عرب در تایید ابوکلام آزاد منتشر شده‌است. دکتر عبدالمنعم همچنین یک نظریه جدید را که ادعا نموده‌است ذو القرنین همان فرعون توت آخن می‌باشد را نیز رد کرده و آنرا مستند ندانسته‌است:  بعد از عبد المنعم النمر مهمترین شخصیت علمی و مذهبی جهان عرب صابر صالح زغلول در سال ۲۰۱۱ کتاب بسیار مفصل ۳۲۷ صفحه ای نوشته که دارالکتاب العربی للنشر و التوزیع – القاهره آنرا توزیع کرده است. تحت عنوان :”مؤسس الدوله الفارسیه وأبو إیران؛ حیاته و فتوحاته وهل هو ذوالقرنین”

پایه گذار دولت پارس و پدر ایران- زندگی و پیروزی هایش وپایان کار آیا او ذو القرنین است؟”

صابر صالح زغلول متفکر بزرگ جهان عرب نظرات مختلف راجع به ذوالقرنین را بیان نموده و از جمله به نگر و دیدگاه – ابوالکلام آزاد و عبد المنعم النمر و الشیخ الشعراوى   می پردازد و نتیجه می گیرد که دیدگاه ابوکلام آزاد به واقعیت نزدیک تر است.نکته مهم اینکه تا کنون نظر شیخ الشعراوی  و زغلول در مورد ذو القرنین بودن کوروس از دید عرب ها مخفی نگه داشته شده است.

سوره کهف و  سوره اسراء  و کوروش کبیر
علاوه بر ایه های مربوط به ذو القرنین که مربوط به کوروش  است  در تفسیر آیه های ۴ تا ۸ سوره اسراء که پیرامون بنی اسرائیل آمده در قرآن کریم می فرماید بنی اسرائیل دو بار فساد خواهد کرد، «وَقَضَیْنَا إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی الْکِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیرًا…. »
آیه ۴- ما به بنى اسرائیل در کتاب (تورات) اعلام کردیم که دو بار در زمین فساد خواهید کرد، و برترى جویى بزرگى خواهید نمود.
آیه  ۵- هنگامى که نخستین وعده فرا رسد مردانى پیکار جو را بر شما مى‏فرستیم (تا سخت شما را در هم کوبند حتى براى بدست آوردن مجرمان) خانه ‏ها را جستجو مى‏کنند، و این وعده‏اى است قطعى(حمله بختنصر).
آِیه ۶- سپس شما را بر آنها چیره مى‏کنیم و اموال و فرزندانتان را افزون خواهیم کرد و نفرات شما را بیشتر (از دشمن) قرار مى‏دهیم.( مساعدت کوروش به یهودیان)
در مورد کوروش یا کوروس در کتب اسلامی اعم از تاریخی یا تفسیر قرانی و یا اشعار عربی هم روایت شده است اما کمتر کسی به آن توجه کرده است . از جمله حدیث پیامبر اسلام در تمجید از کوروش که در تفسیر سوره اسرا آیه ۶ از پیامبر اسلام نقل شده است:
جلال الدین سیوطی از عالمان بزرگ اسلامی( ۹۱۱ ق- در درالمنثور (ج۴، ص ۱۶۵) به نقل از ابن جریر از حذیفه ابن الیمان صحابی پیامبر(ص) می آورد که آن حضرت ص فرمود: «چون بنی اسرائیل در روز سبت سرکشی کرد و برتری جست و پیامبران را کشت، خداوند بختنصر را بر ایشان برانگیخت تا اینکه به بیت المقدس وارد شد و در عوض خون زکریا(ع)، هفتاد هزار نفر از ایشان را کشت و خاندانشان و فرزندان انبیا را به اسارت گرفت و زینت آلات بیت المقدس را با خود به بابل برد.»
حذیفه می گوید: عرض کردم: «ای پیمبر خدا، بیت المقدس که در نزد خداوند مهم بود.» حضرت تأیید کردند و درباره نحوه ساختن و جواهرات به کار رفته در آن توضیح دادند و اینکه بختنصر آنها را به بابل برد و بنی اسرائیل در حالی که بینشان برخی پیامبران و پیغمبرزادگان بود، سالها عذاب کشیدند تا اینکه خداوند بر ایشان رحم آورد:
«… فاَوحی الی ملک من ملوک فارس، یقال له کورس و کان مؤمنا، اَن سر الی بقایا بنی اسرائیل حتی تستنقذهم… : پس به یکی از پادشاهان پارس که مرد مؤمنی بود، به نام کوروش، وحی کرد که به نزد بازماندگان بنی اسرائیل برود و آزادشان سازد… فسار کورس ببنی اسرائیل و دخل بیت المقدس حتی رده الیه: کوروش چنین کرد و داخل بیت المقدس شد و زینت آلات آن را بازگرداند و بنی اسرائیل صد سال فرمانبردار خداوند بودند. تا دوباره به گناه بازگشتند.

نکته مهمتر اینکه در مورد کوروش یا کوروس در کتب اسلامی اعم از تاریخی یا تفسیر قرانی و یا اشعار  عربی هم  روایت شده است اما کمتر کسی به آن توجه کرده است . 

در کتب مقدس یهودیان و مسیحیان از کوروش به کرات سخن گفته شده اما 

روایت های  اسلامی هم در مورد کوروش  وجود دارد که مورد  غفلت واقع شده اس. از جمله 

حدیث پیامبر اسلام  در تمجید از کوروش که بدان خواهیم پرداخت 

از جمله منابع اسلامی و حتی حدیثی از پیامبر اسلام … که در آنها از کوروش به بزرگی یاد شده است موارد زیر :
– طبری، تاریخ طبری، جلد ۱، ص ۴۰۷، ۳۸۶ و… : #کیرُش
* ابوالفرج بن عبری در کتاب «مختصر الدول» #کوروش
– ابوریحان بیرونی، آثارالباقیه، ج ۱، ص ۱۵۲، ۱۳۰: #کورش
– بلعمی، تکلمه و ترجمه تاریخ طبری، ج ۱، ص ۶۵۶، ۶۷۷، ۶۴۸: #کیرُش، کورش، کورش احشویرش
– مسعودی، مروج الذهب، ص ۹۹: کورس
– حمزه اصفهانی، تاریخ سنن ملوک الارض، ص ۳۲: #کیرُس
– یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص ۱۰۱: #کورس
– ابن خلدون، اخبار فی الایام العرب، ج ۲، ص ۱۰۸: کورش و #کیرُش
– ابن عبری، تاریخ مختصر الدول، ص ۳۶: #کورش فارسی
– ابن مسکویه، تجارب الامم، صص ۸۰-۸۱: #کورش
– ابن بلخی، فارسنامه، ص ۵۳: کیرش
– ابن اثیر، تاریخ الکامل، ج ۱، ص ۱۱۵ و… : #کیرُش
– حمدالله مستوفی، نزهت القلوب، ص ۱۷: #کورشک
– حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، ص ۹۸: کوروش
– خواند میر، تاریخ حبیب السیر، ج ۱، ص ۱۳۶، ۱۹۹: کورش
– میر خواند، روضه الصفا، ج ۱، ص ۸۷: کورُش
– زرکوب شیرازی، شیرازنامه، ص ۶۷: کورُش
– سراج، طبقات ناصری، ج ۱، ص ۴۱: کیرُش
– عبدالطیف قزوینی، لب التواریخ، ص ۴۱: کورش
حدیث پیامبر اسلام در تمجید از کوروش:
در صفحه۴۵۸از جلد۱۴،چاپ دارهجر سال ۲۰۰۱م، از کتاب تفسیر الطبری(۲۲۴_۳۱۰.ق)
– ربعی بن حراش از حذیفه ابن الیمان صحابی پیامبر(ص) مطلبی را در مورد کوروس آورده و همان مطلب را
جلال الدین سیوطی از عالمان پرکار و کوشای اهل سنت- متوفای ۹۱۱ ق- در درالمنثور (ج۴، ص ۱۶۵) به نقل از ابن جریر از حذیفه ابن الیمان صحابی پیامبر(ص) می آورد که آن حضرت فرمود:
«چون بنی اسرائیل در روز سبت سرکشی کرد و برتری جست و پیامبران را کشت، خداوند بختنصر را بر ایشان برانگیخت تا اینکه به بیت المقدس وارد شد و در عوض خون زکریا(ع)، هفتاد هزار نفر از ایشان را کشت و خاندانشان و فرزندان انبیا را به اسارت گرفت و زینت آلات بیت المقدس را با خود به بابل برد.»
حذیفه می گوید: عرض کردم: «ای پیمبر خدا، بیت المقدس که در نزد خداوند مهم بود.» حضرت تأیید کردند و درباره نحوه ساختن و جواهرات به کار رفته در آن توضیح دادند و اینکه بختنصر آنها را به بابل برد و بنی اسرائیل در حالی که بینشان برخی پیامبران و پیغمبرزادگان بود، سالها عذاب کشیدند تا اینکه خداوند بر ایشان رحم آورد:
«… فاَوحی الی ملک من ملوک فارس، یقال له کورس و کان مؤمنا، اَن سر الی بقایا بنی اسرائیل حتی تستنقذهم… : پس به یکی از پادشاهان پارس که مرد مؤمنی بود، به نام کوروش، وحی کرد که به نزد بازماندگان بنی اسرائیل برود و آزادشان سازد… فسار کورس ببنی اسرائیل و دخل بیت المقدس حتی رده الیه: کوروش چنین کرد و داخل بیت المقدس شد و زینت آلات آن را بازگرداند و بنی اسرائیل صد سال فرمانبردار خداوند بودند. سپس دوباره به گناه بازگشتند
این حدیث را سوای درالمنثور، با کمی اختلاف در جزئیات، محمد بن جریر طبری – متوفای ۳۱ ق- در جامع البیان (ج۱۵، ص ۱۷) و ثعلبی در کتاب الکشف البیان عن تفسیر القرآن یا تفسیر ثعلبی (ج۶، ص ۷۰) آورده است. مرحوم شیخ ابوالفتوح رازی در روض الجنان (ج۱۲، ص ۱۶۳) در ترجمه همین حدیث می نویسد: «… خدای تعالی بر زبان بعضی پیغامبران امر کرد پادشاهی را از پادشاهان پارس، نام او کوروش، و او مردی مؤمن بود، که: برو و بنی اسرائیل را از دست بختنصر بستان و حلّی بیت المقدس از او بستان و باز جای بر… مهدی(ع) در روزگار خود حلّی بیت المقدس باز جای فرماید بردن… و خدای تعالی خلق اولین و آخرین را در بیت المقدس جمع کند.» ناگفته نماند که آن مرحوم در جای دیگر (ج۱۲، ص ۱۸۶) از کوروش به صورت کیرش بن احشو برش یاد کرده که احتمالاً کوروش بن خشایارشا منظور بوده که البته اشتباه است! اما طبری در تاریخ (ج۱، ص ۳۸۵) نسبتاً درست نقل کرده: اخشویرش بن کیرش. مرحوم جرجانی نیز در تفسیر گازر (ج۵، ص ۲۵۵) به حدیث نبوی و روایت حذیفه اشاره کرده است، وونیز سید جعفر مرتضی در الصحیح من السیره (ج۳، ص ۴۱) همین معانی را آورده است. طبری در تاریخش (ج۱، ص ۱۴۱) چند جا از کیرش الماوذی (کوروش مادی) یاد کرده و اینکه او بنی اسرائیل را به دیارشان بازگرداند (ج۱، ص ۳۸۱)؛ همین طور ابن خلدون در تاریخ (ج۲، ص ۱۰۸).
– ملا فتح اله کاشانی در تفسیر منهج الصادقین (ج۵، ص ۲۵۳) «کورش همدانی» (ج، ص ۱۹۶) و (ج۵، ص ۳۶۳)
اقدام کوروش در بازسازی بیت المقدس که مسعودی- در التنبیه و الاشراف (ص ۱۷۱) بدان اشاره می کند،
در اشعار عربی نیز بازتاب داشته است؛ چنان که ابن سعد تمیمی سمعانی- متوفای ۵۶۲ ق- در کتاب الانساب (ج۵، ص ۳۶۳) در این باره نخست به ویرانی بیت المقدس به دست بختنصر می نویسد و آنگاه شعر «وافر» را نقل می کند که:
و بیت المقدس المعمور بیت
ورثناه عن المتقدمینا
بناه کورش البانی المعالی
بأمره الله خیر الآمرینا

یعنی: بیت المقدس، این خانه آباد را ما از پیشینیان خود به میراث برده ایم. کوروش – آن بنیانگذار بزرگواری ها- به دستور خداوند که بهترین فرماندهان است، آن را بنا نهاد.
در تفسیر نمونه (ج۱۲، ص ۲۹) حدیثی نبوی به نقل از تفسیر طبری آورده می شود که مضمون احادیث گذشته را تأیید می کند؛ ولی مؤلف تفسیر نمونه این ایراد را می گیرد که: «انطباق تاریخ زکریا و یحیی بر تاریخ بختنصر محرز نمی باشد..
ملا فتح اله کاشانی در تفسیر منهج الصادقین (ج۵، ص ۲۵۳) بازسازی «کورش همدانی» را به دوران پس از بخت النصر ارجاع می دهد و سرکشی دوم بنی اسرائیل را به هنگام شهید کردن حضرت یحیی(ع) و قصد هلاک کردن عیسی(ع) و سرکوب شدنشان به دست نتنوس رومی… در التفسیر للکتاب الله العزیز (ج، ص ۱۹۶) و (ج۵، ص ۳۶۳) نیز همین معنی تکرار می گردد. 
برای اطلاع بیشتر  به :

از مورخین سده‌های اسلامی، ابوالفرج بن عبری در کتاب «مختصر الدول» و ابوریحان بیرونی در «آثار الباقیه عن القرون الخالیه» نام این شاه را «کورُش»، مسعودی در «مروج‌الذهب و معادن‌الجوهر» «کورُس»، طبری در «تاریخ الرسل و الملوک» و ابن اثیر در «الکامل فی التاریخ» «کِیرُش» و حمزه اصفهانی نیز در «تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیا» «کوروش» نوشته‌اند.ابن بلخی از کوروش همچون کسی که یهودیان را آزاد ساخت و آخرین پادشاه آشور را شکست داد یاد کرده است. نام کوروش به صورت کرش ذکر شده است،  حمزه اصفهانی از کوروش یاد می‌کند و او را با «بهمن» یکی می‌شمرد و می‌نویسد که یهودیان می‌پندارند که بهمن به زبان ایشان همان کوروش است. مسعودی نیز می‌نویسد که نام کوروش برای یهودیان شناخته شده بود، ولی ایرانیان او را بهمن می‌نامند. دقیقترین تبارنامه هخامنشیان را ابوریحان بیرونی به دست می‌دهد.  او نام‌های کیانی را با نام‌های هخامنشیان برابر دانسته است. ابوریحان بیرونی پیشنهاد می‌کند که کی‌قباد پس از اسرحدون (شناخته شده با نام زَو بن تهماسب) حکومت کرد و کی‌کاووس همان بخت النصر بود و نسل سوم بعد از کی‌قباد است؛ کورِش همان کیخسرو است شخصیتِ اسطوره‌ای ایرانی، برخی از یادمان‌های تاریخی کوروش را به خود جذب کرده است: «گویند وی (=بمهن) به دوران پادشاهی خود باقی‌ماندهٔ بنی اسرائیل را [از بابل] به بیت‌المقدس پس فرستاد»؛ و فرمان به‌آباد نمودن بیت‌المقدس داد»؛ «اسرائیلیان چنین پندارند که بهمن در کتاب‌های اخبار آنها به زبان ایشان، همان کوروش است».

بهمن پسر اسفندیار، شاه کیانی اسطوره‌ای ایران است. نام این شاه در اوستا نیامده، ولی به عنوان یکی از پادشاهان در دینکرد، بندهشن و بهمن‌یشت آمده است. منابع مختلفی عربی، پهلوی و فارسی نو نام او به صورت وهمن (در بندهشن)، بهمن (در شاهنامه فردوسی؛ مروج الذهب مسعودی؛ دینوری)، اردشیربهمن (در بهمن‌یشت؛ تاریخ طبری؛ تاریخ ابن‌اثیر)، کی‌اردشیر (در حمزه اصفهانی)، کی‌بهمن با لقب «درازدست» (به عربی: طویل‌الید) آورده‌اند. این لقب (درازدست) برای اردشیر اول هخامنشی (حکومت ۴۶۵ تا ۴۲۵ پیش از میلادی) در منابع یونانی به صورت Macrocheir و در منابع لاتین به صورت Longimanus مشهور شده است.

در منابع مورخینی چون طبری و مسعودی، آمده است که مادرش از بنی اسرائیل با نام کوچک آستوریا (یعنی استر در عهد عتیق) است. طبری و مسعودی و بیشتر دیگر منابع تاریخی (یعنی دینوری و ابن‌بلخی)، به زیر کشیدن بخت‌النصر (نبوکدنضر) و بازگشت فرزندان اسرائیل را به وطنشان را به بهمن نسبت داده‌اند؛ و برخی همچون مسعودی و ابن‌بلخی، اضافه کرده‌اند که بهمن این وظیفه را به کوروش (یعنی کوروش بزرگ) محول کرد تا به سرانجام رساند

مقاله  وزیر اوقاف و حج مصر دکتر النمر  تمام مطالب عربی  مربوط به مقاله دکتر نمر است :

ذو القرنین شخصیه حیرت المفکرین أربعه عشر قرنا و کشف عنها- أبو الکلام أزاد –

بقلم الدکتور عبد المنعم النمر رحمه الله وزیر أوقاف سابق وکاتب إسلامی مصری

قال الله تعالى:(وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْرًا (۸۳) إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَآَتَیْنَاهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَبًا (۸۴) فَأَتْبَعَ سَبَبًا (۸۵) حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَهٍ وَوَجَدَ عِنْدَهَا قَوْمًا قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا (۸۶) قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُکْرًا (۸۷) وَأَمَّا مَنْ آَمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرًا (۸۸) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (۸۹) حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا (۹۰) کَذَلِکَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْرًا (۹۱) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (۹۲) حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا قَوْمًا لَا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا (۹۳) قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا عَلَى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا (۹۴) قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّهٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْمًا (۹۵) آَتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آَتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْرًا (۹۶) فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا (۹۷) قَالَ هَذَا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا (۹۸))[سوره الکهف].

 سوره کهف:  و از تو در باره ذو القرنین می‌پرسند. بگو: برای شما از او چیزی می‌خوانم. (۸۳) ما او را در زمین مکانت دادیم و راه رسیدن به هر چیزی را به او نشان دادیم. (۸۴) او نیز راه را پی گرفت. (۸۵) تا به غروبگاه خورشید رسید. دید که در چشمه‌ای گِل‌آلود و سیاه غروب می‌کند و در آنجا مردمی یافت. گفتیم: ای ذو القرنین، می‌خواهی عقوبتشان کن و می‌خواهی با آنها به نیکی رفتار کن. (۸۶) گفت: اما هر کس که ستم کند ما عقوبتش خواهیم کرد. آن گاه او را نزد پروردگارش می‌برند تا او نیز به سختی عذابش کند. (۸۷) و اما هر کس که ایمان آورد و کارهای شایسته کند، اجری نیکو دارد. و در باره او فرمانهای آسان خواهیم راند. (۸۸) باز هم راه را پی گرفت. (۸۹) تا به مکان برآمدن آفتاب رسید. دید بر قومی طلوع می‌کند که غیر از پرتو آن برایشان هیچ پوششی قرار نداده‌ایم. (۹۰) چنین بود. و ما بر احوال او احاطه داریم. (۹۱) باز هم راه را پی گرفت. (۹۲) تا به میان دو کوه رسید. در پس آن دو کوه مردمی را دید که گویی هیچ سخنی را نمی‌فهمند. (۹۳) گفتند: ای ذو القرنین، یأجوج و مأجوج در زمین فساد می‌کنند. می‌خواهی خراجی بر خود مقرر کنیم تا تو میان ما و آنها سدی برآوری؟ (۹۴) گفت: آنچه پروردگار من مرا بدان توانایی داده‌است بهتر است. مرا به نیروی خویش مدد کنید، تا میان شما و آنها سدی برآورم. (۹۵) برای من تکه‌های آهن بیاورید. چون میان آن دو کوه انباشته شد، گفت: بدمید. تا آن آهن را بگداخت. و گفت: مس گداخته بیاورید تا بر آن ریزم. (۹۶) نه توانستند از آن بالا روند و نه در آن سوراخ کنند. (۹۷) گفت: این رحمتی بود از جانب پروردگار من و چون وعده پروردگار من در رسد، آن را زیر و زبر کند و وعده پروردگار من راست است. (۹۸

ماذا قاله المفسرون و المؤرخون عن ذو القرنین ؟

مفسران و تاریخ نگاران از او چه گفته اند روش ابوالکلام آزاد در بررسی و کشف او چگونه است؟

 یذکر تفسیر الکشاف للزمخشری : أنه الإسکندر و قیل أنه عبد صالح. نبی. ملک، و ذکر روایه عن الرسول صلی الله علیه و سلم، أنه سمی ذا القرنین لأنه طاف قرنی الدنیا یعنی جانبیها شرقا و غربا.و قیل کان لتاجه قرنان. کان على رأسه ما یشبه القرنین..

تفسیر کشاف از زمخشری می گوید او اسکندر بود از پیامبر نقل شده که ذو القرنین دور دنیا را گشته است. و گفته شده که بر تاج او دو شاخ بود

 و الإمام ابن کثیر : یذکر فی تفسیره : أنه الإسکندر ثم یبطل هذا. کان فی زمن الخلیل إبراهیم علیه السلام و طاف معه بالبیت. و قیل عبد صالح.

امام  ابن کثیر در تفسیرش نوشته او اسکند است  اما خودش این را باطل می داند  بخاطر اینکه  او (ذوالقرنین) در زمان ابراهیم خلیل بوده است.

و أورد فی تاریخه ” البدایه و النهایه ” جـ ۲ ص ۱۰۲ مثل ذلک و زاد أنه نبی أو مَلَک.

در کتاب بدایه و نهایه ان مطلب تکرار شده و گفته شده که نبی و یا پادشاه بوده است. (اسکندر پادشاه نبوده)

أما القرطبى فی تفسیره فقد أورد أقوالا کثیره أیضا : کان من أهل مصر و اسمه ” مرزبان “، و نقل عن ابن هشام أنه الاسکندر، کما نقل روایات عن الرسول صلی الله علیه و سلم، بأنه ملک مسح الأرض من تحتها بالأسباب.

قرطبی گفته ذوالقرنین از اهل مصر و اسم او مرزبان بوده!  و پیامبر اسلام گفته او پادشاهی بوده که زمین را از پایین آن لمس کرده (با دست گرفته) و عن عمر و عن على رضی الله عنهما بأنه مَلَک.. أو عبد صالح و هی روایات غیر صحیحه.

خلیفه عمر از قول امام علی نقل کرده که او پادشاهی بوده است.

و قیل أنه الصعب بن ذی یزن الحمیرى، و کلها روایات و أقوال تخمینیه و لا سند لها. أما الآلوسى فی تفسیره، فقد جمع الأقوال السابقه کلها تقریبا، و قال : لا یکاد یسلم فیها رأى، ثم اختار أنه الاسکندر المقدونی و دافع عن رأیه بأن تلمذته لأرسطو، لا تمنع من

صوره لأبو الکلام آزاد

أنه کان عبدا صالحا.. أما المفسرون المحدثون فکانوا کذلک ینقلون عن الأقدمین.

تقریبا تمامی اقوال مفسران گذشته در انطباق ذو القرنین پیرامون اسکندر و یا یک پادشاه عادل سخن گفته اما مشخص نیست کدام اسکندر و کدام پادشاه .

اما ابوکلام آزاد به کلام مفسران قبلی راضی نشد و آنها را ناکافی و ناروشن دانست . ابوکلام به دلایلی اسکندر را رد می کند چون اعتقاد دارد اسکندر شرق و غرب عالم را ندیده است و عادل هم نبوده و پادشاه هم نبوده است. اسکندر  فاتح بوده است.

موضوع دیگر اینکه سوال در قران  از سوی یهودی ها طرح شده و یهودیان  اسکندر را نمی شناختند بلکه آنها کوروش را می شناختند و او را عادل و نبی می دانستند. و می خواستند بدانند آیا پیامبر اسلام از  نوشته های کتب یهودی خبر دارد و یا  از غیب این اخبار به او می رسد؟ ابوکلام بعد از بحث ها و استدلالهای کلامی و تفسیری به علم باستان شناسی متوسل می شود و مجسمه کوروش را دلیل دیگری بر صحت ادعای خود می داند.

موقف أبو الکلام آزاد من هذه الأقوال

لم یرتض أبو الکلام آزاد (عالم الهند المعروف ترجم معانی القرآن إلى اللغه الأوردیه)قولا من هذه الأقوال، بل ردها، و قال عنها: إنها قامت على افتراض مخطیء لا یدعمه دلیل، و عنى بالرد على من یقول بأنه الإسکندر المقدونی.. بأنه لا یمکن أن یکون هو المقصود بالذکر فی القرآن، إذ لا تعرف له فتوحات بالمغرب، کما لم یعرف عنه أنه بنى سدا، ثم إنه ما کان مؤمنا بالله، و لا شفیقا عادلا مع الشعوب المغلوبه، و تاریخه مدون معروف. کما عنى بالرد على من یقول بأنه عربی یمنی.. بأن سبب النزول هو سؤال الیهود للنبی علیه الصلاه و السلام عن ذی القرنین لتعجیزه و إحراجه. و لو کان عربیا من الیمن لکان هناک احتمال قوی لدی الیهود- على الأقل- أن یکون عند قریش علم به، و بالتالی عند النبی صلى الله علیه و سلم، فیصبح قصد الیهود تعجیز الرسول علیه الصلاه و السلام غیر وارد و لا محتمل. لکنهم کانوا متأکدین حین سألوه بأنه لم یصله خبر عنه، و کانوا ینتظرون لذلک عجزه عن الرد.. سواء قلنا بأنهم وجهوا السؤال مباشره أو أوعزوا به للمشرکین فی مکه لیوجهوه للرسول علیه الصلاه و السلام. ثم قال : ” و الحاصل أن المفسرین لم یصلوا إلى نتیجه مقنعه فی بحثهم عن ذی القرنین، القدماء منهم لم یحاولوا التحقیق، و المتأخرون حاولوه، و لکن کان نصیبهم الفشل. و لا عجب فالطریق الذی سلکوه کان طریقا خاطئا. لقد صرحت الآثار بأن السؤال کان من قبل الیهود- وجهوه مباشره أو أوعزوا لقریش بتوجیهه -فکان لائقا بالباحثین أن یرجعوا إلى أسفار الیهود و یبحثوا هل یوجد فیها شیىء یلقی الضوء على شخصیه ذی القرنین، إنهم لو فعلوا ذلک لفازوا بالحقیقه “.

 لماذا ؟ لأن توجیه السؤال من الیهود للنبی علیه الصلاه و السلام لإعجازه ینبىء عن أن لدیهم فی کتبهم و تاریخهم علما به، مع تأکدهم بأن النبی علیه الصلاه و السلام أو العرب لم یطلعوا علی ما جاء فی کتبهم.. فکان الاتجاه السلیم هو البحث عن المصدر الذی أخذ منه الیهود علمهم بهذا الشخص.. و مصدرهم الأول هو التوراه.

و أمسک أزاد بالخیط

و هذا هو الذی اتجه إلیه أزاد، و أمسک بالخیط الدقیق الذی وصل به إلی الحقیقه.. و قرأ و بحث و وجد فی الأسفار، و ما ذکر فیها من رؤى للأنبیاء من بنی إسرائیل و ما یشیر إلى أصل التسمیه : “ذی القرنین” أو ” لوقرانائیم” کما جاء فی التوراه.. و ما یشیر کذلک إلی الملک الذی أطلقوا علیه هذه الکنیه، و هو الملک “کورش” أو “خورس ” کما ذکرت التوراه و تکتب أیضا “غورش” أو “قورش”.

هل یمکن الاعتماد علی التوراه وحدها ؟

یقول أزاد : ” خطر فی بالی لأول مره هذا التفسیر لذی القرنین فی القرآن،و أنا أطالع سفر دانیال ثم اطلعت علی ما کتبه مؤرخو الیونان فرجح عندی هذا الرأی، و لکن شهاده أخری خارج التوراه لم تکن قد قامت بعد، إذ لم یوجد فی کلام مؤرخی الیونان ما یلقی الضوء علی هذا اللقب.

تمثال کورش

ثم بعد سنوات لما تمکنت من مشاهده آثار إیران القدیمه ومن مطالعه مؤلفات علماء الآثار فیها زال الحجاب، إذ ظهر کشف أثری قضی علی سائر الشکوک، فتقرر لدی بلا ریب أن المقصود بذی القرنین لیس إلا کورش نفسه فلا حاجه بعد ذلک أن نبحث عن شخص آخر غیره “. ” إنه تمثال علی القامه الإنسانیه، ظهر فیه کورش، و علی جانبیه جناحان، کجناحی العقاب، و علی رأسه قرنان کقرنی الکبش، فهذا التمثال یثبت بلا شک أن تصور “ذی القرنین” کان قد تولد عند کورش، و لذلک نجد الملک فی التمثال و علی رأسه قرنان” أی أن التصور الذی خلقه أو أوجده الیهود للملک المنقذ لهم “کورش” کان قد شاع و عرف حتى لدی کورش نفسه علی أنه الملک ذو القرنین.. أی ذو التاج المثبت علی ما یشبه القرنین..

صوره لتمثال غورش العظیم فی إیران یظهر بوضوح فوق رأسه القرنین

صوره لتمثال غورش العظیم فی حدیقه أولمبی فی سدنی

کورش بین القرآن و التاریخ

و مع أن ما وصل إلیه أزاد قد یعتبر لدی الباحثین کافیا، إلا أنه مفسر للقرآن و علیه أن یعقد المقارنه بین ما وصل إلیه و بین ما جاء به القرآن عن ذی القرنین أو عن الملک کورش.. إذ أن هذا یعتبر الفیصل فی الموضوع لدی المفسر المؤمن بالقرآن.. و یقول أزاد : أنه لم توجد مصادر فارسیه یمکن الاعتماد علیها فی هذا، و لکن الذی أسعفنا هو الکتب التاریخیه الیونانیه، ولعل شهادتها، تکون أوثق و أدعی للتصدیق، إذ أن المؤرخین الیونان من أمه کان بینها و بین الفرس عداء مستحکم و مستمر، فإذا شهدوا لکورش فإن شهادتهم تکون شهاده حق لا رائحه فیها للتحیز، و یستشهد أزاد فی هذا المقام بقول الشاعر العربی :

 و ملیحه شـــهدت لها ضراتها ***** و الفضل ما شهدت به الأعداء

فقد أجمعوا علی أنه کان ملکا عادلا، کریما، سمحا، نبیلا مع أعدائه، صعد إلی المقام الأعلى من الإنسانیه معهم. و قد حدد أزاد الصفات التی ذکرها القرآن لذی القرنین، و رجع لهذه المصادر الیونانیه فوجدها متلاقیه تماما مع القرآن الکریم، و کان هذا دلیلا قویا آخر علی صحه ما وصل إلیه من تحدید لشخصیه ذی القرنین، تحدیدا لا یرقی إلیه شک..

ابو کلام استدلالهای خود را اینگونه به پایان می برد که همه مورخین یونانی نیز اعتراف دارند که او  کوروش پادشاهی عادل بوده و تمام صفاتی که در  قران هست در منابع یونانی هم هست . پس شکی باقی نمی ماند که ذو القرنین با صفاتی که در کتب یهودی و کتب مورخان یونانی برای کوروش هست مطابقت دارد

فمن کورش أو قورش إذا ؟

إنه من أسره فارسیه ظهر فی منتصف القرن السادس قبل المیلاد فی وقت کانت فیه بلاده منقسمه إلی دویلتین تقعان تحت ضغط حکومتی بابل و آشور القویتین، فاستطاع توحید الدولتین الفارسیتین تحت حکمه، ثم استطاع أن یضم إلیها البلاد شرقا و غربا بفتوحاته التی أشار إلیها القرآن الکریم، و أسس أول إمبراطوریه فارسیه، و حین هزم ملک بابل سنه ۵۳۸ ق.م. أتاح للأسری الیهود فیها الرجوع لبلادهم، مزودین بعطفه و مساعدته و تکریمه. کما أشرنا إلی ذلک من قبل.. و ظل حاکما فریدا فی شجاعته و عدله فی الشرق حتى توفی سنه ۵۲۹ ق.م.

bahreFars

سد یأجوج و مأجوج

إنما نسمیه بهذا لأنه بنی لمنع الإغارات التی کانت تقوم بها قبائل یأجوج و مأجوج من الشمال علی الجنوب، کما یسمی کذلک سد “ذی القرنین” لأنه هو الذی أقامه لهذا الغرض.. و یقول أزاد : ” لقد تضافرت الشواهد علی أنهم لم یکونوا إلا قبائل همجیه بدویه من السهول الشمالیه الشرقیه، تدفقت سیولها من قبل العصر التاریخی إلی القرن التاسع المیلادی نحو البلاد الغربیه و الجنوبیه، و قد سمیت بأسماء مختلفه فی عصور مختلفه، و عرف قسم منها فی الزمن المتأخر باسم “میغر” أو “میکر” فی أوروبا.. و باسم التتار قی آسیا، و لاشک أن فرعا لهؤلاء القوم کانوا قد انتشروا علی سواحل البحر الأسود فی سنه ۶۰۰ ق.م.

و أغار علی آسیا الغربیه نازلا من جبال القوقاز، و لنا أن نجزم بأن هؤلاء هم الذین شکت الشعوب الجبلیه غاراتهم إلی “کورش” فبنی السد الحدیدی لمنعها”، و تسمی هذه البقعه الشمالیه الشرقیه ( الموطن الأصلی لهؤلاء باسم “منغولیا ” و قبائلها الرحاله “منغول”، و تقول لنا المصادر الیونانیه أن أصل منغول هو “منکوک” أو “منجوک” و فی الحالتین تقرب الکلمه من النطق العبری “ماکوک” و النطق الیونانی “میکاک” و یخبرنا التاریخ الصینی عن قبیله أخری من هذه البقعه کانت تعرف باسم “یواسی” و الظاهر أن هذه الکلمه ما زالت تحرف حتى أصبحت یأجوج فی العبریه.. ” و یقول : ” إن کلمتی : ” یأجوج و مأجوج ” تبدوان کأنهما عبریتان فی أصلهما و لکنهما فی أصلهما قد لا تکونان عبریتین، إنهما أجنبیتان اتخذتا صوره العبریه فهما تنطقان بالیونانیه “کاک Gag” و “ماکوک Magog” و قد ذکرتا بهذا الشکل فی الترجمه السبعینیه للتوراه، و راجتا بالشکل نفسه فی سائر اللغات الأوروبیه “. و الکلمتان تنطقان فی القرآن الکریم بهمز و بدون همز. و قد استطرد أزاد بعد ذلک لذکر الأدوار السبعه أو الموجات السبع التی قام بها هؤلاء بالإغاره علی البلاد الغربیه منها و الجنوبیه.

مکان السد :

ثم یحدد مکان السد بأنه فی البقعه الواقعه بین بحر الخرز “قزوین” و “البحر الأسود” حیث توجد سلسله جبال القوقاز بینهما، و تکاد تفصل بین الشمال و الجنوب إلا فی ممر کان یهبط منه المغیرون من الشمال للجنوب، و فی هذا الممر بنی کورش سده، کما فصله القرآن الکریم، و تحدثت عنه کتب الآثار و التاریخ. و یؤکد أزاد کلامه بأن الکتابات الأرمنیه – و هی کشهاده محلیه – تسمی هذا الجدار أو هذا السد من قدیم باسم ” بهاک غورائی” أو “کابان غورائی” و معنی الکلمتین واحد و هو مضیق “غورش” أو “ممر غورش” و “غور” هو اسم “غورش أو کورش”. و یضیف أزاد فوق هذا شهاده أخری لها أهمیتها أیضا و هی شهاده لغه بلاد جورجیا التی هی القوقاز بعینها. فقد سمی هذا المضیق باللغه الجورجیه من الدهور الغابره باسم ” الباب الحدیدی “.

 و بهذا یکون أزاد قد حدد مکان السد و کشف المراد من یأجوج و مأجوج.. و قد تعرض لدفع ما قیل أن المراد بالسد هو سد الصین، لعدم مطابقه مواصفات سد الصین لمواصفات سد ذی القرنین و لأن هذا بنی سنه ۲۶۴ ق.م. بینما بنی سد ذی القرنین فی القرن السادس قبل المیلاد. کما تعرض للرد علی ما قیل بأن المراد بالسد هو جدار دربند، أو باب الأبواب کما اشتهر عند العرب بأن جدار دربند بناه أنوشروان ( من ملوک فارس من ۵۳۱ – ۵۷۹ م ) بعد السد بألف سنه، و أن مواصفاته غیر مواصفات سد ذی القرنین و هو ممتد من الجبل إلی الساحل ناحیه الشرق و لیس بین جبلین کما أنه من الحجاره و لا أثر فیه للحدید و النحاس.

صوره لخریطه تبین مکان سد ذو القرنین کما ذکره آزاد

sad zoalqarnin

و على ذلک یکون المقصود بالعین الحمئه هو الماء المائل للکدره و العکاره ولیس صافیا. و ذلک حین بلغ الشاطیء الغربی لآسیا الصغری و رأی الشمس تغرب فی بحر إیجه فی المنطقه المحصوره بین سواحل ترکیا الغربیه شرقا و الیونان غربا وهی کثیره الجزر و الخلجان.

والمقصود بمطلع الشمس هو رحلته الثانیه شرقا التی وصل فیها إلی حدود باکستان و أفغانستان الآن لیؤدب القبائل البدویه الجبلیه التی کانت تغیر علی مملکته. و المراد ببین السدین أی بین جبلین من جبال القوقاز التی تمتد من بحر الخزر ( قزوین ) إلی البحر الأسود حیث إتجه شمالا. و لقد کان أزاد بهذا البحث النفیس أول من حل لنا هذه الإشکالات التی طال علیها الأمد ، و حیرت کل المفکرین قبله. و حقق لنا هذا الدلیل ، من دلائل النبوه الکثیره.. رحمه الله و طیب ثراه..

من مقال للدکتور عبد المنعم النمر بمجله العربی العدد ۱۸۴  مجله العربی ” الکویت ” – العدد ۱۸۴ – مارس ۱۹۷۴م 

ذوالقرنین یکی از شخصیت‌های قرآن و کتاب مقدس است. بر اساس قرآن، ذوالقرنین، سه لشکرکشی مهم داشت نخست به باختر، سپس به خاور، و سرانجام منطقه‌ای که در آن یک تنگه کوهستانی وجود داشت، او انسان یکتا پرست و مهربانی بود واز طریق دادگری منحرف نمی‌شد و به همین جهت مشمول لطف خدا بود، او یار نیکوکاران و دشمن ستمگران و ظالمان بود و به مال و ثروت دنیا علاقه‌ای نداشت، او هم به خدا ایمان داشت و هم به روز رستاخیز، او سازنده سدی بود، که در آن به جای آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شده‌است و هدف او از ساختن این سد کمک به گروهی مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم یاجوج و ماجوج بوده‌است.

ریشه‌شناسی این نام اهمیت زیادی دارد” قرن” Corn بن اصلی ذو القرنین است. کرن در زبان فارسی بصورت قور(قورکله)- قور پشت – قعر – قورچ (قوچ=گوسپند نر با شاخهای بزرگ) و… به معنی شاخ و برآمدگی است اما در زبانهای اروپایی بیشتر به معنی تاج بکار می‌رود.  در زبان عربی(ذو) یعنی صاحب یا دارنده و قرن(Corn) دو معنی دارد یکی به معنی تاج است و معنی دیگر یعنی شاخ و قرنین واژه‌ای است معرب قرنین یعنی دو شاخ که عربی شده از عبری “קרנים”(قرنیم) است. ذو قرنین بر روی هم یعنی تاج دوشاخ دار.  دو شاخ علاوه بر معنی ظاهری یک مفهوم گسترده تر داشته‌است و عبارتی بوده‌است برای بیان قدرت و در عهد قدیم برای موجودی بکار می‌رفته‌است که کره زمین بر روی دو شاخ آن قرار داشته‌است.  بعضی معتقدند این نامگذاری بخاطر آنست که او به شرق و غرب عالم رسید (دارنده شرق و غرب بود) که عرب آن را تعبیر قرنی الشمس (دوشاخ آفتاب) میکند. ذوالقرنین دارای مشخصاتی بود، از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد:   او شخصی با تاج یا کلاهی با دو شاخ است. خداوند اسباب پیروزی‌ها را در اختیار او قرار داد. او سه لشکرکشی مهم داشت: نخست به باختر، سپس به خاور و سرانجام به منطقه‌ای که در آنجا یک تنگه کوهستانی وجود داشته، و در هر یک از این سفرها با اقوامی برخورد کرد. خداوند او را قدرتمند کرده بود و اختیار جان و مال انسانها و عذاب و پاداش به آنها را به او داده بود. او انسان یکتا پرست و مهربانی بود، و از طریق دادگری منحرف نمی‌شد، و به همین جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود. او یار نیکوکاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنیا علاقه‌ای نداشت. او هم به خدا ایمان داشت و هم به روز رستاخیز. او سازنده سدی است که در آن از آهن و مس استفاده شد (و اگر مصالح دیگر در ساختمان آن نیز به کار رفته باشد تحت‌الشـعاع این فلزات بود) و هـدف او از ساختن این سد کمک به گروهـی مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم یاجوج و ماجوج بوده‌است. او از کسانی بوده که خداوند خیر دنیا وآخرت رابه او عطا کرد. خیر دنیادرسلطنت و قدرت واختیاری که به او عطا شده بود و خیر آخرت، برای اینکه او به گسترش داد و اقامه حق و به صلح و بخشش و رفق و کرامت نفس و گستردن خیر و دفع شر درآدمیان عمل می‌کرد. چنین بر می‌آید که او به وحی و یا الهام و یا بدست پیغمبری از پیغمبران تایید می‌شد، و به او کمک می‌کرد. اما از قرآن چیزی که صریحاً دلالت کند او پیامبر بوده استفاده نمی‌شود هر چند تعبیراتی در قرآن هست که اشعار به این معنی دارد. از بسیاری از روایات اسلامی که از پیامبر و ائمه نقل شده نیز می‌خوانیم: او پیامبر نبود بلکه بنده صالحی بود. به جماعتی ستمکار در باختر برخورد و آنان را عذاب نمود (به این مفهوم که با آنها جنگید و آنها را شکست داد). سدی که بر روی قوم یاجوج و ماجوج بنا کرده در غیر باختر و خاور آفتاب بوده، چون پس از آنکه به خاور آفتاب رسیده پیروی سببی کرده تا به میان دو کوه رسیده‌است، و از مشخصات سد او افزون بر اینکه در خاور و باختر جهان نبوده این است که میان دو کوه ساخته شده، و این دو کوه را که چون دو دیوار بوده‌اند به گونه یک دیوار دنباله دار در آورده‌است. و در سدی که ساخته پاره‌های آهن و قطر یعنی (مس گدازشده) به کار رفته‌است. در کتاب دانیال، دانیال نبی در رویا چنین می‌بیند:  دیدم که ناگاه قوچی نزد نهر ایستاده بود که دو شاخ داشت و شاخهایش بلند بود ویکی از دیگری بلندتر و بلندترین آنها آخربرآمد. و قوچ را دیدم که به سمت باختر و شمال و جنوب شاخ می‌زد و هیچ وحشی با او مقاومت نتوانست کرد و کسی نبود که از دستش رهایی دهد و برحسب رای خود عمل نموده، بزرگ می‌شد  در متن عبری واژه “קרנים”(قرنیم) به معنی “دوشاخ” استفاده شده‌است.  در ادامه در کتاب دانیال می‌خوانیم: جبرئیل بر او آشکار گشت و خوابش را چنین تعبیر نمود: قوچ صاحب دو شاخ که دیدی پادشاهان ماد و پارس است. در ترجمه عربی کتاب مقدس نام ذوالقرنین در همین فراز آمده‌است:  ترجمه ون دایک:أَمَّا الْکَبْشُ الَّذِی رَأَیْتَهُ ذَا الْقَرْنَیْنِ فَهُوَ مُلُوکُ مَادِی وَفَارِسَ  ترجمه فارسی قدیم:اما آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را دیدی پادشاهان مادیان و فارسیان می‌باشد. دانیال ۸:۲۰  یهـود از بشـارت رؤیای دانیال چنین دریافتند که دوران اسارت آنها با قیام یکی از پادشـاهـان ماد و فارس، و پیروز شـدنش بر شـاهـان بابل، پایان می‌گیرد، و از چنگال بابلیان آزاد خواهند شد. چیزی نگذشـت که کوروش در صحنه حکومت ایران ظاهر شد و کشور ماد و فارس را یکی ساخت، و سلطنتی بزرگ از آن دو پدید آورد، و هـمانگونه که رویای دانیال گفته بود که آن قوچ شاخهایش را به باختر و شرق و جنوب می‌زند کوروش کبیر نیز در هر سه جهت فتوحات بزرگی انجام داد. یهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطین به آنها داد.  در کتاب اشعیا نبی باب ۴۴ شماره ۲۸ چنین می‌خوانیم: آنگاه در خصوص کوروش می‌فرماید که شبان من اوست و تمامی مشیتم را به اتمام رسانده به بیت المقدس خواهد گفت که بنا کرده خواهی شد. این جمله نیز قابل توجه‌است که در بعضی از تعبیرات کتاب مقدس، از کوروش تعبیر به عقاب خاور، و مرد تدبیر که از مکان دور خوانده خواهد شد آمده‌است. (کتاب اشعیا نبی باب ۴۶ شماره ۱۱) برخی از مفسران و تاریخ‌دانان از آن میان ابوالکلام آزاد متفکر هندوستانی در کتاب ذوالقرنین یا کوروش کبیر و شماری از مفسرین معاصر مانند مودودی، علامه طباطبایی صاحب المیزان و مکارم شیرازی و سلطان حسین و نورعلی تابنده گنابادی حکایت از آن دارد که مشخصاتی که از این فرد در قران و تاریخ‌ها و داستان‌ها آمده‌است با منش تاریخی کوروش بزرگ همسویی دارد.  

برخی دیگر او را همان اسکندر مقدونی دانسته‌اند، و برخی منابع دیگر ذوالقرنین را از ملوک یمن ذکر کرده‌اند.   در کتاب روح المعانی چنین آمده‌است که ذوالقرنین، همان فریدون پسر اثفیان پسر جمشید پنجمین پادشاه پیشدادی ایران زمین بوده، و پادشاهی دادگر و فرمانبردار خدا بوده. از سوی دیگر در کتاب صور الاقالیم نوشته ابی زید بلخی آمده که او مؤید به وحی بوده و در عموم تواریخ آمده که او همه زمین را به تصرف در آورده میان فرزندانش بخش کرد، قسمتی را به ایرج داد و آن عراق و هند و حجاز بود، و همو او را صاحب تاج سلطنت کرد، قسمت دیگر زمین یعنی روم و دیار مصر و باختر را به پسر دیگرش سلم داد، و چین و ترک و خاور را به پسر سومش تور بخشید، و برای هر یک قانونی وضع کرد که با آن دستور براند، و این قوانین سه گانه را به زبان عربی سیاست نامیدند(؟!)، چون اصلش «سی ایسا» یعنی سه قانون بوده. و وجه تسمیه‌اش به ذوالقرنین «صاحب دو شاخ» می‌شود این باشد که او دو طرف جهان را مالک شد، و یا در درازای روزهای سلطنت خود مالک آن گردید، چون سلطنت او به طوری که در روضه الصفا آمده پانصدسال درازای کشید، و یا از این رو بوده که شجاعت و قهر او همه ملوک جهان را تحت‌الشعاع قرار داد. اشکال این گفتار این است که تاریخ بدان اعتراف ندارد. bk-parseh1

بیشتر علمای قدیم گفته‌اند: ذوالقرنین همان اسکندر است البته بنظر می رسد اسکندری که علمای اسلام از او سخن می گویند بااسکندر مقدونی متفاوت باشد مثلا شخصیت اسکند در اسکندر نامه متفاوت با اسکندر مقدونی است و سد اسکندر هم ضرب المثل شده  و همیشه بر سر زبانها  بوده . و بر این معنا روایاتی هم آمده، مانند روایتی که در قرب الاسناد از موسی بن جعفر(ع) نقل شده، و داستان عقبه بن عامر از فرستاده خدا، و داستان وهب بن منبه که هر دو در الدرالمنثور نقل شده. و بعضی از قدمای مفسرین از صحابه و تابعین، مانند معاذ بن جبل – به نقل گردهمایی البیان – و قتاده – به نقل الدرالمنثور نیز همین قول را اختیار کرده‌اند. و بوعلی سینا هم وقتی اسکندر مقدونی را وصف می‌کند او را به نام اسکندر ذوالقرنین می‌نامد، فخر رازی هم در برداشت بزرگ خود بر این دیدگاه پافشاری و پافشاری دارد. و خلاصه آنچه گفته این است که: قرآن دلالت می‌کند بر اینکه سلطنت این مرد تا اقصی نقاط باختر، و اقصای خاور و جهت شمال گسترش یافته، و این به راستی همان معموره آن روز زمین است، و همانند چنین پادشاهی باید نامش جاودانه در زمین بماند، اسکندر نیز در این ویژگی با کوروش می‌ماند چون او پس از مرگ پدرش همه ملوک روم و باختر را برچیده و بر همه آن سرزمینها چیره شد، و تا آنجا پیشروی کرد که دریای سبز و سپس مصر را هم بگرفت.

آنگاه در مصر به بنای شهر اسکندریه پرداخت، پس وارد شام شد، و از آنجا به قصد سرکوبی بنی اسرائیل به طرف بیت‌المقدس رفت، و در قربانگاه (مذبح) آنجا قربانی کرد، پس متوجه جانب ارمینیه و باب‌الابواب گردید، عراقیها و قبطیها و بربر خاضعش شدند، و بر ایران مستولی گردید، و قصد هند و چین نموده با امتهای خیلی دور جنگ کرد، سپس به سوی خراسان بازگشت و شهرهای بسیاری ساخت، سپس به عراق بازگشته در شهر «زور» و یا رومیه مدائن از جهان برفت، و مدت سلطنتش دوازده سال بود. اشکالی که در این قول است این است که: «اولاً این گفته که پادشاهی که بیشتر آبادیهای زمین را مالک شده باشد تنها اسکندر مقدونی است» پذیرفتنی نیست، زیرا چنین ادعائی در تاریخ مسلم نیست، زیرا تاریخ، پادشاهان دیگری را سراغ می‌دهد که ملکش اگر بیشتر از ملک مقدونی نبوده کمتر هم نبوده‌است. و دوم اوصافی که قرآن برای ذوالقرنین برشمرده تاریخ برای اسکندر مسلم نمی‌داند، و بلکه آنها را انکار می‌کند. برای نمونه قرآن کریم چنین می‌فرماید که «ذو القرنین مردی مؤ من به خدا و روز جزا بوده و دین یکتاپرستی داشته در حالی که اسکندر بر پایه داستان یونانیان خداپرست نبوده‌است، همچنان که قربانی کردنش برای مشتری، خود گواه آن است. و نیز قرآن کریم فرموده ((ذو القرنین یکی از بندگان درستکار خدا بوده و به داد و رفق مدارا می‌کرده» و تاریخ برای اسکندر خلاف این را نوشته‌است. و سوم در هیچ یک از تواریخ آنان نیامده که اسکندر مقدونی سدی به نام سد یاجوج و ماجوج به آن اوصافی که قرآن ذکر فرموده ساخته باشد. و در کتاب «البدایه و النهایه» در باره ذوالقرنین گفته: اسحاق بن آدمی از سعید بن بشیر از قتاده نقل کرده که اسکندر همان ذوالقرنین است، و پدرش نخستین قیصر روم بوده، و از دودمان سام بن نوح بوده‌است. و ولی ذوالقرنین دوم اسکندر پسر فیلبس بوده‌است. (آنگاه نسب او را به عیص بن اسحاق بن ابراهیم می‌رساند و می‌گوید:) او مقدونی یونانی مصری بوده، و آن کسی بوده که شهر اسکندریه را ساخته، و تاریخ بنایش تاریخ رایج روم گشته، و از اسکندر ذوالقرنین به مدت بس طولانی متاخر بوده. و دومی نزدیک سیصد سال پیش از مسیح بوده، و ارسطاطالیس حکیم وزیرش بوده، و همان کسی بوده که دارا پسر دارا را کشته، و ملوک فارس را ذلیل، و سرزمینشان را لگدکوب نموده‌است. در دنباله کلامش می‌گوید: این مطالب را بدان جهت خاطرنشان کردیم که بیشتر مردم گمان کرده‌اند که این دو نام یک مسمی داشته، و ذوالقرنین و مقدونی یکی بوده، و همان که قرآن نام می‌برد همان کسی بوده که ارسطاطالیس وزارتش را داشته‌است، و از همین راه به خطاهای بسیاری دچار شده‌اند. آری اسکندر نخست، مردی مؤمن و درستکار و پادشاهی دادگر بوده و وزیرش خضر بوده‌است، که به طوری که پیشتر بازگو کردیم خود یکی از پیامبران بوده. و ولی دومی مردی مشرک و وزیرش مردی فیلسوف بوده، و میان دو عصر آنها نزدیک دو هزار سال فاصله بوده‌است، پس این کجا و آن کجا؟ نه بهم شبیهند، و نه با هم برابر، مگر کسی بسیار کودن باشد که میان این دو اشتباه کند. در این سخن به کلامی که پیشترها از فخر رازی نقل شد کنایه می‌زند دقت نماید سپس به کتاب او آنجا که سرگذشت ذوالقرنین را بازگو می‌کند مراجعه نماید، خواهد دید که این راوی هم خطائی که مرتکب شده کمتر از خطای فخر رازی نیست، برای اینکه در تاریخ اثری از پادشاهی دیده نمی‌شود که دو هزار سال پیش از مسیح بوده، و سیصد سال در زمین و در اقصی نقاط باختر تا اقصای خاور و جهت شمال سلطنت کرده باشد، و سدی ساخته باشد و مردی مؤ من درستکار و بلکه پیغمبر بوده و وزیرش خضر بوده باشد و در درخواست آب حیات به تاریکی رفته باشد، حال چه اینکه اسمش اسکندر باشد و یا غیر آن.

و در دوره صدر اسلام هیچگونه اطلاعی از اسکندر در میان اعراب وجود نداشته‌است اسکندر شخصیتی است که در قرون بعد و پس از ترجمه متون لاتین به عربی وارد ادبیات عرب شده‌است. جمعی از تاریخ‌دانان از قبیل اصمعی در «تاریخ عرب پیش از اسلام» و ابن هشام در کتاب «سیره» و «تیجان» و ابو ریحان بیرونی در «آثار الباقیه» و نشوان بن سعید در کتاب «شمس العلوم» و دیگران، گفته‌اند که ذوالقرنین یکی از شاهان حمیر بوده که در یمن سلطنت می‌کرده. آنگاه در نام او اختلاف کرده‌اند، یکی گفته: مصعب بن عبدالله بوده، و یکی گفته صعب بن ذی المرائد نخست تبابعه‌اش دانسته، و این همان کسی بوده که در محلی به نام بئر سبع به سود ابراهیم دستور کرد. یکی دیگر گفته: تبع الاقرن و اسمش حسان بوده. اصمعی گفته وی اسعد الکامل چهارمین تبایعه و فرزند حسان الاقرن، ملقب به ملکی کرب دوم بوده، و او فرزند ملک تبع نخست بوده‌است. بعضی هم گفته‌اند نامش «شمر یرعش» بوده‌است. البته در برخی از سروده‌های حمیریها و بعضی از شعرای جاهلیت نامی از ذوالقرنین به نام یکی از مفاخر برده شده. از آن میان در کتاب «البدایه و النهایه» نقل شده که ابن هشام این شعر اعشی را خوانده و انشاد کرده‌است: و الصعب ذوالقرنین اصبح ثاویابالجنوفی جدث اشم مقیماو در بحث روایتی پیشین گذشت که عثمان بن ابی الحاضر برای ابن عباس این سروده‌های را انشاد کرد: قد کان ذوالقرنین جدی بی گمان ملکا تدین له الملوک و تحشدو دو بیت دیگر که برگردان اش نیز گذشت. مقریزی در کتاب «الخطط» خود می‌گوید:

بدان که پژوهش علمای اخبار به اینجا منتهی شده که ذوالقرنین که قرآن کریم نامش را برده و فرموده: «و یسالونک عن ذی القرنین…» مردی عرب بوده که در سروده‌های عرب نامش بسیار آمده‌است، و نام اصلی اش صعب بن ذی مرائد فرزند حارث رائش، فرزند همال ذی سدد، فرزند عاد ذی منح، فرزند عار ملطاط، فرزند سکسک، فرزند وائل، فرزند حمیر، فرزند سبا، فرزند یشجب، فرزند یعرب، فرزند قحطان، فرزند هود، فرزند رهگذر، فرزند شالح، فرزند أ رفخشد، فرزند سام، فرزند نوح بوده‌است. و او پادشاهی از شاهان حمیر است که همه از عرب عاربه بودند و عرب عرباء هم نامیده شده‌اند. و ذوالقرنین تبعی بوده صاحب تاج، و چون به سلطنت رسید نخست تجبر پیشه کرده و سرانجام برای خدا فروتنی کرده با خضر دوست شد. و کسی که گمان کرده ذوالقرنین همان اسکندر پسر فیلبس است اشتباه کرده، برای اینکه واژه «ذو» عربی است و ذوالقرنین از لقبهای عرب برای پادشاهان یمن است، و اسکندر لفظی است رومی و یونانی. دریای پارس

ابو جعفر طبری گفته: خضر در روزهای فریدون پسر ضحاک بوده البته این دیدگاه عموم علمای اهل کتاب است، ولی بعضی گفته‌اند در روزهای موسی بن عمران، و بعضی دیگر گفته‌اند در سرآغاز لشکر ذوالقرنین بزرگ که در زمان ابراهیم خلیل (ع) بوده قرار داشته‌است. و این خضر در سفرهایش با ذوالقرنین به چشمه حیات برخورده و از آن نوشیده‌است، و به ذوالقرنین اطلاع نداده. از همراهان ذوالقرنین نیز کسی خبردار نشد، برآیند اینکه تنها خضر جاودان شد، و او به باور علمای اهل کتاب همین الان نیز زنده‌است. ولی دیگران گفته‌اند: ذوالقرنینی که در عهد ابراهیم (ع) بوده همان فریدون پسر ضحاک بوده، و خضر در سرآغاز لشکر او بوده‌است. ابو محمد عبد الملک بن هشام در کتاب تیجان که در معرفت ملوک زمان نوشته بعد از ذکر حسب و نسب ذوالقرنین گفته‌است: ذکر حسب و نسب ذوالقرنین گفته‌است: وی تبعی بوده دارای تاج. در آغاز سلطنت ستمگری کرد و در پایان فروتنی پیشه گرفت، و در بیت‌المقدس به خضر برخورده با او به مشارق زمین و مغارب آن سفر کرد و همانگونه که خدای تعالی فرموده همه رقم اسباب سلطنت برایش فراهم شد و سد یاجوج و ماجوج را بنا نهاد و در پایان در عراق از جهان رفت. و ولی اسکندر، یونانی بوده و او را اسکندر مقدونی می‌گفتند، و مجدونی‌اش نیز خوانده‌اند، از ابن عباس پرسیدند ذوالقرنین از چه نژاد و آب خاکی بوده؟ گفت: از حمیر بود و نامش صعب بن ذی مرائد بوده، و او همان است که خدایش در زمین مکنت داده و از هر سببی به وی ارزانی داشت، و او به دو سده آفتاب و به رأس زمین رسید و سدی بر یاجوج و ماجوج ساخت. بعضی به او گفتند: پس اسکندر چه کسی بوده؟ گفت: او مردی حکیم و درستکار از اهل روم بود که بر کناره دریا در آفریقا مناری ساخت و سرزمین رومه را گرفته به دریای عرب آمد و در آن دیار آثار بسیاری از کارگاه‌ها و شهرها بنا نهاد. از کعب الاحبار پرسیدند که ذوالقرنین که بوده؟ گفت: قول درست نزد ما که از احبار و یشینیان خود شنیده‌ایم این است که وی از قبیله و نژاد حمیر بوده و نامش صعب بن ذی مرائد بوده، و ولی اسکندر از یونان و از دودمان عیصو فرزند اسحاق بن ابراهیم خلیل بوده. و رجال اسکندر، زمان مسیح را درک کردند که از آن میان ایشان جالینوس و ارسطاطالیس بوده‌اند. و همدانی در کتاب انساب گفته: کهلان بن سبا صاحب فرزندی شد به نام زید، و زید پدر عریب و مالک و غالب و عمیکرب بوده‌است. هیثم گفته: عمیکرب فرزند سبا برادر حمیر و کهلان بود. عمیکرب صاحب دو فرزند به نام ابو مالک فدرحا و مهیلیل گردید و غالب دارای فرزندی به نام جناده بن غالب شد که پس از مهیلیل بن عمیکرب بن سبا سلطنت یافت. و عریب صاحب فرزندی به نام عمرو شد و عمرو هم دارای زید و همیسع گشت که ابا الصعب کنیه داشت. و این ابا الصعب همان ذوالقرنین نخست است، همدانی سپس می‌گوید: (علمای همدان می‌گویند: ذوالقرنین اسمش صعب بن مالک بن حارث الاعلی فرزند ربیعه بن الحیار بن مالک، و در باره ذوالقرنین گفته‌های زیادی هست. و این کلامی است فراگیر، و از آن بهره‌گیری می‌شود که نخست فرنام ذوالقرنین مختص به شخص مورد بحث نبوده بلکه پادشاهانی چند از ملوک حمیر به این نام ملقب بوده‌اند، ذوالقرنین نخست، و ذو القرنینهای دیگر. و دوم ذوالقرنین نخست آن کسی بوده که سد یاجوج و ماجوج را پیش از اسکندر مقدونی به چند سده بنا نهاده و معاصر با ابراهیم خلیل (ع) و یا پس از او بوده – و مقتضای آنچه ابن هشام آورده که وی خضر را در بیت المقدس زیارت کرده همین است که وی پس از او بود، چون بیت المقدس چند سده پس از ابراهیم (ع) و در زمان داوود و سلیمان ساخته شد – پس به هر روی ذوالقرنین هم پیش از اسکندر بوده.

افزون بر اینکه تاریخ حمیر تاریخی مبهم است. و اینکه اگر او عرب بود بی گمان باید اطلاعات کامل تری از او در زمان پیامبر وجود می‌داشت بنا بر آنچه مقریزی آورده گفتار در دو جهت باقی می‌ماند. یکی اینکه این ذوالقرنین که تبع حمیری است سدی که ساخته در کجا است؟. دوم اینکه آن امت مفسد در زمین که سد برای جلوگیری از تباهی آنها ساخته شده چه امتی بوده‌اند؟ و آیا این سد یکی از همان سدهای ساخته شده در یمن، و یا پیرامون یمن، از قبیل سد مارب است یا نه؟ چون سدهایی که در آن نواحی ساخته شده برای اندوخته ساختن آب برای آشامیدن، و یا کشاورزی بوده‌است، نه برای جلوگیری از کسی. افزون بر اینکه در هیچ یک آنها تکه‌های آهن و مس گداخته به کار نرفته، در حالی که قرآن سد ذوالقرنین را اینچنین معرفی نموده. و آیا در یمن و حوالی آن امتی بوده که بر مردم هجوم برده باشند، با اینکه همسایگان یمن به جز همانند قبط و آشور و کلدان و… کسی نبوده، و آنها نیز همه ملتهایی متمدن بوده‌اند؟. یکی از بزرگان و پژوهشگران معاصر ما این قول را تایید کرده، و آن را چنین توجیه می‌کند: ذوالقرنین یادشده در قرآن صدها سال پیش از اسکندر مقدونی بوده، پس او این نیست، بلکه این یکی از ملوک درستکار، از پیروان اذواء از ملوک یمن بوده، و از عادت این تیره این بوده که خود را با واژه «ذی» فرنام می‌دادند، برای نمونه می‌گفتند: ذی همدان، و یا ذی غمدان، و یا ذی المنار، و ذی الاذغار و ذی یزن و همانند آن. و این ذوالقرنین مردی مسلمان، یکتاپرست، دادگر، نیکو سیرت، قوی، و دارای هیبت و شکوه بوده، و با لشکری بسیار انبوه به طرف باختر رفته، نخست بر مصر و سپس بر ما بعد آن مستولی شده، و آنگاه همچنان در کناره دریای سفید به سیر خود ادامه داده تا به کناره اقیانوس غربی رسیده، و در آنجا آفتاب را دیده که در عینی حمئه و یا حامیه فرو می‌رود. سپس از آنجا رو به خاور نهاده، و در راه خود آفریقا را بنا نهاده. مردی بوده بسیار حریص و خبره در بنائی و عمارت. و همچنان سیر خود را ادامه داده تا به شبه جزیره و صحراهای آسیای وسطی رسیده، و از آنجا به ترکستان، و دیوار چین برخورده، و در آنجا قومی را یافته که خدا میان آنان و آفتاب ساتری قرار نداده بود. دیدگاه مولانا ابوالکلام آزاد: مولانا ابوالکلام آزاد (وزیر فرهنگ سابق هند) تفسیری به زبان اردو بر قرآن کریم دارد، و در این تفسیر ذوالقرنین را که در قرآن از آن نام برده شده، همان کوروش هخامنشی می‌داند. و اما بخش‌هایی از این کتاب: اکنون اوصاف اخلاقی ذوالقرنین در برابر ماست؛ نخستین آن دادگری و رعیت نوازی است، ببینیم این صفت تا چه حد در زندگی کوروش کبیر وارد است. قرآن می‌فرماید: سرنوشت این قوم در دست توست، تو می‌توانی آنان را مجازات کنی یا اینکه ببخشی و به نیکی گرایی. مقصود از این طایفه همان قومی است که بدون دلیل به کوروش حمله بردند و بالاخره نتیجه نگرفتند و کوروش فاتح شد، البته می‌توانست و می‌بایستی آنان را مجازات نماید.  persian influence 14 century

ذوالقرنین چه کرد؟ به مردم گفت بلکه عملاً ثابت کرد که «من از آنان که میل ستمگری و ستمکاری دارند نیستم، کسی که ظلم کرد، سزای او ظلم خواهد بود و عذابی شدید خواهد دید، اما کسی که ایمان آورد و عمل نیکو کرد، سزای او نیکی است و در کار او گشایشی حاصل.»  بدین ترتیب کوروش از گناهان سابق مغلوبین نیز چشم می‌پوشد و می‌گوید اگر پس از این کسی بدی کرد بد خواهد دید.  مورخین یونان عموماً عقیده دارند که کارهای کوروش پس از فتح لیدی نه تنها توأم با دادگستری بود بلکه بسی بالاتراز آن می‌نمود؛ همه بخشش و داد و بزرگواری بود، کوروش تا پایه داد نایستاد بلکه از آن مقام نیز فراتر رفت.  مورخین یونان می‌گوید کوروش کبیر فرمان داد که لشکریان جز با سپاهیان دشمن، با هیچکس با اسلحه روبه رو نشوند، همینطور هم کردند.  در قرآن آمده‌است که ذوالقرنین گفت «و سنقول له من امر یسرا» یعنی اگر کسی نیکویی کرد، خواهید دید که در برابر از طرف من به او به سختی و به بدی رفتار نخواهد شد. مورخین یونان عموماً به حقیقت این مطلب ایمان دارند و می‌نویسند که کوروش کبیر با همه به نیکی و داد رفتار کرد؛ مردم را زیر بار خراج گران و مالیات‌های سنگین که از طرف پادشاهان بر دوش رعیت نهاده شده بود نجات داد. آسان گرفتن کوروش در کارها و مهربانی او دوره جدیدی در آسایش و رفاه قاطبه مردم پدید آورد(کوروش کبیر). در قرن نوزدهم میلادی در نزدیکی استخر در کنار نهر مرغاب مجسمه ای از کوروش کشف شد که تقریباً به قامت یک انسان است، و کوروش را در صورتی نشان می‌دهد که دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجی به سر دارد که دو شاخ همانند شاخ‌های قوچ در آن دیده می‌شود. از تطبیق مندرجـات کتاب مقدس با مشـخصات این مجـسمه این احتمال در نظر این مورخین کاملاً قوت گرفت که نامیدن کوروش به ذو القرنین (صاحب دو شاخ) از چه ریشه‌ای مایه می‌گرفت، و همچنین چرا مجسمه سنگی کوروش دارای بالهـایی هـمچون بال عقاب است، و به این ترتیب بر گروهی از دانشمندان مسلم شد که شخصیت تاریخی ذو القرنین از این طریق کاملاً آشکار شده‌است.  دادگری کوروش سنگ نوشته‌های نقش رستم، منشور حقوق بشر کوروش بزرگ، و مورخین دوران باستان شخصیت و صفاتی از کوروش بیان می‌کنند که با ذوالقرنین قرآن کاملاً تطابق و سازگاری دارد. سنگ نوشته‌های نقش رستم و منشور حقوق بشر کوروش کاملاً مشهور و شناخته شده هستند به همین دلیل از نقل آنها صرف نظر می‌کنم و در این نوشتار بیشتر به نظرات مورخین دوره باستان در مورد کوروش کبیر می‌پردازم:  هردوت مورخ یونانی می‌نویسد: کوروش فرمان داد تا سپاهیانش جز به روی جنگجویان شمشیر نکشند، و هر سرباز دشمن که نیزه خود را خم کند او را نکشند، و لشکر کوروش فرمان او را اطاعت کردند بطوری که توده ملت، مصائب جنگ را احساس نکردند. هرودت در ادامه می‌نویسند: کورش پادشاهی کریم و سخی و بسیار ملایم و مهـربان بود، و مانند دیگر پادشـاهـان به اندوختن مال حرص نداشت بلکه نسبت به کرم و عطا حریص بود، ستمدیدگان را از عدل و داد برخوردار می‌ساخت و هر چه را متضمن خیر بیشتر بود دوست می‌داشت.  مورخ دیگر ذی نوفن می‌نویسد:کوروش پادشـاهی خردمند و مهـربان بود و بزرگی ملوک با فضائل حکما در او جمع بود، همتی فائق و وجـودی غالب داشـت، شـعارش خدمت انسانیت و خوی او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جای کبر و عجب را گرفته بود.  جالب اینکه این مورخان که کوروش را این چنین توصیف کرده‌اند از تاریخ نویسان بیگانه بودند نه از قوم یا ابناء وطن او، بلکه اهل یونان بودند و می‌دانیم مردم یونان به نظر دوستی به کوروش نگاه نمی‌کردند، زیرا با فتح لیدیا به دست کوروش شکست بزرگی برای ملت یونان فراهم گشت.  در تفسیر قرآن ابوالفتح رازی آمده است: خدای تعالی بر زبان بعضی پیغامبران امر کرد پادشاهی را از پادشاهان پارس نام او کورش و او مردی مومن بود. و نیز روایتی است از امام صادق(ع) که از میان پادشاهان دنیا ذوالقرنین و سلیمان (ع) دو مومن بودند که بر زمین حکومت کردند…  انطباق لشکرکشی‌های کوروش با لشکرکشی‌های سه گانه ذوالقرنین از همه گذشته کوروش سفرهایی به شرق غرب و شمال انجام داد که در تاریخ زندگانیش به طور مشروح آمده‌است، و با سفرهای سه گانه‌ای که در قرآن ذکر شده قابل انطباق می‌باشد.  نخستین لشکرکشی کوروش به کشور لیدیا که در قسمت شمال آسیای صغیر قرار داشت صورت گرفت، و این کشور نسبت به مرکز حکومت کوروش جنبه غربی داشت. اگر نقشه ساحل غربی آسیای صغیر را جلو روی خود بگذاریم خواهیم دید که قسمت اعظم ساحل در خلیجـک هـای کوچک غرق می‌شود، مخصوصا در نزدیکی ازمیر که خلیج صورت چشمهایی به خود می‌گیرد. قرآن می‌گوید ذو القرنین در سفر باختری‌اش احساس کرد خورشید در چشمه گل آلودی فرو می‌رود. این صحنه همان صحنه‌ای بود که کوروش به هنگام فرورفتن قرص آفتاب (در نظر بیننده) در خلیجک‌های ساحلی مشاهده کرد. (بعضی گمان کرده بودند منظور قرآن این است که خورشید در گل و لای غروب می‌کند!)  دومین لشکرکشی کوروش به جانب خاور بود، چنانکه هردوت می‌گوید: این هجوم خاوری کوروش پس از فتح لیدیا صورت گرفت، مخصوصا طغیان بعضی از قبایل وحشی بیابانی کوروش را به این حمله واداشت.

قرآن لشکرکشی دوم ذوالقرنین را اینطور تشبیه می‌کند: (حتی اذا بلغ مطلع الشـمس وجـدهـا تطلع علی قوم لم نجـعل لهـم من دونهـا سترا) که‌اشـاره به سفر کوروش به منتهای خاور است که مشاهده کرد خورشید بر قومی طلوع می‌کند که در برابر تابش آن سایبانی ندارند اشاره به اینکه آن قوم بیابانگرد و صحرانورد بودند.  سومین لشکرکشی کوروش به سوی شمال، به طرف کوههای قفقاز بود، تا به تنگه میان دو کوه رسید، و برای جلوگیری از هـجـوم اقوام وحشی با درخواست مردمی که در آنجا بودند در برابر تنگه سد محکمی بنا کرد. این سد را در کتب ارمنی از زمان قدیم به « بهاک گورایی » خوانده‌اند و « کابان گورایی » هم می گویند معنی هر دو کلمه یکی است و همان معنی « دربند کوروش » یا « گذرگاه کوروش » می دهد. زیرا کور قسمتی از نام کوروش است.

آیا قریش عربی شده کوروش است.  باستانی پاریزی این موضوع را در کتاب ذو القرنین مطرح ساخته که قریش عربی شده کوروش است. باید گفت از نظر زبان شناسی  و قوانین تعریب یا معرب سازی کاملا کوروش می تواند  به قریش تبدیل شود زیرا در تعریب  ک و گ  عجمی به ق تبدیل می شود و حروف عله هم می توانند به شکل و صدای یکدیگر تبدیل شوند. مثلا گرانادا معرب شده به قرناطه- کوردوبای به قرطبه – موزامبیک= موزمبیق- آنکارا= انقره- کلامیت = اقلیم  – کوروش به قوروش  و کامبیز به قمبیز  و کازان به قازان و یا ابرکوه به ابرقو  .کهستان به قهستان  معرب می شود. و …. البته  باید گفت استدلال بر پایه  فقط زبان شناسی کافی نیست باید آزمایشات دیگر هم این استدلال را تایید کند.

ذوالقرنین  همان کوروش است معنی  ذو القرنین چیست؟

ریشه‌شناسی این نام اهمیت زیادی دارد «قرن» Corn بن اصلی ذو القرنین است. کرن در زبان فارسی بصورت قور (قورکله)- قور پشت – قعر – قورچ (قوچ=گوسپند نر با شاخهای بزرگ) و… به معنی شاخ و برآمدگی است اما در زبانهای اروپایی بیشتر به معنی تاج بکار می‌رود.

در زبان عربی (ذو) یعنی صاحب یا دارنده و  اما قرن(Corn) دو معنی دارد یکی به معنی تاج است و معنی دیگر یعنی شاخ و قرنین واژه‌ای است عربی شده از  قرنین یعنی دو شاخ که عربی شده از عبری “קרנים”(قرنیم) است. ذو قرنین بر روی هم یعنی  دو شاخ  و یا تاج دوشاخ دار.

دو شاخ علاوه بر معنی ظاهری یک مفهوم گسترده‌تر داشته‌است و عبارتی بوده‌است برای بیان قدرت و در عهد قدیم برای موجودی (گاو نری) بکار می‌رفته‌است که کره زمین بر روی دو شاخ آن قرار داشته‌است.

این نامگذاری می تواند اشاره به دو شاخ آفتاب باشد  و به شرق و غرب و طلوع و غروب  اشاره داشته باشد  و یا اینکه  او به شرق و غرب عالم رسید (دارنده شرق و غرب بود) که عرب آن را تعبیر قرنی الشمس (دوشاخ آفتاب) می‌کند.

*منابع :

نوشته و ترجمه دکتر عجم ۱۳۸۳ دروبلاگ http://parssea.persianblog.ir/

* ذوالقرنین شخصیه حیرت المفکرین أربعه عشر قرنا و کشف عنها آزاد

کتاب شناخت: کوروش کبیر ، نوشته نویسنده عرب صابر صالح زغلول کورش الأکبر”مؤسس الدوله الفارسیه وأبو إیران؛ حیاته و فتوحاته وهل هو ذوالقرنین”

*کوروش کبیر یا ذوالقرنین، ابو الکلام آزاد ترجمه: دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی، نشر کورش – تهران  

زندگینامه ابوکلام آزاد

president of India-attends-national-education-day-celebrations

نقد و نگاهی به کتاب اسناد نام حلیج فارس  میراثی کهن و جاودان  

ردپای ایرانیان در مغرب الاقصی و اندلس بخش نخست

ردپای ایرانیان در مغرب الاقصی و اندلس

 

ایران سرزمینی است که از هر بعدی که به آن نگاه شود سرزمین شگفتی هاو تنوع ها است از نظر جغرافیایی ، ادبی، مفاخر علمی و مذهبی و … در یک سوی آن قبر دانیال نبی از کهن ترین پیامبران، در سوی دیگر آرامگاه حافظ، پدر عشق و عرفان و سعدی پدر پندهای عبرت آموز در سوی دیگر آرامگاه کوروش ذوالقرنین پدر دمکراسی و حقوق بشر و در جای دیگر آرامگاه بوعلی سینا پدر تجربه گرایان در سوی دیگر قبرخیام پدر دهرگرایی قرار داردتنوع در اقلیم و تنوع درفلسفه و مذهب و عقایدو هنرهاو … بدون تردید باعث تاثیر گذاری این سرزمین بر سایر مناطق شده است.حوزه جغرافیایی شرق آفریقا و شمال آفریقا را که این نگارنده در آنها سکونت داشته این تاثیر را در همه ابعاد می توان لمس کرد.

 حضور فرهنگی،ادبی،زبانی، فلسفی، عرفانی و مذهبی که ریشه ایرانی و آریایی دارند در شمال آفریقا و جنوب اروپا گسترده تر و وسیع تر از آن میزانی است که مورخین نوشته اند، نشانه های میترائیسم بصورت نمادها و مجسمه هایی از خورشیدبشکل چلیپا(صلیب)معماری،استریاب، قنات،موسیقی وتقدس درخت سرو در این مناطق و حتی حضور مذهب مجوسی گبری(زرتشتی)در مناطق سوس و مراکش و همچنین ظهور مجدد این نشانه هادر دوره اسلامی حضور و نقش مردمان و مهاجران بین النهرین که زبان و فرهنگ ایرانی داشته انداز نشانه هایی است که بر نقش ایرانی ها در تحولات شمال آفریقاتاکید می کند.در تاریخ هردوت ازحضور سردار ایرانی بنام ستاسپ(صد اسب)خواهر زاده داریوش در عصر خشایار شاه در سواحل ایبریا و اندلس خبر داده است که قصد داشته است دنیا را دور بزند.  ابن خلدون معتقد است که حاملان دانش در اسلام بیشتر از عجم بودند،علمای علم عقلی و نقلی و علم نحو و حدیث و اصول فقه همه ایرانیان و یا از کسانی بودند که تربیت و زبان ایرانی(فارسی) داشتند.مقدمه 544-543

 جغرافی نویسان در اسفار و رحلة(سفرنامه ها)خود بر مبنای هفت دریا و هفت آسمان تقسیمات جغرافیایی جالبی داشتند و در تکامل علم جغرافیا نقش بارزی داشته اند.جیوسی در کتاب میراث اسپانیای مسلمان 470 معتقد است که بسیاری از مفاهیم مسلمانان عرب الهام گرفته از فرهنگ هند و ایرانی بوده است..آنهامغرب الاقصی را انتهای دنیا می دانستند که بعد از آن دریای محیط(اقیانوس سراسری)و در انتهای آن کوه قاف قرار دارد ابن خلدون اعتقاد داشت که از خط استوا(میانه)زمین هرچه به پایین روی هوا داغ تر می شود بطوریکه در انتهای پایین(قطب جنوب) دریا جوشان و گدازان است و هرچه از میانه زمین به بالا روی هوا سرد تر می شودو در انتها همه جا منجمد است و هیچ موجودی نیست. مغرب اقصی در دوره عظمت مسلمانان به موراکش(مراکش) شهرت یافت و غربی ها آنرا بصورت کوتاه” مور” و یا موراکو تلفظ می کردند.امروزه در عربی المغرب ( محل غروب خورشید ) و بصورت بین المللی رسمی  MOROCCO خوانده می شود. کشوری که ساحل طولانی با اقیانوس اطلس دارد واز شمال به جبل الطارق و دریای مدیترانه می رسد.

قبایل بربر(آمازیغ) ساکنان اولیه این سرزمین از دیرباز دارای روابط کسترده با ملل و تمدنهای کهن فنیقی، کارتاژی، رومانی و بیزانسی بوده اند، با این وجود هیچ یک از این تمدنها توانایی تسلط کامل بر منطقه را نداشته اند.

با رسیدن دعوت اسلامی به این منطقه در سال 50 قمری ( 665 میلادی) ساکنان منطقه با اهداف اسلامی آشنا گشته و در نتیجه دین نوین اسلام را پذیرا شدند،(1) اسلام سر انجام در سال 170 قمری (786 میلادی) بطور مشخص پس از آنکه یکی از نوادگان پیامبر اسلام (ص) معروف به مولا ادریس بن عبدالله بن الحسن بن علی(ع) از دست حاکمان عباسی بغداد به این منطقه پناه برده بود ، بصورت ریشه ای وبنیادین در منطقه گسترش یافته است. پس از بیعت و اعلام وفاداری مردم این منطقه و با کمک آنها نخستین دولت اسلامی ومستقل از خلافت شرقی ـ عربی شکل گرفت که بنام بنیان گذار آن ادریس بن عبدالله، ادریسیان گذاشته شد.(2) ساکنان و حکمرانان این منطقه گذشته از تفاوتهای قبیله ای و ریشه ای خود ، ضمن پایبندی عمیق به ارزشهای اسلامی بر نشر و تبلیغ رسالت محمدی و اهداف آن نه تنها در سرتاسر مراکش بلکه در مناطق جنوب و دیگر سرزمینهای آفریقایی، و نیز کشورهای همچون اسپانیا، پرتغال و جنوب فرانسه همت گماردند.

 

تأسیس حکومت ادریسیان

 

مراکش (مغرب الاقصی ) در پی حملات موسی بن نصیر فتح گردید و در پی آن این منطقه تابع استانداران بنی امیه در قیروان(کاروان) گردید که آنان کارگزاران را برای سایر مناطق تعیین می کردند، اما با توجه به گستردگی جغرافیای این منطقه اسلام به صورت عمیق و ریشه ای در این منطقه نفوذ نکرد و مسیحیت پیروان خود را از دست نداد. (3) یهودیت نیز در برخی شهرها مثل نگور، قازار رواج یافت و حتی بت پرستی چون گوسفند پرستی در ارتفاعات باقی ماند، و مذاهب خارجی صفری بیشتر از سائر مذاهب اسلامی در قرن دوم قمری در مغرب الاقصی گسترش یافت ( که عمده دلیلش نیز مخالفت با حاکمان فاسد اموی و حمایت از طبقه محروم جامعه بود ) ایدئولوژی صفری در بین حکوتهای بنی مدرار و بورغوات ایدئولوژی حاکم بود و مذهب معتزله نیز در بین قبایل اوربه و زنّاته و مزاته گسترش یافت و مذهب مالکی بر امارات نگور حاکم بود، فساد حکومت اموی جنجالهای عصبیت و کینه های نژاد پرستانه را شعله ور ساخت ، از این رو بربر ها ساکنان اصلی این سرزمین که از ظلم و ستم اموی به تنگ آمده بودند به هرج و مرج سیاسی دامن زدند وباعث درگیری بین عربها و بربرها گردیدند، بدین گونه منطق دینی و مذهبی در بد اندیشی های عصبیت فرو رفت و پوشش برای حرکتهای سیاسی شد که تأسیس حکومتهای مستقل از بنی امیه و بین عباس را در پی داشت ولی با وجود تشکیل این نوع حکومتها ( حکومت نگور سنی مذهب ، بنی مدرار و بورغوات خارجی مذهب ) هیچ کدام نتوانستند و حدت سیاسی منطقه را تامین کند، بلکه درگیری دائمی بین آنها منجر به پیدایش امارتهای طایفه ای کوچک شدند، این تشدد و پراکندگی سیاسی، اجتماعی، دینی مذهبی شرایط را برای دعوت زیدی ـ معتزلی و ایجاد حکومت ادریسی فراهم آورد.

مسلمانانی که ضد دستگاه رسمی خلافت و اسلام حکومتی بودنددر دوره های مختلف نامهای خاص خود(خوارج،رافضی،زیدی،معتزلی،فاطمی، شیعی و …) را داشتند. اقتضای حکومت در سرزمینی که ساکنان آنرا اهل سنت، معتزلیان، خوارج تشکیل می داد، دامن نزدن به مسئله مذهبی بود،نکته که ادریس بن عبدالله آنرا به خوبی دریافته بود. وی در نخستین خطبة خود هیچ اشاره ای به مذهب خود نکرد. بنابر این مذهب زیدی ـ اعتزالی ایدئولوژی حکومتی را تشکیل داد، که با کمک عصبیت قبیله اوربه به وجود آمد.

اطلاعات اندک از زندگی ادریس بن عبدالله پیش از بنیان گذاری حکومت ادریسیان در دست است، آنچه که در منابع آمده است اشاره به این داردکه وی مدتی را به عنوان داعی برای محمد نفس زکیّه در”تلسمان” حضور داشته است که پس از شهادت محمد نفس زکیّه برای برادرش یحی بن عبدالله دعوت نموده است، که پس از مدتی برای شرکت در جنگ فخ شمال آفریقا را ترک کرده است، این قیام که در سال 169 قمری به رهبری حسین بن علی بن حسن بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب (ع) علیه نظام مستبد عباسی صورت گرفت که منجر به شهادت وی و تمام یارانش گردید و تنها دوتن از یاران او از این واقعه جان سالم بدربردند،که یکی از آنها ادریس بن عبدالله بود که برای حفظ جان راهی شمال آفریقا شد. .

ابن خلدون می گوید که او ابتدا به مصر رفت و در آنجا متصدی برید مصر، واضح ـ جد یعقوبی ـ بود که او ادریس را به همراه برید(پستخانه) به مغرب فرستاد،  ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین آورده است که ادریس بن عبدالله که از واقعه فخ جان سالم بدر برده بود، همراه غلامش راشد به همراه قافله حاجیان مصر و آفریقیه خارج شد، در این سفر ادریس بندگی غلام خود را می کرد و در مصر نزد یکی از موالی بنی عباس فرود آمد و پس از معرفی خود و با تدبیر او به مغرب، طنجه راهی شدند، در میان بربرها به تبلیغ پرداخت. این روایت را بکری در المسالک و الممالک نیز نقل نموده است، داعیان زیدیه مثل داعیان خوارج در شمال آفریقا حضور داشته و به تبلیغ و زمینه سازی دعوت زیدیه مشغول بودند که نمونه اش حضور سلیمان برادر محمد نفس زکیْه در شهر تلمسان و پس از او نیز حضور خود ادریس بن عبدالله در این شهراست و پس از آنکه وی برای شرکت در جنگ فخ این شهر را ترک کرد برادرش سلیمان بن عبدالله جانشین او گردید، شهرهای که ادریس بن عبدالله برای رسیدن به طنجه برگزیده است مثل برقه(برکه)، قیروان(کاروان)،تلمسان، و طنجه(گنجه) از مهمترین شهرهای تجاری شمال آفریقابوده اما روایت دیگری حاکی است که ادریس همان مسیر بیابانی همیشگی کوچ روهای عرب را طی کرده و از راهای صحرایی آن دوره به مکناس و فاس وارد شده است و طنجه را که در مسیر کوهستانی و محل سکونت آمازیغ هابوده را نپیموده است.

ملاقات ادریس بن عبدالله زیدی مذهب با اسحاق بن محمد اوربی معتزلی در ادامه سیاست نزدیکی این دو مکتب فکری در شرق صورت گرفته است ، اعتزال مذهب رایج بین قبایل بربر شمال آفریقا بوده که ابن حوقل نیز به آن اشاره دارد، زناته و مزاته دو قبیله بزرگ اند که اکثر آنها بر مذهب اعتزال و طرفدار واصل بن عطاء اند، و در موردی دیگر از سجلماسه و فاس می گوید که : و فی بعضهم الاعتزال، بنابر این اعتزال مذهب رایج بین قبایل بربر بوده است. خطبه ادریس  به خوبی نشان از مهارت سیاسی او می دهد به گونه که وی با دعوت به کتاب خدا وسنت پیامبر، توجه اهل سنت را به خود جلب و با اشاره به امر به معروف و نهی از منکر و جایگاه این دو اصل درنزد خوارج ومعتزله و همین طور بیان توحید وعدل که درنزد معتزله و زیدیه دارای اهمیت است، توانست جایگاه در بین قبایل مغرب برای خود پیدا کند و بخصوص موجب نزدیکی او با اسحاق اوربی شده و حمایت قبیله اوربه را بدست آورد.بیعت قبایل بربر بخصوص قبیله اوربه در سال 172 قمری با ادریس او رابه فکر قدم گذاشتن به مرحله دوم که همان جنگ با غیر مسلمانان بود،وا داشت، او با کمک نظامی قبیله اوربه سرزمین تامسنا را که اکثر ساکنان آن یهودی،نصرانی و مجوس بودند، را به اسلام در آورد، و در همان سال دوباره به شهر باستانی “ولیلی”(نزدیک فاس) مراجعت کرد . پس از یک ماه جهاد علیه قبایل غیر مسلمان را از سرگرفت و بدین ترتیب اکثر ساکنان مغرب الاقصی به دست ادریس بن عبدالله اسلام آوردند، هدف بعدی ادریس شهر تلمسان در مغرب الاوسط، مرکز قبیله زناته و صنهاجه(آیین مجوسی)بود ،که شهر بدون جنگ تسلیم ادریس شد.

ادریس دوم سال 192 قمری شهر فاس را محل اسکان خانواده خودنمود، آندره ژولیان ،تاریخنگار معاصر غربی و کارشناس شمال آفریقا بانی این شهر را ادریس اول دانسته است، سکه های کشف شده که در سال 172 قمری ، ضرب شده است و در آن شهر و نام ادریس اول بر آن نقش شده است می تواند دلیلی بر این گفته باشد، همانطور که حکومت بورعواط شهر مشاله، و بنی مدرار شهر سجلماسه و حکومت بنی رستم شهر تاهرت و بنی اغلب شهر عباسیه را برای خود بنانمودند.

می توان تاریخ ادریسان را به دو دورة متفاوت تقسیم کرد، مرحله نیرومندی که از ادریس اول شروع و تا آغاز حکومت محمد بن ادریس (221ق) ادامه دارد، که در این دوره نیروی حکومت در دستگاه سیاسی، اداری، مالیات گیری ، سپاه نیرومند ،و پایتخت مرکزی که بر همه مناطق حکومت تسلط داشته باشد، جلوه می گردد . آنها برای اولین بار در تاریخ مغرب الاقصی حکومت مخزن ومرکزی را به وجود آوردند که از وجود حاکم نیرومندی برخورداربود که با مجلس مرکب از فقها، علما، شیوخ قبایل مشورت می کرد و دستگاه اداری، مالی، اقتصادی، و نظامی دستورات او را اجرا می کرد . مرحله دوم که از محمد بن ادریس شروع و تا سقوط حکومت در سال 375 قمری ادامه دارد ، با ضعف حکومت مرکزی و کسترش سرزمینهای سیبه ـ یعنی مناطقی که از حکومت مرکزی اطاعت نمی کنند ـ همراه است.

اوضاع نابسامان سیاسی، اقتصادی، اجتماعی دست در دست هم داد تا حکومت ادریسیان جایگاه اولیه اش را از دست بدهد، قبایل به حالت گذشته خود برگردد، اجتماعات طایفه ای، نژادی به و جود آید، نظم، اداب و رسوم بدوی، عشایری دوباره احیاء گردد .

تعصب افراطی مذهبی ـ دینی در این دوره اوج گرفت، ادریسیان اولیه با ایدئولوژی معتدل معتزلی ـ زیدی از غلّو عصبیت نژادی ـ قبایلی کاسته بود و شرایطی را فراهم آورده بود که همه طوایف و نژادها در اطراف حکومت مرکزی جمع شوند .

با حمله فاطمیان به حوزه ادریسیان و لشکر کشی امویان آندلس از سوی دیگر کم کم حکومت ادریسیان به پایان عمر خود نزدیک می شد، سال 375 قمری پایان حکومتی بود که در سال 172قمری توسط ادریس بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علی (ع) پایه گذاری شده بود.

 

زکریای رازی موسیقی طب و کیمیا سرآمد بود.کتاب طب منصوری او در تولیدو ترجمه و در سال 1489 منتشر شد به گواه خوان ورنت رازی از جمله همه پزشکان جهان در همه ادوار تاریخی بود.شفا ایران در اسپانیای مسلمان262 دکتر محمد حسن زکی در باره هنر ایرانی:
اولین چیزی که در بناها و اثرهای ایرانی انسان را بخود جلب می کند عظمت و شکوه آن که پر از خوش ذوقی و ظرافت و انتخاب نیکو است ایرانی ها دارای ذات هنری و فنی قدرتمندی هستند و به سلیقه و ذوق و زیبایی اهمیت می دهند.313

گنبد و طاق از سبکهایی است که در معماری ایرانی قدیمی ترین سابقه را دارد ایوان موزه ایران باستان کپی شده از طاق کسرا در مداین است یکی از کهن ترین بناهای برجا مانده آجری با طاق و گنبد ایوان کسرا است.اصولا آتشکده های ایرانی همگی با گنبد و طاق ساخته می شده است یک نمونه آن اکنون در نزدیکی محلات هنوز پا برجا است.ایران در صنعت بافندگی و رنگزی، ایران در دوره هخامنشی پارچه های رنگی  بیشتر با رنگ آبی آسمانی تولید می کرد، ریخته گری و کیماگری و آبگری سرآمد بود و در دوره اسلامی نیز نفوذش فزونی یافت این صنایع در دوره های مختلف از طریق عربها- مغولها و ترکها و از طریق خود ایرانیان و از طریق جهانگردان به سایر مناطق سرایت نمود.اشترزیگو فسکی در کتاب ریشه هنر کلیسایی معتقد است که گنبد و ساختمانهای سقف دار و صلیب شکل برگرفته و یا تخت تاثیر معماری ساسانی بوده است. مشابهه این نوع تاق در شهر تولدو و در مسجد سن کریستو دو لازو متعلق به قرن دهم میلادی وجود دارد.خسوس گروس 67-68

در ستاره شناسی ایرانیان مخترع استریاب و زیج شاهی بودند در ابتدا استریاب جنبه علمی دقیقی نداشت و لی در دوره های بعداز آن برای گاه شماری وتعیین روزها و سال استفاده می شد فنجان که یک ظرف اندازه گیری زمان آب قناتها بود دقیقترین ساعت بود و بطور دقیق بر اساس فنجان زمان ظهر شرعی و نیمه شب را تعیین می کردند.خانه فنجان در تعیین زمان به مراتب دقیق تر و کاربرد عملی تری از خانه های نجوم و رصد خانه ها داشت.زیج شاهی و آثار ستاره شناسان ایرانی مانند فضل ابن نوبخت و محمد ابن موسی خوارزمی کتاب الگوریزم او در طلیطله اندلس ترجمه و منتشر شد و ابو محمد خجندی و محمد الفزاری و خیام در اندلس شناخته شده بود وآثار ابو معشر بلخی و خواجع نصیر طوسی 597- 672 ق. در اندلس ترجمه شده و مورد الهام دانشمندان تجربه گرای اروپای رنسانس شد. 

باغ های ایرانی در اندلس مورد تقلید واقع شده و حتی درخت توت و کاشت شاهدانه و بادمجان از ایران به آنجا منتقل شده است.

قنات یکی دیگر از اختراعات ایرانیان است که به سایر نقاط دنیا از جمله اسپانیا و مغرب عربی نیز سرایت نمود. قناتهای کشف شده در میورقه –بلنسیه المریه و الحمرا سبک ایرانی را نشان می دهد.

سفربه جنوب اسپانیا برای بسیاری از مسلمانان فرصتی است تا با آه و افسوس منطقه و فرهنگی را نظاره کنند که روزگاری بخشی از جهان اسلام بوده است.

گذز ار شهرهای اندلس یاد آور  افرادی مانند  ابن نصیر ، طارق ، الرازی  ، ابن رشد، ابن میمون، ابن حزم، ابن طفیل و … و سیلی از خاطرات و حوادث تاریخی اندلس  است. 

زیبایی و نکته آموزی اندلس فراموش ناشدنی است و طنین چکاچک شمشیر که بر هر کوی و برزن می توان نشانی از آن یافت هنوز باقی است. جای جای اندلس مصداق این بیان مولاناست که این جهان کوه است و فعل ما ندا.

 آثار استبداد سیاسی و توسعه فرهنگی خلفای اموی و عباسی و عوارض حکومت فاطمیان و ادریسیان و ملوک سلسله های مختلف مرابطون، موحدون، بنی نصر را در همه جا می شد دید. اندلس نماد ظهور و افول یک تمدن است،.

دیوارهای اشبیلیه (سویل)،  کاخ الحمرا درغرناطه (گرانادا)،  مدینه  الزهرا و مسجد قرطبه (کوردوبا)، طلیطله ( تولدو)، سرقسطه (ساراگوزا )، برشلونه (بارسلون)، طرسونه (تاراسونا)، گواهی بر تلاش علمی و فرهنگی قومی می داد که با سیطره ای نظامی، دروازه ورود علم و حکمت و فرزانگی به اروپای آن روز شدند و پایه های تمدنی اروپای امروز را بنا نهادند.

 

تمدن اندلس با طرح سئوال شروع شد و با مرگ سئوال افول یافت. مسلمینی که خود پرسش و نقد را با ترجمه آثار یونانی و اسلامی وارد اندلس آن روز کردند خود با کشتن چراغ نقد و خاموش کردن چراغ  سئوال، زوال خویش را فراهم کردند و آن همه شوکت و زینت فرهنگی و جلال تمدنی را به تیغ های آخته سپردند.

 

مسلمانان در دهه هاى نخست هجرى به شمال آفریقا رسیدند. اسلام آوردن  بومیان منطقه  به سختى صورت گرفت، اما هنگامى که آنها اسلام آوردند خود به یکى از عوامل گسترش و پیشرفت این دین تبدیل شدند.

 

در سال ۸۹ هجرى “موسى بن نصیر” از طرف “ولید بن عبدالملک” خلیفه اموى به حکمرانى کل شمال آفریقا منصوب شد. موسى بن نصیر مردى کریم، شجاع و پرهیزکار بود. او پس از جنگ هاى سخت بربرهاى شمال آفریقا را مطیع خود ساخته و از آنها سپاه منظمى در منطقه تشکیل داد.

 

مسلمانان و بربرهاى شمال آفریقا در روز سوم آذر  سال 710  میلادی تحت فرماندهى طارق بن زیاد که خود ازآفریقاییان بربر و یکى از افسران برجسته  موسى بن نضیر فرمانرواى آفریقا بود،  با 12 هزار مرد جنگی  از تنگه  ( جبل الطارق ) گذشت و در اندک زمانى بخش عمده  اسپانیا را که شامل کشور پرتقال کنونى هم بود به تسخیر در آورد.

 

طارق بن زیاد که مردى هوشیار و شجاع بود (و بنا به نوشته بسیاری از مورخان  از جمله  ابن خلدون، ابن حبیب ، ابن مفرج ، احمد الرازی  و  قلقشندی( گلقشنگی)  موسی بن نصیر و طارق  هردو  ایرانی تبار بوده اند)   دستور داد که بعد از ورود به اسپانیا، کشتى هاى جنگى سپاهش سوزانیده شوند تا سربازان فکر فرار یا بازگشت را از سر خود بیرون کنند. بدین ترتیب براى اولین بار زمینه حضور نظامى مسلمانان در اروپا فراهم شد.

 

آغاز فتوحات مسلمانان

 

فتح اسپانیا شباهت زیادی به  فتح ایران در زمان خلیفه دوم در سال 637 م  داشت و اگر چه 74 سال بعد روی داد اما  اهمیت آن نیز همانند اهمیت فتح ایران بسیار زیاد بود .

 

وقتی طارق بن زیاد با سپاه خود  قدم به اسپانیا نهاد  سایه جنگ هاى داخلى بر اسپانیا سایه افکنده بود و نارضایتى از حکومت ویزیگوت ها به حدى بود که مردم اسپانیا حاضر به حمایت از آنها نبودند (همانند ایران یزدگرد).

 

طارق بن زیاد در اولین نبرد جدى خود در اسپانیا با “رودریک” پادشاه ویزیگوت روبه رو شد. سپاه  طارق پیروز و رودریک کشته شد و لشکر  او متلاشى گشت.پیروزى طارق در این جنگ خود مقدمه اى براى پیشروى مسلمانان به قلب اروپا شد.

 

مردم اسپانیا با اینکه مسیحى بودند در برابر هجوم مسلمانان مقاومتى از خود نشان نمى دادند و قلباً آرزوى نابودى ویزیگوت ها را داشتند. از این رو طارق بدون اینکه با مقاومتى جدى روبه رو شود بخش عظیمى از اسپانیا را فتح کرد و در کمتر از یک سال شهرهاى بزرگى مثل کوردبا(قرطبه)،  مالاگا(مالقه) و سیویلیا (طلیطله)  به دست مسلمانان افتاد .

 

هنگامى که اخبار پیروزى طارق به آفریقا و موسى بن نصیر رسید، او به وجد آمد. از این رو سپاهى مرکب از ۱۰هزار نفر مسلمان و بربر تشکیل داد و در حالى که یکى از اصحاب سالخورده پیامبر (ص) به نام “منیذر” که نود سال سن داشت، او را همراهى مى کرد با جمعى از فرزندان اصحاب قصد حمله به اسپانیا را کرد.

 

موسى بن نصیر سعى کرد مسیر حملات خود را به گونه اى انتخاب کند که مناطقى را که از حمله طارق دور مانده است، فتح کند. موسى بن نصیر فتوحات طارق را تکمیل کرد و همچنان پیش رفت تا به برشلونه (بارسلونا) واقع در شرق اسپانیا، ناربون در داخل خاک فرانسه و صنم قادس در غرب اسپانیا رسید. او در مدت کوتاه حضور خود در اسپانیا توانست سراسر این کشور را تا سرحدات مرز فرانسه فتح کند و زمینه را براى مهاجرت مسلمانان به این کشور و خلق تمدنى جدید در آن فراهم نماید.

 

سرنوشت دردناک موسى بن نصیر

ابن خلدون مورخ بزرگ در تاریخ خود به تفصیل درباره فتح اسپانیا و فتوحات موسى بن نصیر نوشته است. به نوشته ابن خلدون موسى بن نصیر که یک ایرانی تبار بوده است  با سپاهى از اعراب و غیراعراب مسلمان با کشتى از دریا عبور کرد و قدم به خاک اسپانیا نهاد و فتوحات طارق را تکمیل کرد. سپس سراسر اسپانیا را پیمود و غنایم بسیارى به چنگ آورد. آن گاه خود را آماده ساخت تا از راه قسطنطنیه رهسپار شرق شود و بدین گونه راه شام و اسپانیا را به هم متصل کند.

 

ولى همین که اخبار پیروزى هاى او به خلیفه (ولید بن عبدالملک) رسید، از اینکه او تا این حد در کشورهاى مسیحى پیش رفته و مسلمانان را مغرور کرده و آنها را در آن مناطق ساکن گردانیده است، سخت  نگران شد که مبادا خود را خلیفه اعلام نماید.  از این رو سفیرى فرستاد تا به موسى بن نصیر دستور دهد که به مرکز خلافت (دمشق) بازگردد .

موسى بن نصیر به ناچار برگشت و سه روز قبل از فوت خلیفه اموى وارد دمشق شد و غنایم و اسرا و ذخایرى را که به دست آورده بود، تسلیم او کرد. این امر باعث خشم “سلیمان بن عبدالملک” برادر خلیفه شد، زیرا او برخلاف نظر خلیفه از موسى بن نصیر خواسته بود که در آمدن به دمشق عجله نکند.

چون ولید درگذشت و سلیمان جانشین او در امر خلافت شد، بر موسى بن نصیر خشم گرفت و دارایى او و تمام خاندانش را مصادره کرد و این سردار بزرگ را با فجیع ترین وضع ممکن مجازات کرد شاید خود این امر نیز دلیل دیگری بر ایرانی بودن و سوء ظن به موالی گری   موسی بن نصیر باشد.

“شکیب ارسلان” مولف کتاب “تاریخ فتوحات مسلمانان در اروپا” درخصوص این واقعه مى نویسد: “رفتار خلیفه اموى با موسى بن نصیر از جنایاتى است که هرگز بخشوده نمى شود.”

 

سلیمان خلیفه اموى تمام خاندان موسى بن نصیر را بعد از شکنجه به قتل رسانید.

عبدالعزیز یکى از فرزندان رشید موسى بن نصیر بود که فرمانروایى اسپانیا را برعهده داشت، چون از رفتار خلیفه با پدر و خانواده اش باخبر شد، خود را از اطاعت امویان خلع کرد. اما به دستور خلیفه در همان جا (اسپانیا) او را کشتند و سرش را به دمشق فرستادند. سلیمان اموى سر عبدالعزیز را به موسى بن نصیر که هنوز در قید حیات بود، نشان داد و به او گفت: آیا او را مى شناسى؟

موسى بن نصیر از دیدن سر پسر خود سخت متاثر شد، اما با صلابت گفت: “آرى، مى شناسم. او کاملاً پایبند به نماز و روزه بود، خدا او را لعنت کند، اگر قاتلش بهتر از خودش باشد.”

 

شکست های بعدی مسلمانان

در ادامه  فتوحات مسلمانان در سال ۷۲۱ میلادى سمح بن مالک بعد از تسلط کامل بر اسپانیا و سرکوبى شورشیان قصد فرانسه را نمود و پس از فتح شهر ناربون به سوى آرگن و جنوب فرانسه حمله برد. امیر فرانک که “اود” نام داشت از قدرت و مهارت مسلمانان در میدان جنگ به خوبى آگاه بود، از این رو قبل از رسیدن مسلمانان به آرگون سپاه عظیمى را جمع آورى کرد و با حمله غافلگیرانه مسلمانان را در شرایط دشوارى قرار داد.

با مرگ نابهنگام سمح بن مالک،  مسلمانان در این جنگ شکست خوردند. شکستى که در تاریخ اسلام به نام شکست تولوز معروف است.

در سال ۷۳۲ میلادى (۱۱۴ هجرى) عبدالرحمن سپاهى از مسلمانان سلحشور را تشکیل داد و به خاک فرانسه حمله برد.شهرهاى آرل، لیون و بوردو گشوده شدو اداره این شهرها به دست مسلمانان افتاد، اما برخلاف اسپانیا، مسلمانان از اقامت و سکونت در شهر هاى فتح شده فرانسه خوددارى کردند.

 

در زمان اندکى شارل از شهرهاى اطراف به جمع آورى نیرو پرداخت و حتى از مردم صحرایى ژرمن یارى جست و درجنگى که در تاریخ به نام جنگ تور و پواتیه معروف است در رمضان ۱۱۴ هجرى با پیروزى مسیحیان به پایان رسید. مسلمانان در اندلس حضور خود را حفظ کردند تا اینکه بلاخره بو عبدیل آخرین پادشاه مسلمان گرانادا (غرناطه) مطابق با داستانهای  اسپانیایی  ناچار شد در ٢ ژانویه ١٤٩٢ کلید شهر و آخرین سنگر مسلمانان را به فاتحین مسیحی تحویل  دهد. او به هنگام مراجعت بر روی یکی از بلندی‌های شهرایستاد وآخرین نگاه را بر قلمرویی که از دست داده بود انداخت.

امروزه توریست هایی که از سراسر جهان به کاخ الحمرا و مدینه الزهرا و مسگت کوردبا می آیند از آن مکان به El Ultimo Sospiro del Moro   یعنی “آخرین آه مسلمانان مور” عکس و فیلم یادگاری می گیرند.

با فتح  مناطق جنوبی،  عملیات نصرانی کردن را از  سال 905 هـ / 1499م با شدت آغاز نمودند و بر اثر خشونت های آن  قیام بیازین و بشرات در سال 1501 م روی داد. پس از آن ملکه ایزابلا فرمانی را در سال 908 هـ / 21 فوریه 1502 م صادر کرد که در آن بر ضرورت گرایش همه اندلسی ها به دین مسیح یا مهاجرت اجباری از اسپانیا تاکید شده بود.

 

شکوه تمدن اسلامى اندلس و نقش ایرانیان

 

مسلمانان بعد از فتح اسپانیا تمدنى را در آنجا پایه گذارى نمودند که چه براى جهان اسلام و چه براى اروپا منشاء تحولات و بیدارى علمى فراوانى بود. تمدن اسلامى در اندلس، میراثی از عظمت تمدن اسلامى در شرق بود که حاصل این تمدن ظهور اندیشمندان، فقها، شعرا، فلاسفه و آثار هنرى ، موسیقی ، معمارى و رشد صنعت و بازرگانى در جنوب اروپا بود.

آشنایی ایرانیان و اندلسی ها و حضور ایرانی ها در منطقه اندلس به دوران اساطیری و دوران هخامنشی برمی گردد از آن دوره رفت و آمد میان این دو نقطه جغرافیایی با ایرانیان بویژه از طریق خلیج فارس برقرار بوده است و تاثیرات  آئین مهرپرستی ، مانی گری و معماری دوره ساسانی بر این منطقه قابل درک است. صلیب شان آئین مهر پرستی و نماد خورشید( دقت شود به شکل صلیبی 4 قبر بزرگ دیواره کوهستانی نقش رستم و صلیب های مغرغی کشف شده در لرستان)  و درخت سرو، جشن مهرگان و جشن سده  از رمزهایی است که بر این منطقه و در مورد صلیب و سرو در تمام دنیای مسیحی قابل مشاهده است.

 

ساکنان بین النهرین(عراق) که ریشه ایرانی داشتند در دوره اسلامی بدون تردید در رکاب سردارانی مانند طارق و موسی بن نصیر وجود داشته اند و معماری قصر الحمرا و مسجد کوردوبا با سبک معماری دوره ساسانی نزدیک است و حتی نظام اداری نظامی مشابهه ساسانیان بوده است. قناتهایی که در مراکش و اندلس ایجاد شده بود همگی تقلید از هنر کهن آبیاری ایرانی بود.استریاب (ستاره یاب)که عربها آنرا معرب نموده و استرلاب می گویند هنری ایرانی است که قدمت آن به دوره هخامنشیان و گوی جهان نمای جمشیدیان بر می گردد.

تاسیس امارت مستقل باداخوث بوسیله  شاپور ( سابور) بود که حکومت خود را مستقل از خلافت امویه برپا کرد.

 

ابوالحسن کرمانی ستاره شناس ،زریاب موسیقی دان ،  جعفر محمد بلخی نویسنده زیج شهریار، فرج جیانی مهیار دیلمی و رازی، یوسف ابن بخت الفارسی  و عبدالکریم بن مهران  و محمد ابن رستم از دیگر افراد ایرانی تبار  تاثیر گذار برعلم ، ادبیات و هنر اندلسی است.

 

در خصوص بربرها ( آمازیغ ها) یک فرضیه ریشه های پارسی آنها را مطرح کرده است که با توجه به شناخت و اهمیتی که مورخان و داستان سرایان قدیم از جمله فردوسی به سرزمین لیبیه و بربرستان  داده اند و با توجه به حضور ناوگان دریایی داریوش دوم به رهبری سردار صداسپ  در سواحل بربرستان و همچنین وجود بعضی واژگان پارسی باستان و سانسکریت در زبان بربر  این فرضیه می تواند قابل مطالعه باشد. کوشش های اساسی اولیه برای پایه گذاری علم تاریخ در اندلس در قرن چهارم هجری(دهم میلادی) توسط احمد بن محمد بن موسی الرازی که هم مورخ و هم جغرافیدان بود صورت پذیرفت. خاستگاه او هر چند از مشرق و ایرانی است ، اما از جهت تولد و آموزش و فرهنگ، اندلسی به حساب می آمد. او در اندلس زندگی کرد و در آنجا از دنیا رفت و زندگی او در نگارش تاریخ و توصیف جغرافیای اندلس گذشت. او اولین مورخ و جغرافیدان بدون منازع اندلس است. احمد رازی به جهت کثرت نوشتارهای خود در زمینه تاریخ و کار در زمینه نگارش تاریخ و تدوین کتاب هایی درباره تاریخ اندلس به ( التاریخی ) ملقب شده است.

 

پدر احمد رازی ، محمد بن موسی بن بشیر بن جناد بن لقیط الکنانی الرازی بود که تاجری در سیر و سفر از مشرق و از اهالی شهر ” ری ” بود و به همین سبب  به  رازی شهرت دارد. او در سال 250 هـ / 864 م به اندلس آمد و با خود کالاهایی را آورده بود که شگفتی امیر محمد بن عبدالرحمن  را موجب گردید. به او پاداشی بسیار عطا نمود و  او را از مقربین درگاهش ساخت. خصوصا پس از آنکه نامه ای از ” ابراهیم بن احمد بن محمد بن اغلب ” امیر آفریقا ( که در بین سال های 261 ـ 290 هـ / 875 ـ 903م ) را برای وی آورد. و در آن امیر اموی ، وی را به سفارت به جهت محکم شدن پایه های ارتباط بین اندلس و دولت اغالبة در شمال آفریقا به نزد ” ابن اغلب ” مامور ساخت. به مرور زمان منزلت محمد رازی در نزد امیر ” محمد بن عبدالرحمن ” رفیع گشت.

 

محمد رازی سپس به بربرستان برگشت و  در نواحی مختلف بربرستان (مغرب  عربی امروز) به ویژه در مسیرهای منطقه سجلماسة ـ که در آن  زن گرفت  ـ در رفت و آمد و تجارت مشغول بود در همین منطقه است که  عبدالرحمان رستم سلسله حکومت  ایرانی را برپا نمود. رستمیان از عراق به مصر و سپس به تونس فعلی رفتند و شهر کاروان را بنا کردند.آنها نزد عربها به قیروانی معروف هستند قیروانی ها در سده های بعد به مغرب دور رفتند و در شهر فاس مسجدقیروانی ها یا قرویین را تاسیس کردند که نقش دانشگاه را تا کنون حفظ کرده است و مانند دانشگاه الازهر مصر عمل کرده است. این وضع تا وفات امیر محمد در سال 273 هـ ( 886 م )ادامه داشت که پس از آن جانشین وی ، امیر منذر از محمد بن موسی رازی خواست تا به اندلس بیاید.

 

او برای بار سوم به اندلس  رفت  و منزلتی بالا در نزد امیر جدید که حسن نظر به وی داشت پیدا کرد و همنشین و مشاور وی گشت. با فوت منذر در سال 275 هـ / 889 م محمد رازی از قرطبه به نیت بازگشت به مشرق خارج گردید اما در مسیر راه در شهر البیرة بیمار گردید و در سال 277 هـ / 890 م از دنیا رفت.

 

محمد رازی  علاوه بر تجارت نویسنده ای باهوش بوده  و کتابی نیز  در تاریخ تحت عنوان ” کتاب الرایات ” نگاشته است. ” ابو بکر محمد بن عیسی بن مزین ” ( زنده در سال 471 هـ  1078 م ) از نویسندگان اندلسی بیان می کند که بر کتابی در یکی از کتابخانه های اشبیلیه در سال 471 هـ ( 1078 م) به نام ” کتاب الرایات ” تالیف محمد بن موسی رازی دست یافته است.

 

اکنون اثری از این کار ارزشمند در دست نیست اما  برخی از متون آن را ” محمد بن مزین ” نقل نموده و اقتباس آن توسط ” محمد بن عبدالوهاب الغسانی ” نویسنده مغربی در روایت خود از سفر به اسپانیا در سال 1103 هـ (1691 م) تکرار شده است.  و می توان بخشی از آن را در روایت ابن مزین در کتاب ” فتح اندلس ” که مولف آن ناشناخته است بیابیم  که توسط ” دون خواکین دی گونزالت ” در سال 1889 در الجزایر منتشر شده است.

 

همچنین در رساله ی ارزشمندی که به عنوان ملحق کتاب ابن قوطیة ( تاریخ افتتاح الاندلس ) به دست ” خولیان رایبیرا ” در سال 1926 در مادرید منتشر شده است. نیز مورخان دیگر مانند ” محمد بن علی بن محمد التوزری ” معروف به ” ابن الشباط ” ( متوفی سال 681 هـ / 1282 م ) بر کتاب ابن مزین اعتماد نموده اند و چه بسا آگاهی بر کتاب ابن مزین به ما امکان اطلاعی بیشتر از بقیه ی متون ” کتاب الرایات ” بدهد که منبع مهمی از منابع ابن مزین بوده است. چه بسا اینکه فرزندش احمد رازی نیز از نوشته های پدر بهره و نسخه برداری کرده باشد.

 

احمد رازی

تاریخ نگاری در اندلس مدیون خاندان ایرانی الرازی است.احمد رازی سال 888 م در آلبیرابه دنیا آمد. تاریخ و جغرافیا را پیش شیوخ محدثین قرطبه ای مانند قاسم بن اصبغ ( متوفای سال  951 م ) و احمد بن خالد ( متوفای 322 هـ / 933 م ) که شان والایی در آن داشتند پرداخت.

 

” ابن حزم ” اشاره دارد که احمد رازی دو کتاب ،یکی درباره ی ” اخبار ملوک اندلس ” و دیگری در زمینه ی ” توصیف قرطبه(کوردبای) ” تالیف نموده است که در آن از عادات شهری و بناهای بزرگ آن سخن رانده است.  ضمن آنکه وی موسوعه ای ( دریای  دانش )  درباره ی انساب عرب در اندلس تحت عنوان ” کتاب استیعاب فی انساب مشاهیر اهل الاندلس ” نگاشته که مشتمل بر پنج جلد بزرگ است.سجادی و عالم زاده 84

علی بن عباس مجوسی اهوازی ،ابوعلی سینا و رازی از کسانی بودند که طب را از آسمان به زمین آوردند و بجای دعا نویسی برای رفع مرض از خواص گیاهان برای رفع بیماری ها و امراض سخن گفتند و خواص تریاک را تشریح کردند.ابن بیطار اندلسی نوشته های خود را از ابن سینا الهام گرفت. القانون فی الطب در تولدو به وسیله گراردو داکرمونا ترجمه و در اختیار اروپاییان قرار گرفت. طب برگرفته از کلمه تب فارسی به معنی حرارت زیادو گرما است(دقت شود به واژه تابستان و تابه) چون هر بیماری معمولا با تب خود را علنی می کرد در نتیجه پزشکی به علم تب شهرت یافت.رازی گلاب گیری و گل و عطر را معرفی نمودو الکل در واقع همان ال.گل است.

رازی  همچنین دارای کتابی بزرگ در زمینه ی راه های اندلس و بنادر و شهرهای مهم و سپاه ششگانه اش و ویژگی های هر یک از این بلاد و بیان خصوصیات منحصر به فرد هر یک و به نام کتاب ” مسالک الاندلس و مراسیها و امهات اعیان مدنها و اجنادها الستة ” می باشد.

 

 ابن الابار ، اضافه می کند که رازی دارای کتابی دیگر درباره ی بزرگان موالی در اندلس به نام ” اعیان الموالی ” است. رازی تاریخ و جغرافیای اندلس را تا زمان زندگی خود پوشش داده است و ناحیه ای از آن نمانده که به وصف آن نپرداخته و یا حادثه ای از حوادث تاریخی واقع نشده که آن را نیاورده باشد. امروزه کتابی کامل از این کتابهاباقی نمانده ست.مونتگری وات در کتاب اسپانیای مسلمان بر این باور است که نخستین کسی که می تواند مدعی مورخ بودن در اندلس داشته باشد احمد الرازی است.تاریخ نگاران اسپانیا از جمله عریب بشدت متاثر از کتب طبری و خوارزمی بودند.

 

این آثار با بسیاری از کتاب های اندلسی در نتیجه ی حوادثی که بر بلاد فوق وارد آمد و به جهت تعصب کور در دوران پس از فرمانروایی اسلامی از میان رفتند. نظیر نابودی بسیاری از نسخ خطی عربی در ” غرناطه ” Granada در سال 950 هـ / 1499 م به توسط کاردینال (خیمنث.(جیمنز )Jimenez de Cisneros روی داد.

او دستور داد تا همه کتاب های عربی ساکنان مسلمان را جمع کرده و در میدان های شهر دهها هزار نسخه خطی مشتمل بر علوم آداب و احادیث و قرآنها و غیره را که نتیجه اندیشه ی عربی اسلامی در اندلس بود به آتش بکشند. برخی تعداد این کتاب ها را هشتاد هزار نسخه خطی و برخی دیگر آن را بسیار بیشتر و تا یک میلیون و پنج هزار کتاب تخمین زده اند.

 

این صدمه به بخش بزرگی از آثار رازی تا حدی در نتیجه اقتباس فراوان مورخان متاخر از روایات و متون او در تالیفات خود جبران شده است. و اینچنین بخش اعظمی از تاریخ مسلمانان و مظاهر تمدنی شان در خلال اولین سده های حضورشان در شبه جزیره ایبریا برای استفاده ما باقی مانده است.

بیشتر کتاب های رازی که در بالا به آن اشاره شد منابع اصلی و درجه اول برای بسیاری از مؤلفان عربی  و همچنین غربی بود که در زمینه تاریخ و جغرافیای اندلس تحقیق می نمودند. لازم به یادآوری است که کتاب رازی تحت عنوان ” اخبار ملوک الاندلس ” منبع مورد استفاده مؤلفان ناشناس در نگارش کتاب های ” فتح الاندلس “،” اخبار مجموعة ” ،” ذکر بلاد الاندلس ”  در مطالب تاریخی است. ضمن آنکه کتاب رازی از منابع اصلی مورخان و جغرافی دانان بی همتا نظیر ابن حیان، ابن الابار، ابن الاثیر، ابن عذاری، یاقوت حموی، ابن الخطیب ، الحمیری و المقری می باشد.

رازی تنها به بیان اخبار تاریخی صرف اکتفا نمی کند اطلاعات پر ارزشی از دوران خود را بازگو می نماید.

او از دربان، وزیران و اخلاقشان، و نگهبانان، و قضات پادشاهی که تاریخش را می نویسد، سخن به میان آورده  و دانشمندان آن دوره و جایگاه و نحوه ی تکریم شان توسط شاه را بیان می کند. همچنانکه از غزوات امیر و نبردها و چگونگی بسیج اهل قرطبه برای جنگ  و از موضع وی در قبال شورش های گوناگون  سخن می راند. همچنین به روابط او با دولت های خارجی چه دولت های مسیحی و فرنگی و یا دولت های اسلامی در شمال آفریقا می پردازد.

احمد رازی در روز دوازدهم ماه رجب سال 344 هـ / اول ماه نوامبر سال 955 م از دنیا رفت. اما با مرگ او شعله تالیفی که بزرگ این خاندان محمد بن موسی الرازی برافروخته بود، خاموش نشد. چه آنکه فرزند احمد به نام عیسی بن احمد الرازی ( درگذشته به سال 379 هـ / 989 م ) شیفته مطالعه تاریخ اندلس تا دوران خود و تکمیل آنچه که پدر آغاز نموده بود، گردید.

او عالم به ادب و تاریخ بود و اخبار را از بر داشت. عیسی کتابی در ” تاریخ اندلس ” برای خلیفه الحکم المستنصر نگاشت. ضمن آنکه دو کتاب دیگر برای پرده دار المنصور به نام ” محمد بن ابی عامر ” نگاشت که اولین کتاب به نام ” الوزراء و الوزارة فی الاندلس ” و دومین کتاب تحت عنوان ” الحجاب للخلفاء فی الاندلس ” بود.

 اما بی تردید در حوزه اخبار داخلی تاریخش، عیسی بر کتاب پدر خود احمد رازی اعتماد بسیاری دارد و مشخص است که بر برخی دیگر از نویسندگان مانند محمد بن موسی بن هاشم بن یزید القرطبی معروف به اقشتین ( درگذشته به سال 307 هـ / 919 – 920 م ) اعتماد دارد که علاقمند به ادب و تاریخ شناخته شده و دارای تالیفات متعددی در زمینه زبان و ادب است که مشهورترین آنها کتاب ” طبقات الکتاب فی الاندلس ” می باشد.

2-farrokh-family-photo-reza-sh

زیرا این عرب های مسلمان بودند که به رهبری طارق ابن زیاد فرمانده موسی ابن نصیر حاکم آفریقای شمالی که خود از سوی خلیفه اموی به این مقام منصوب شده بود در 18 ژوییه 711 (28 رمضان 92 هجری)در یک جنگ 3 روزه در محلی به نام (( veja die de fronter  نزدیک رودخانه گوادالته بر رودریگو پادشاه سپاه ویزگیت اسپانیا فائق آمدند و بعد از رفتن به قرطبه (کوردبا) گام های نهایی در فتح آندلس را برداشتند.

بد نیست در اینجا جمله معروف طارق ابن زیاد به سپاهیانش را قبل از حمله بر سپاهیان رودریگو که در تاریخ عرب شهرت فراوانی دارد و در روحیه سپاهیان عرب تاثیر بسزایی داشته است ذکر کنیم که رو به سربازانش فرمود :(( شما در پشت سر دریا را دارید و در روبرو دشمن را اگر مغلوب شوید هیچ راه نجاتی ندارید . فقط روی شمشیر هایتان حساب کنید یا مرگ خواهد بود یا پیروزی)).

 

 نا گفته نماند که برخی مورخان مسلمان از جمله طبری منشاء طارق را ایرانی می دانند. بعضی او را ایرانی اهل همدان و برخی اصفهانی معرفی کرده اند و حتی منابع اندکی موسی ابن نصیر را نیز ایرانی ذکر کرده اند و همچنین ابن خردادبه اولین جغرافیدان ایرانی که از آندلس بحث کرده نظریه باور نکردنی مطرح کرده  که در این نظریه از منشا ایرانی رودریگ پادشاه ویزگیت اسپانیا سخن می گوید  و او را زاده شده اسبهان (اصفهان امروزی ) و از قومی مجوسی( زرتشتی) معرفی می کند . بگذریم با فتح آندلس و استقرار کامل عرب ها و با آرامش یافتن از نفوذ سیاسی در منطقه کم کم اسپانیا آماده تهاجم فرهنگی و هنری عرب ها نیز شد و وقتی اسپانیای تازه مسلمان شده پذیرای مکتب هنری و موسیقیایی خلافت شرق شد ، حداقل صد سال از زمان ورود مکتب موسیقی ایرانی ها به عرب می گذشت و در این مدت عرب ها فرسنگ ها از فرهنگ خود فاصله گرفته بودند. دربررسی زنجیره موسیقی جهان ، وقتی به حلقه موسیقی اسپانیا می رسیم جلای زرینش ما را به ریشه یابی این موسیقی غنی ترغیب می کند و بی هیچ شک و شبه ای موسیقی ایرانی را می توان ریشه اساسی این موسیقی دانست.

مطابق نوشته ابن خلدون مورخ شهیر عرب موسیقی اصیل عرب در اشعاری که شتر سواران در تنهایی با آواز می خواندند ریشه دارد.از نمونه های بی شمار تاثیر موسیقی ایران بر اعراب تنها به ذکر چندین مورد اکتفا می کنیم. به عنوان مثال نضر پسر حارث نزد خسرو پادشاه ساسانی رفت و در آنجا نواختن عود و هنر آواز را آموخت و بعد به مکه رفت و این هنر را آنجا ترویج کرد. و از این زمان به بعد بود که کنیزکان خنیاگر پدید آمدند.

 و خیلی پیش تر از اسلام اعراب با موسیقی ایرانی آشنا بودند. ابن مسجع موسیقیدان عرب که در نواختن عود ایرانی شهرتی فراوان داشته یکی از وارد کنندگان موسیقی ایرانی به عرب بوده است. و عود ایرانی توسط همین اعراب  به اسپانیای مسلمان برده شد و در آنجا لقب  “سلطان آلات موسیقی” یافت و از اسپانیا به دیگر کشورها ی اروپایی برده شد.

بی شک در  ایده ساخت گیتار نیزاز دستگاه عود بهره فراوان  برده اند.

تاثیر موسیقی ایرانی را بر اعراب هم در دوران پیش از امویان و هم در دوران اموی به وضوح می بینیم موسیقی ای که غالبا توسط اسرا و زندانیان ایرانی به عربستان برده شده بود .

عصر طلایی عباسیان (750 – 850) یا قرن مشهور به موسیقی عرب تحت تاثیر گسترده موسیقی ایرانی بود آنهم توسط موسیقی دانانی چون ابراهیم و اسحاق موصلی (پدر و پسر) معلمان موسیقی خلفایی نظیر الهادی و هارون الرشید  و مرد افسانه ای ما زریاب .

کتاب “الموسیقی الکبیر”  مهمترین اثری که در سراسر دوران تاریخ اسلام به رشته تحریر در آمده است توسط فیلسوف بزرگ ایرانی  ابو نصر فارابی (فاراب.خراسان-256_339)  نوشته شده است و اعراب به او لقب معلم ثانی داده اند (لقب معلم اول از آن ارسطو فیلسوف یونانی بوده است).

در رابطه با آلات موسیقی ایرانی، که به تدریج وارد موسیقی عرب شدند -به غیر از عود که در بالا اشاره اندکی به آن شد- می توان از چنگ ایرانی نام برد که توسط پادشاهی حیره وارد موسیقی عرب شد و به نام عربی شده از چنگ (“سنج”) sanj نزد آنها معروفیتی کسب کرد .

اچ.جی.فارمر در کتاب “نفوذ شرقی در موسیقی غربی” از یک آلت ناشناخته استوانه ای شکل که با الهام از “تبیره” ایرانی ساخته شده و در موسیقی نظامی عرب “طبل ایرانی” نامیده می شده نام برده است.احمد سرخسی موسیقی دان ایرانی کتابی بنام المدخل الی العلم موسیقی داشته که ابن ندیم در الفهرست به آن اشاره داشته است.علی بن نافع ملقب به زریاب که در سال 750 م 175 ق در جنوب ایران متولد شده و در دربار مهدی عباسی و هارون الرشید 193- 137ق. به جایگاه بالایی رسیده بود بدلیل آواز خوش به اندلس ماموریت یافت ونزد عبدالرحمن حاکم کوردبای(قرطبه) رفت و در تمام اندلس شهرت بسزایی یافت او در موسیقی نوآوری های زیادی داشت و عود و سه تار و چنگ (صنج) را شخصا می ساخت و صدها ترانه و شهر را سروده بود. او همچنین به اسپانیایی ها یاد داد که لباسهای خود را با گل سرشور(نوعی گل اهکی که در ایران بجای تاید امروزی بکار می رفت) و نمک بشویند.دستگاه و آهنگ” مقام عجم” که در موسیقی اندلس و مراکش و مغرب عربی جایگاه مهمی دارداز این دوره رایج شده است. 

موسیقی اندلس برای قرنها مدیون آموزشهای زریاب و فرزندانش بود.

 هیات باستان شناسی که در سال 1961 به ریاست هلن.ج. کانتور در خوزستان فعالیت می کرد. در حفریات “چغامیش” سنگ کتیبه ای کشف کردندکه ارکستری را با گروهی نوازنده نشان می داد که طبق گفته محققان می توان آنرا قدیمی ترین ارکستر جهان نامید.

در ضیافت شامی که به افتخار هئیت ایرانی در سال 1381 برگزار شد پادشاه اسپانیا چنین گفت

آثار امپراتوری پارسی همیشه در تمامی علوم و فرهنگ و تمدن اسپانیا متجلی است در دوره اسلامی نیز عارفانی چون ابن عربی و شوشتری اهل گرانادا تاثیر عمیقی بر صوفیان ایرانی داشته اند.

ایرانی ها در شرق آفریقا

نوشته های کتب معتبر تاریخی در خصوص نحوه ورود شیرازی ها را می توان چنین خلاصه کرد: «شیرازی‌هایی که در منطقه خلیج فارس ساکن بودند تقریبا در سال 1200 میلادی به جزیره زنگبار وارد شدند و با مخلوط شدن با ساکنان بومی در شکل گیری فرهنگ سواحیلی نقش داشتند».

فارسهادر ایام نوامبر تا مارس ( آبان تا فروردین) هر سال با وزیدن بادهای دریایی “مانسون”که بومیان به آن “کاسکازی “می گفتند به ساحل شرق آفریقا عزیمت می کردند و با همان جریان باد “کوزی”به خلیج فارس بازمی گشتند.

«سرچارل إلیوت»” موّرخ اروپایی ( 1905 ) با بررسی سابقه تاریخی حضور ایرانی‌ها و اعراب در سواحل تانزانیا و زنگبار، حضور ایرانی ها رامقّدم بر دیگران می داند امّا اسناد تاریخی موجود از مُهاجرت اوّلیه شیرازی ها در قرن هشتم میلادی و سپس مهاجرت ثانویه آنها در قرن دوازدهم میلادی به منطقه “کیلوا ” توسط برخی از حکّام فارس حکایت می کند .

«داوید سون» مورخ انگلیسی نیز خط سیر مهاجرت جغرافیایی ایرانیان به سواحل شرق آفریقا را توسط هفت کشتی به همراه «علی بن الحسن شیرازی» و شش فرزندش عنوان می کند. بنا بر این نظریه، مسافران این کشتی‌ها به ترتیب در کناره‌های سواحل شرق آفریقا «مانداکها»، « کوشو»، «پانبو»، «مومباسا»، «پمبا»، «کیلوا» و «آنژوان» وارد شده و اقامت گزیدند.

«ابن بطوطة» نیز که در سال 1331 میلادی از منطقه “کیلوا” بازدید کرده است از مذهب شافعی ساکنان سخن گفته است.

«ابن مسعود» موّرخ مشهور با توصیف مشاهدات خود از شهر “کیلوا” ، مؤسس آن را «سلطان علی بن سلیمان» از ساکنان شیراز مُعرفی کرده که با ازدواج با یکی از دختران حکّام بومی، نسل حُکمرانان بعدی را بر جای گذارده است. فارسها در راه‌اندازی مبادلات تجاری و رونق بخشیدن به اقتصاد و آباد کردن شهرها و مراکز استقرار خود همچون شهر کیلوا در کشور تانزانیا و گسترش اسلام در شرق آفریقا و ساختن مساجد و اماکن عمومی در زنگبار و مومباساسهم داشته اند.

وجودحزبی سیاسی موسوم به “شیرازی‌ها” و نیز تیم فوتبالی به همین نام در جزیره زنگبار نشانه ادامه حضور ایرانی تبارها است .

معماری ایرانی و منبت کاری بر روی دربهای منازل به سبک ایرانی نشان دیگری ازحضور هنر معماری و منبت کاری ایرانی و فراگیری این فنون توسط بومیان آفریقایی می‌باشد.

ایرانیان در قرن چهارم  ق. و در حوالی سال‌های 950 تا 975 میلادی به رهبری فردی بنام «علی بن حسین» از حکام محّلی شیراز در دوره حاکمیت آل بویه به همراه خانواده و آشنایان، با هفت کشتی بزرگ بادبانی عازم شرق آفریقا شده و پس از چند هفته عبور از سرزمین‌های مختلف در مناطق ساحلی «لامو ، مالیندی ، مومباسا ، کیلوا ، کومور ،زنگبار و پمبا » استقرار می‌یابند.

بهر حال،  «سلطان علی بن حسین» به عنوان بینانگذار سلسله شیرازی‌ها ابتدا در زنگبار و سپس در «کیلوا» در نزدیکی «دارالسلام» استقرار می‌یابد و با سران محلّی رابطه حسنه ای برقرار کرده و دامنه فعالیت اقتصادی و تجاری خود را گسترش داده و دولت‌ـ‌شهرهای مستقلی که در رأس آنها ایرانیان قرار داشتند را در مناطقی نظیر «مالیندی»، «مالو »، «زنگبار» و «آنژوان» بنیان می‌نهد 

نوشته محمد عجم  ادامه دارد

ردپای ایرانیان در مغرب الاقصی و اندلس

س از مرگ سلطان حسین بن علی بن حسین ، فرزندش « علی » قدرت را بدست می گیرد و از طریق جنگ و فتح مناطق مجاور قلمرو پادشاهی« زَنج »را گسترش می دهد .

“سلیمان بن علی “امپراطوری شیرازی ها را در شرق آفریقا گسترش می دهد و روزانه دهها کشتی تجاری از شهر ساحلی « کیلوا » ( پایتخت شیرازی ها ) بر مناطق مختلف آفریقاو خاور میانه و خاور دورارسال می کند .

پس از وی در حدود دویست سال، دهها نفر از اولاد و اعقاب وی عهده دار پادشاهی شیرازی ها می شوند امّا بدلیل سودجویی و توطئه های سیاسی داخلی و تفرقه بیگانگان ، در طی قرون سیزده و چهاردهم میلادی ، امپراطوری شیرازی ها به سراشیبی سقوط کشیده می شود . در اواخر قرن پانزدهم میلادی « فضیل بن سلیمان » به حکومت می رسد و همزمان «واسگودوگاما» دریانورد بزرگ پرتغالی پس از کشف راه دریایی هند وارد منطقه دریایی آفریقا شده و پس از اقامت در موازمبیک و کسب اطلاعاتی نسبت به شیوه حکومت ایرانیان در سال 1502 میلادی در شعر « کیلوا » پایتخت امپراطوری زنج لنگر انداخته و با توپ و سایر سلاح های جنگی که به همراه داشت سلطان فضیل را خراجگزار پادشاهی پرتغال می کند و شیرازی ها سالیانه مبلغ یک هزار لیره به وی پرداخت می کنند و پرچم امپراطوری پرتغال بر فراز کاخ حکومتی کیلوا برافراشته می شود .

واسکودوگاما ، سپس برای تصرف نواحی دیگر سواحل آفریقا که تحت قلمرو شیرازی ها قرار داشت عازم « مومباسا » ( بندری در کنیا ) و زنگبار می گردد . در همین احوال” امیرابراهیم “پادشاه زنج اقدام به مبارزه با پرتغالی های مهاجم می کند و قلعه سنگی مستحکمی را بنا می کند، امّا پایتخت حکومت شیرازی ها شهر« کیلوا » توسط پرتغالی ها تصرف می گردد و بساط حکومت « زنج » برچیده می شود و سران حکومت شیرازی از راه مناطق جنگی فرار می کنند .

پرتغالی ها در اقدامی وحشیانه بسیاری از مسلمانان ایرانیان و اعراب ساکن را کشته و قتل عام نموده و پایه های قدرت خود را مستحکم می کنند .

در مجموع حاکمیت ایرانیان بر زنگبار و جزایر اطراف آن حدود پنج قرن بطول انجامید و در طی این مدّت دستجات زیادی از اعراب در زنگبار و مناطق ساحلی کشورهای کنیا و تانزانیای امروزی سکونت یافتند .

احمد بن سعید در سال1744 میلادی ،سلسله بوسعیدی را در زنگبار را تشکیل داده و پس از مرگ وی فرزندش “سید سعید “در 1804 میلادی به قدرت رسیید.

سلطان سعید در سال 1840میلادی پایتخت سلطنت عمان را پس از کشمکش های سیاسی با اعراب و بومیان از مسقط به زنگبار منتقل نموده و اقدام به در دست گرفتن تجارت ادویه و گل میخک به اروپا و آمریکا نموده و به سودهای مالی و امتیازهای کشاورزی در کشت گل میخک دست می یابند و بومیان زنگبار به جزایر اطراف مهاجرت کردند.

در سال 1857 میلادی سلطان سید سعید فوت نمود و فرزندش سلطان مجید به قدرت رسیده و مرکز حکومیت را از زنگبار به دارالسلام منتقل نمود.

در قرن نوزدهم رقابت بر تسلط بر زنگبار بین بریتانیا و آلمان وجود داشت که در سال 1890 میلادی با امضاء قرارداد میان دو کشور جزیره زنگبار تحت قیومیت انگلستان قرار گرفت و سلطان زنگبار از حق حاکمیت بر بخشی از اراضی ساحلی تانگانیکا (تانزانیای امروزی ) چشم پوشی نمود وتا 1961 میلادی به شیوه های مختلف بر زنگبار و سلاطین بومی اعمال حاکمیت نمود.

در این برهه از تاریخ، نسل شیرازی ها و بازماندگان آنها که منزوی شده بودند با حمایت از حرکتهای ضد استعماری ساکنان زنگبار با ائتلاف با بومیان زنگباری حزب “آفرو شیرازی “را تشکیل داده ودر قرن بیست میلادی بر علیه اعراب و استعمار انگلیس به فعالیت سیاسی پرداخته و در نهایت در به استقلال رسیدن جزیره زنگبار در 1963 میلادی مشارکت می نمایند.

1. حمام کیدیچی :در حومه شهر زنگبار دو حمام ایرانی وجود دارد که در قرن دوازده هجری قمری پس از انتقال شاهزاده ایرانی شهرزاد بیگم نوه دختری فتحعلی شاه قاجار توسط معماری ایرانی احداث گردید و از مراکز مورد توجه گردشگران می باشد.

در منطقه باستانی شهر زنگبار نیز حمام دیگری بنام «حمامنی » یا حمام فارس ها وجود دارد که توسط دولت زنگبار بعنوان اثر ملی ثبت شده است معمار این حمام را فردی ایرانی بنام حاجی غلامحسین معرفی کرده است و این حمام در سالهای 1870 تا 1881 مورد استفاده عمومی قرار داشته است.

2. مسجد کیزیم کازی(کاظم قاضی) این مسجد قدیمی ترین مسجد موجود در زنگبار می باشد که در سال 1184 هجری قمری به دستور یکی ازسلاطین شیرازی تباربنام شیخ ابوموسی الحسن بن محمد احداث شده است و بر کاشیکاری های موجود نام مسجد فاطمه الزهراء (س) حک شده است .3علاوه بر این آثار در سراسر کشور تانزانیا ، کنیا ، مجمع الجزایر کومور و کشور موزامبیک به خصوص در زنگبار و مومباسا نشانه هایی از حضور شیرازی ها در مناطق شرق آفریقا وجود دارد که باستان شناسان و مورخان اروپایی و بومی در کتابها و تالیفات ود به آنها اشاره نموده اند.

4. کلبعلی خان :این سردار جنگی ایرانی در در دوران قاجار و سلطنت ناصر الدین شاه از فرماندهان ارتش ایران بوده و پس از چندی به استخدام سلطان عمان

“ماجد برغش” در آمد و در سال 1870 میلادی به فرماندهی کل نیروهای نظامی عمان درجزیره زنگبار منصوب گردید.

وجود محله قدیمی موسوم به «عجمو» و حفر چندین چاه که نام وی بعنوان خان در آن حک گردیده است از موارد بازمانده از وی در جزیره زنگبار می باشد.

5. سید عبد الحسین مرعشی واولادش :ابشان از شاگردان مرجع بزرگ تقلید وقت درکربلا آیت الله مازندرانی بوده که در سال 1885 میلادی برای تبلیغ تشیع و پاسخگویی به مسائل شرعی شیعیان وارد زنگبار گردید.

 

7. توپ‌های جنگی ایرانی :

 

در موزه تاریخی قصر بیت العجایب واطراف آن چندین توپ قدیمی جنگی بچشم می خورد که روی آن با خط فارسی متعلق بودن آنها به ایرانیان را اثبات می کند.

 

8. اسناد مکتوب در موزه دارالسلام و زنگبار:

در این موزه ها اسناد و نوشته هایی مرتبط با حضور ایرانی ها در زنگبارو برپایی تمدن سواحیلی بچشم می خورد و در ادبیات عامه مردم کلماتی همچون شاه؛وزیر؛اداره ؛عجم ؛رنگ ؛نوروز؛چلو، کتاب، دفتر وغیره وجود دارد. امروزه نسل جدیدی از شیعیان بومی آفریقایی تبار به همراه شیعیان خوجه دوازده امامی علاوه برشیعیان خوجه اثنی عشری ؛دسته دیگری بنام «بحرانی ها»و عده ای نیز بنام اسماعیلی در زنگبار حضور داشته اند .

توجه داشته باشید که اروپاییان در دوره قرون وسطی و حتی تا همین الان معمولا دو عبارت  عرب و مسلمان را مترادف بکار می برند مثلا بلوچ، کرد، آمازیغ و بر بر را نیز همواره عرب نامیده اند . اگر در کتب تاریخی و سفرنامه ها دقت کنید می بینید که این دو کلمه عموما غلط و  بجای هم بکار رفته است. مثلا در فتح اندلس عموم سپاه بربر آمازیغن بودند اما مورخین اروپایی همواره گفته اندسپاه عرب …

نوشته : دکترمحمدعجم

4- نقش ایرانیان در گسترش اسلام به شرق آفریقا- دکترمحمد عجم- روزنامه همشهری 17 خرداد 1380

 نقش ایرانیان در تمدن اسلامى اندلس فرهنگ و تاریخ > تاریخ ایران  – همشهری آنلاین – محمد عجم.

اطلاع بیشتر مستند بی بی سی فارسی

 http://abakhtar.blogspot.se/2013/10/blog-post_28.html

اثرات هنر و معماری هخامنشیان در خلق شاهکارهای هنری عصر آشوکا امپراطور بزرگ هند

Archive for: جولای 2013king-solomon-800px-sheba_demin

 

خلاصه:آثار هنری بجای مانده از آشوکا، نظرباستان‌شناسان این محل ونظر پاره‌ای از دانشمندان راجع به این آثار، کنده‌کاریهای غارها و یا معابد آشوکائی، سرستونهای آشوکایی و شباهت و تفاوتهایشان با سرستونهای هخامنشیان، شباهت اشیاء سفالی و فلزی مکشوفه در “موهن جودارو”، سنجاقهای فلزی تزئینی لرستان، مقایسه هنر هخامنشی و هنر موریائی از طریق مقایسه موتیوها، نقوش گل،‌حیوانات گوناگون و پیکره‌ها ـ نقاط مشترک و تفاوتهای مابین این دوهنر ـ بررسی اصل و منشاء‌حیوانهای مقدس که برکرسی ستون نشانیده شده‌اند و نظر محققان دراین مورد، منابع و مآخذ.غروی، مهدی. “اثرات هنرومعماری هخامنشیان درخلق شاهکارهای عنری عصر آشوکا امپراطور بزرگ هند”.

اثرات هنر و معماری هخامنشیان در خلق شاهکارهای هنری عصر آشوکا امپراطور بزرگ هند

«. . . سرستون معروف سارانات زیبا و پرشکوه با سنگتراشی عالی،از لحاظ سبک و تکنیک در هند بی نظیر است و بنظر من از هر لحاظ که تصور شود در سراسر جهان قدیم بی همتاست،این سرستون با سه مجسمه شیر و نقش چهار حیوان و هیئت زنگوله ای،از رده تخت جمشیدی و معرف کامل نفوذ هنری ایران در هند است. . . . .»

سرجان مارشالShimla In5Jul2013  (43)

شاید گروهی تصور کنند که وارث حقیقی امپراتوری هخامنشی ،یونانیان بوده اند و گروهی نیز معتقد باشند که با پیروزی اسکندر بر ایران و لشکرکشی وی بر شرق،هند موفق به تشکیل بزرگترین امپراتوری تاریخ خود گردید،اما آنچه ناگفته نباید گذاشت اینست که وارث حقیقی امپراتوری هخامنشی موریائیهای Maurians هند بودند نه سلوکیها. چاندرا گوپتا مؤسس این سلسله بود و عصر طلائی این سلسله با سلطنت سومین نفر از پادشاهان بزرگ آن آشوکا درخشش یافت،درست مانند سلسله هخامنشی که توسط کوروش تأسیس شد و توسط داریوش به اوج عظمت رسید،میان داریوش و آشوکا نکات مشترک فراوان یافت می شود که ما باز بدان اشاره خواهیم کرد. ورود اسکندر به هند نیز سبب تشکیل امپراتوری موریائی در هند نشد،مدی دانشمند پارسی هند درین باره چنین می‌نویسد: (امپراتوری موریائی،آنطور که برخی مورخان نوشته اند،اثر همه جانبه درخشش اسکندر نبود،بلکه اسکندر درین میان فقط یک ناقل یا واسطه بود،وی در طی نوزده ماه که در هند بسر برد،سراسر بجنگ سرگرم بود و همینکه زمان مرگ زودرسش فرا رسید،همة آنچه رشته بود پنبه شد.

چاندرا گوپتا Chandra Gupta،نیازی نداشت که از اسکندر،راه و رسم پی افکندن امپراتوری و ادارة آنرا فرا گیرد،او و همشهریانش سالها بود که با دستگاه عظیم امپراتوری هخامنشی آشنائی و مراوده داشتند و تحت تأثیر این امپراتوری بود که موفق به تشکیل چنان حکومتی در هند شدند،ایشان از بومیان هند نبودند و بدون شک خصوصیات غیر هندی چاندرا گوپتا یونانی نبود،بلکه ایرانی بود. . .)2 عصر تاریخی هند از اواخر قرن هفتم پیش از میلاد آغاز می‌شود،درین دوران کشور به حکومتهای کوچک مختلف بخش شده بود که هر یک استقلال داشت،سلطنت ماگادها Magadha،در قرن پنجم پیش از میلاد در نواحی شمالی و شرقی هند درخشید،در سال 475 پایتخت افسانه ای ماگادها [97] از راج گیرها به پاتالی پوترا منتقل شد. لشکرکشی داریوش به هند در 512 و وفات بودا در 486،دو اتفاق مهم تاریخ هند باستان است و هر دو مدتها بعنوان مبدأ تاریخ مورد استناد بود. کوروش (530/558) نواحی جنوبی هندوکش را تصرف کرد و داریوش 486/522 که سند و پنجاب را گرفت هر دو از معاصران پادشاهان این سلسله بودند. اسکندر از سال 327 تا 325 در هند بود و درست یکسال پس از مرگ وی چاندرا گوپتای موریائی موفق شد که از غرب هند بسوی شرق پیشروی کند و دولت ماگادها را براندازد (322) و سپس نواحی غربی هند را که اسکندر تصرف کرده بود ضمیمه امپراتوری خود سازد. مگاستنس Megastenos سفیر سلوکوس در دربار چاندرا گوپتا از خود سفرنامه جالبی بیادگار گذاشته است که از قدیمی ترین منابع مربوط به تاریخ موریائیهای هند و روابط ایران و هند شمرده می‌شود. جانشین وی بیندوسارا Bindosara بود که با سلوکوس روابط دوستانه داشت.

در سال 273 آشوکا بجای بیندوسارا به پادشاهی رسید،وی بودائی بود و در راه گسترش آئین بودا از هیچ کوششی دریغ نداشت. درین عصر امپراتوری هند شامل سراسر شبه قاره هندوستان و افغانستان و بلوچستان بود و فقط بخش کوچکی از جنوب شبه جزیره بتصرف آشوکا درنیامد. دولت موریائی هند بتقلید هخامنشیان قدرت مرکزی را تقویت کرد و آثار بر جای مانده آشوکا را می‌توان آئینه تمام نمای جهانگیری و جهانداری وی دانست. در سال 232 آشوکا وفات کرد و انحطاط این سلطنت عظیم هند قدیم آغاز شد و پنجاه سال بعد بکلی برافتاد. از آثار هنری چاندرا گوپتا که مورد بحث ما نیز نیست،اثر مهمی برجای نمانده است،اما از آشوکا قدیمی ترین و گرانبهاترین میراث هنری هند برجای مانده است،بطور کلی آثار هنری بر جای مانده از آشوکا را می‌توان این چنین رده بندی کرد:

1-بقای تالار صدستون وی در پاتالی پوترای باستان،نزدیک شهر پنتا در مشرق هند.

2- معابد زیرزمینی یا غارهای مقدس.

3- ستونهای یادبود،که حامل فرمانهای مقدس آشوکا بوده اند و کتیبه‌های وی بر سینه کوهها،برخی ازین کتیبه‌ها و کتیبه‌های دیگر آشوکا به خط خاراشتی که توسط دبیران ایرانی در هند معمول شد،نوشته شده است.

 

4- اشیاء دیگر که در حفاریهای نواحی مختلف از جمله تاکسیلا (در غرب هند) و پاتالی پوترا (در مشرق هند) بدست آمده است،آثار و بقایای تالار صدستون آشوکا را در کنار شهر پنتا،در محل شهر باستانی پاتالی پوترا یافته اند.

نخستین کسی که در پاتالی پوترا به تجسس پرداخت دکتر کلنل وادل3 Waddell بود پس از وی دکتر اسپونر Spooner باستانشناس انگلیسی با بودجه ای که از طرف تاتا سرمایه دار پارسی هند اهدا شده بود به حفاری پرداخت و تالار آپادانای پاتالی پوترا را کشف کرد،وی علاوه بر گزارشی که به اداره باستانشناسی داد4 مقاله مفصلی نیز درین باره نوشت و به اثبات رساند که این بناها الگوئی جز تخت جمشید نداشته است و حتی مهر و نشانه‌هائی شبیه مهرها و نشانه‌های هنرمندان و سازندگان تخت جمشید یافت و معتقد شد که این بناها را معماران ایرانی طرح کرده بکمک هنرمندان هندی برکشیده اند5. پس از وی و برای آخرین بار در سالهای 55/1950 دو دانشمند هندی آلتکار Altekar و میشرا Mishra به حفاری پرداختند6 [98]

 

ستون فلزی آشوکا که اکنون در محوطة قطب منار در حومة دهلی نصب شده است

سر ستون سارانات

و متأسفانه چیز تازه ای آنچنان چشم گیر که اسپونر یافته بود نیافتند و معتقد شدند که شهر پاتالی پوترا توسط پادشاهان ماگادها پیش از موریائیها ساخته شده و ارتفاع ستونهای تالار آپادانای آن 5/32 پا بوده است (اسپونر اعلام داشته بود که بلندی ستونها 20 پا بوده است). گروهی از دانشمندان معتقدند که تالار تاجگذاری موریائیها در پاتالی پوترا الگوئی جز تالار آپادانای تخت جمشید نداشته است و دسته ای نیز با این نظر سخت مخالف اند،اما همه دانشمندان و شرقشناسانی که در معماری و هنر هند قدیم اجتهاد دارند برآنند که تالارها و بناهای پاتالی پوترا هر بیننده ای را بی اختیار بیاد بناهای پرشکوه ایران در عصر هخامنشیان می‌اندازد و برین مدعا نوشته‌های نویسندگان کلاسیک و خود آثار برجای مانده و سنگ نوشته‌ها گواهی می‌دهند و بقول ایرن گجر هنرشناس معاصر7،عظمت قصرهای موریائی در پاتالی پوترا،با طلاکاریها و تزئینات خیال انگیز فقط با تالارهای هخامنشیان و مادها در شوش و اکباتان قابل قیاس است8. آشوکا یک سازنده بی نظیر بود،در افسانه‌های هندی ساختمان 84000 استوپا (بناهای گنبدی شکل بودائی) بدو نسبت داده شده است و هیون تسانگ Huen Tsang سیاحتگر چینی که در قرن هفتم میلادی به هند آمده است صدها استوپای منسوب به آشوکا را در هند و افغانستان دیده است و می‌نویسد که بیشتر این بناها خراب شده و فقط بعضی از آنها سرپا هستند،این بناهای تمام هندی که به عقیده برخی از هنرشناسان اجداد بناهای گنبدی در شرق بشمار می‌روند درین مقاله مورد بحث ما نیست. غارها یا معابد زیرزمینی آشوکا نیز حاوی آثار هنری مهمی نیستند که می‌توان در آن اثر دست نفوذ هنر و معماری هخامنشی را دید از آن جمله است غارهای موریائی برابر Brabar و نگارجونی Nagarjuni که در کوه کنده شده اند. از غارهای نگرجونی،غارهای مقدس گوپیکا Gopika واهی یاکا Vahiyaka و وداتیکا Vadathika دارای سنگ نوشته‌هائی از داسارتها Dasartha ،نواده آشوکاست و از چهار غار برابر سه غار کارنا Karna،سوداما Sudama و ویسوا جوپری Uisva jhopri دارای سنگ نوشته از خود آشوکاست. چهارمین غار ازین گروه غار لماس ریشی Lomas Rishi است که دارای سنگ نوشته و تاریخ معین نیست اما با بررسی هنرشناسان معلوم شده است که یک غار آشوکائی است و در مدخل آن قدیمی ترین کنده کاری سنگی در سراسر هند موجودیت یافته است. این کنده کاریها در دو ردیف است: یک ردیف نقش فیلان است که در برابر استوپاهای مقدس نیایش می‌کنند،در ردیف بالائی نقشهای هندسی منظم حک شده است.بنظر میرسد که درینجا نفوذ معماری و هنر غرب و بخصوص ایران هخامنشی،بطوری تحت تأثیر هنر بومی هند قرار گرفته است که آثار آن بکلی نامحسوس شده،همیشه جائیکه تحت تأثیر سنن ملی و شعائر مذهبی فیل جای حیوانات دیگر را می‌گیرد،این وضع پیش [99] می‌آید. نقش فیل از کارهای هنری اصیل هند است و سابقه ای طولانی دارد،با اینکه درین مرحله آنرا باید یک نوع تجدید حیات هنری بشمار آورد نه ادامه مستقیم. بررسی بناها و ساختمانها و سنگ نویسی‌های آشوکا حوصله این مقاله خارج است،درین گفتار ما از نفوذ ایران در آثار هنری هند آشوکا بحث می‌کنیم و درین مرحله سرستونها بهترین و قوی ترین گواه بر وجود این نفوذ مؤثر بشمار میروند. نخستین سرستون آشوکائی را کلنل وادل در پاتالی پوترا یافت،درین سرستون اثر شدید هنر مغرب آسیا و بخصوص ایران هخامنشی نمودار است. خود کلنل وادل درباره این سرستون می‌نویسد: این سرستون یک پدیده کاملاً تخت جمشیدی (پرس پلیس) است،البته حامل اثرات هنر یونان نیز هست،اما ازین لحاظ با مجسمه‌های هندی و یونانی که در پنجاب یافته شده قابل قیاس نیست. این سرستون در محوطه قصر خود آشوکا که در پاتالی پوترا ساخته شده بود،یافته شده و باحتمال قوی بدستور خود او و توسط هنرمندان در پارس ساخته و پرداخته شده است9. ویلر Wheeler درباره این سرستون عقیده جالب و قاطعی دارد. وی می‌نویسد: این سرستون نمونة خوبی است از اقتباس و تقلید هنرمندان موریائی از کارهای نخستین هخامنشیان و حتی می‌توان گفت که ساخته شده دست هنرمندان پارسی است10.

100_100_4

 kalkata92 (61)

 

100_100_1

 

 kalkata92 (60)

8- سرستون چوبی طاق بستان

7- سرستون چوبی سبزوار

6- سرستون چوبی از قم

5- سرستونهای هخامنشی (پرس پلیس) تخت جمشید آپادانا از هر تسفلد

4- سرستون پاتالی پوترا

3- مدخل غار لومارساریشی نخستین نمونه سنگ نگاری هند از سالنامه باستان شناسی هند

این حکم ویلر صحه گزاری جالبی است بر رأی و عقیده آنکسان که معتقدند هنرمندان ایرانی در دستگاه آشوکا کار می‌کرده اند و گروه گروه پس از انقراض هخامنشیان و از هم پاشیدن بساط آن شاهنشاهی بار سفر بربستند و بهند آمدند،درست مانند عصر مغولان که هنرمندان و شاعران ایرانی از ایران گریختند و به هند پناه بردند،اما در مورد رای بالا یک اشکال [100] وجود دارد و آن اینست که اگر این سرستون و نظائرش را ایرانیان ساخته اند چرا اثرات نفوذ یونان در آن اینچنین فراوان است،جواب این سئوال نیز ساده است و باید گفت،هنر هخامنشی یک گلچینی مطلوب از هنر باستان بود با ترکیب و شکل واحد برپایه هنر هخامنشی،بنابرین انتقال بعضی از مظاهر هنر یونان در کنده کاریها و معماری هند موریائی ازین راه بسیار ساده و منطقی بنظر می‌رسد. اما حکم قطعی اینست که این سرستون و ستونی که در زیرش قرار داشته است اگر فرزند و فرزندزاده ستونهای تخت جمشید نباشد،تقلیدی از همان ستونها است که تکامل یافته و به این صورت جلوه گر شده است. رولند Benjamin Rowland درباره این سرستون نظریه جالب تری دارد و می‌گوید: این سرستون را با سرستونهای جدیدی که در کردستان یافت شده مقایسه کنید تا مشابهت آنها را با همدیگر بسادگی دریابید،سرستونهای کردستان پدیده‌های نوینی هستند برپایه سنتها و روشهای هنری باستانی در نواحی غربی ایران و در میان مردمی که بیش از هر گروه ایرانی دیگر سنتهای باستانی را نزد خود عزیز و گرامی داشته و در حفظ آن کوشیده اند. هرتسفلد11نیز هنگام بررسی هنر ایران باستان به این سرستونها اشاره می‌کند و می‌نویسد: این سرستونها آثار همان هنر قدیمی است که دوباره شکوفان شده و البته آثار هنر یونان نیز در آن هویداست،ساختن این سرستونها در کردستان از قرن هفتم ببعد آغاز شد و سپس در نواحی دیگر ایران معمول گردید12.

 

13- زیر سرستون تخت جمشید

12- زیر سرستون زنگوله ای تخت جمشید

11- زیر سرستون سارانات

10- سرستون راهپوروا

9- سرستون راهپوروا – موزه کلکته

 

17- مجسمه برنزی دو سر از اسناد قرن 7 و 8 پیش از میلاد موزه بروکسل

16- مهر از ایران قدیم

15- اشیاء فلزی از موهنجودارو (پاکستان) از گزارش مارشال

14- ترپکوتا از هارپا (هند قدیم)

 

 

21- سرستون سانچی و تختک ساده آن [103]

20- کنده کاری در سنگ از بهارهوت،قرن اول میلادی

19- مجسمه از موهنجودارد (پاکستان)

18- سرستون با پیکرة حیوانهای مختلف از جمله فیل و انسانهای افسانه ای [102]

معروفترین و جالب ترین آثار هنری که از آشوکا برجای مانده است،ستونهای منفرد سنگی است که بدان ستون یاد بود یا ستون فرمان نام نهاده اند. داریوش نیز هنگام عبور از داردانل فرمان داد که ستونی از مرمر سفید در کنار این دریا نصب کنند و برآن شرحی مبنی بر عبور وی و لشگریانش از داردانل کنده کاری کنند. در حوالی ترعه سوئز نیز قطعات ستونی که داریوش بر آن کتیبه ای نویسانده بود پیدا شده است. آثار نفوذ هنر آسیای غربی (بخصوص ایران هخامنشی که وارث و تکمیل کننده مجموع تمدنهای این سرزمینها بوده است) و یونان را در شکل کلی ستون،سبک تهیه آن و تکنیک اجرای آن می‌توان مشاهده و بررسی کرد. این نفوذ هنری و اثرگذاری،که باید در درجه اول و بمعنای وسیع کلمه آنرا نفوذ هنر هخامنشی دانست،مانند نفوذ هنر ایران در تکوین آثار سوفالی (سرامیک) هند ایجاد یک مشکل می‌کند. سرامیک،ابتدا در بین النهرین بوجود آمد، در هند و ایران توسعه و تکامل یافت. یک تکامل متوازی،آیا در مورد ستونها و سرستونها نیز این تکامل متوازی قابل قبول است؟ البته شاید بتوان گفت که تکامل در ایران مراحل عالی تری را پیموده باشد،در مورد ستونها نیز این وضع کم و بیش وجود داشته است، اما آیا در مورد شکل زنگوله ای و سرستونها که با شکل گل لاله آبی (لوتوس) گل مقدس هند،شباهت فراوان دارد،می‌توان گفت که تکوین این شکل یک امر اتفاقی است؟ بعقیده بعضی از دانشمندان مظاهر این هنر و جنبه‌های خلاقه آن در دو سرزمین مورد بحث تقریباً یکسان است در حالی که برخی معتقدند پیدایش و تکامل آن در ایران مراحل عالی تری را پیموده است. مشکل دیگر که درین مورد وجود دارد وباید بررسی شود اثر هنر یونان است،که در شاخه هندی این مکتب هنری آریائی در آسیاءبیشتر بچشم می‌خورد. در ایران میان مکتب یونانی و مکتب آسیای غربی یک تلفیق بوجود آمد و ما نمی‌دانیم اثر یونان که در هنر موریائی دیده می‌شود اثر مستقیم هنر یونانی است،یا این اثر گذاری در مرحله دوم و توسط هنر هخامنشی که حاوی هنر یونان نیز بود صورت گرفته،فرضیه دوم طرفدار بیشتر دارد. ستونهای فرمان آشوکا از سنگ ماسه بسیار خوب تراشیده شده و ساب آنها عالی است و همین ساب هنرشناسان را وادار [104] می‌سازد که اعتراف کنند هنرمندان موریائی درین کار از هنرمندان هخامنشی تقلید می‌کرده اند و شاید ازیشان تعلیم می‌گرفته اند،اگر چه هندشناسان معتقدند که ستونهای یاد بود در هند مخصوص آشوکاست و پیش از وی وجود نداشته،اما آشوکا در هفتمین ستون یادبودش،به سابقه امر اشاره می‌کند و می‌نویسد که این کار یعنی تهیه ستون نوشته دار پیش از وی نیز معمول بوده است13.

 

25- تخت جمشید پیکره شیر از قرن ششم پیش از میلاد بقول گدار اثرات هنری آسور در آن

24- پیکره شیر تخت جمشید ایوان بزرگ قرن پنجم

23- ساغر طلائی همدان – شیربالدار قرن پنج پیش از میلاد

22- شیر ماسار – موزه پتنا

 

28- مجسمه شیر در جنوب هند متعلق به قرن هشتم و نهم که عظمت یافته اما اصالت خود را از دست داده است در حالیکه هنوز اثر هنر هخامنشی و موریائی در آن دیده می‌شود

27- شیر سانچی در گوشه شمال غربی عکس

26- شیرهای سارانات

اما این ستونهای موجود دارای ساب ویژه ای هستند و از روی این ساب و سبک خاص هنری ما همه را آشوکائی میدانیم حتی اگر چند نمونه از آن بدلائل مختلف مربوط به عصر پیش از آشوکا باشد14. از سرستونهای آشوکا که از لحاظ کار فعلی ما قابل توجه اند این چند عدد را نام می‌بریم: ستونهای سارانات Saranat، سانچی Sanchi، ویسالی Vaisali، سانکیسا Sankissa، دو ستون در رامپوروا Rampurva و ستونهای لوریا نادان گره Laurya Nadangarh که همه دارای سرستونهای کنده کاری شده هستند. مشابهت میان این سرستونها و سرستونهای کنده کاری شده هستند. مشابهت میان این سر ستونها و سر ستونهای کنده کاری شده هستند. مشابهت میان این سرستونها و سرستونهای کنده کاری شده و مجسمه دار هخامنشی را می‌توان در موارد زیر خلاصه کرد، شکل کلی سرستونها،جلای فوق العاده عالی آن،حالت ندا کننده حیوانات سرستونها و جزئیات بسیار در هر سه مورد که بدان اشاره نمی‌کنیم.

 

32- جواهرنشان از ایران گرگان تورنگ تپه – دو هزاره اول پیش از میلاد. موزه فیلادلفیا

31- مکرر – نقش سرامیک شکسته از هند

31- طرح کاشی ما قبل تاریخ

30- قسمتی از تاج پیگو

29- گری فین از پاتالی پوترا

تفاوتهای اساسی میان این ستونها و سرستونها با ستونها و سرستونهای هخامنشی عباتند از: نقش خود ستون در هند ستونها دارای سطح قاشقی هستند یعنی فرورفتگیهای ناو مانندی از بالا به پائین دارند. ستونهای پازارگاد نیز مانند ستونهای هندی صاف و بدون نقش می‌باشند. ستونهای پاسارگاد و تخت جمشید هم ستونهای ساختمانی هستند و حامل سقف اند در صورتیکه ستونهای آشوکا ستونهای منفرد خبر دهنده یا فرمان می‌باشند. در ستونهای تخت جمشید سر ستون مستقیماً بروی ستون قرار داده شده است در صورتیکه در ستونهای هند حیوان را روی یک سکوی کوچک یا سینی یا تختک قرار داده اند و این تختک روی قسمت زنگوله ای ستون قرار گرفته است و این مهمترین اختلاف موجود میان دو رده ستون مورد بحث ماست. در ستونهای هخامنشی در زیر ستون یک ته ستون بشکل زنگوله ای (تخت جمشیدی) قرار دارد و در هند این شکل زنگوله ای به بالای ستون و زیر تختک منتقل شده و ما نمی‌دانیم که این اقتباس از هنر هخامنشی است و یا نفوذ هنر بومی هند یعنی شکل گل لوتوس. با بررسی اساطیر و سنن مصر و هند به این نتیجه می‌رسیم که این هر دو ملت به این شکل بستگی و علاقه معنوی داشته اند15. هدف هخامنشیان را در طرح این شکل نمی‌توانیم تعیین کنیم و هرگز نمی‌توانیم اظهار کنیم که قصد هنرمندان ایرانی درین طرح تقدیس و تجلیل گل لوتوس،که در هند از مقدسات است بوده باشد16. اما در هند این گل از لحاظ سنن و شعائر مذهبی دارای ریشه‌های عمیق است چه از لحاظ فرهنگ و تمدن و دائی و چه از لحاظ آئین بودائی. کوماراسوامی Coomaraswami معتقد است که این طرح دارای یک اساس و پایه و دائی است17. در حالیکه میترا Mitra آنرا بکلی رد می‌کند18. در هر صورت بطور قطع نمی‌توان گفت که این طرح در دو نقطه مختلف یکی یکی ظاهر شده یا ظهور و تکامل آن در هر منطقه به منطقه دیگر بستگی داشته است. آنچه مسلم است اینست که در هر دو منطقه نمونه‌هائی از آن پیدا شده است با این تفاوت که در طرح‌های [106] هندی انحنای آن بیشتر و دارای شکم دادگی است اما از مشاهده و مقایسه آنها می‌توان دریافت که دارای اصل و ریشه مشترک است.

 

36- طرح روی یک قطعه سرامیک

35- مجسمه از شمال غربی هند از گانگولی و گواسمی

34- مجسمه از شوش

33- مجسمه سوفالی از ایلام

 

ایران و هند از اعصار خیلی کهن با هم ارتباط هنری داشته اند و چون اصل و منشاء هر دو یکی بوده است تشخیص اثرات هنری یکی بر دیگری مشکل است،اما از طرف دیگر چون هند بیشتر از طرف غرب متأثر بوده است می‌توان گفت که اثر ایران بر هند خیلی بیشتر بوده است،بخصوص که می‌دانیم امپراتوری هخامنشی تا سند و پنجاب گسترش یافته بود و ایران برین قسمت از هند تسلط و حکمرانی داشت و موریائیها هنگامی برپا خاستند و شکوه یافتند که هخامنشیان غروب کردند و اینان در خود یک نوع جانشینی آن شاهنشاهان را احساس کردند و خواهی نخواهی هنرمندان موریائی هنگام خلق آثار هنری موریائی تحت تأثیر هنر و نظامات حکومتی هخامنشی قرار داشتند،اگر چه می‌خواستند که این نفوذ و انگیزه بزرگ را ندیده بگیرند و تا حدود امکان فرمها و شکلهای تازه بسازند،یعنی این آثار هنری در عین حال که حامل سنن معنوی و جلوه‌های تکاملی هنر آریائی درین قسمت از جهان است،آن جلوه‌های مشترک هنری را که طی قرنها در میان آریائیهای این دو منطقه وجود داشته و گسترش و تکامل یافته و حالتی بالاتر و قوی تر از هنر و سنت پیدا کرده،حفظ می‌کند و حتی بعضی از خصوصیات قراردادی و اصولی هنر آسیای غربی نیز درین آثار هنری بچشم می‌خورد،در حالیکه هنرمندان هندی آنچه را که بسادگی قابل تغییر بوده،تغییر داده اند و هر چه توانسته اند به مخلوقات خود رنگ هندی داده اند.

 

ستونهای هخامنشی با آن سرستونها و آن زیر ستونهای بشکل گل لوتوس یا زنگوله (معروف به ستونهای تخت جمشیدی) را هنرمندان هندی دیدند و پذیرفتند و سرمشق قرار دادند. این مشاهده درین هنرمندان اثری بزرگ گذاشت و این اثر را در سبک و تکنیک بیش از شکل کلی می‌توان یافت19. این عامل یعنی اثرگزاری هنری هخامنشیان بر موریائیها توأم بود با الگو قرار گرفتن نظامات اداری و روشهای سیاسی شاهنشاهی ایران برای امپراتوری موریائی و این عامل دوم بود که اقتباس هنری را اجتناب ناپذیر می‌ساخت،موریائیها می‌خواستند،دربارشان مانند هخامنشیان از لحاظ هنر نیز ممتاز شود،در هر دو دربار هنرمندان تشویق می‌شدند و با حقوقهای گزاف بکار گماشته می‌شدند و حتی اسپونر می‌نویسد که آشوکا برای حمایت از هنرمندان خارجی که در دربارش کار می‌کردند و البته [107] بیشتر از همه ایرانیان بودند،قانون خاصی وضع کرده بود. این امپراتوران می‌خواستند که مانند شاهنشاهان هخامنشی عماراتی بسازند که معرف قدرت،عظمت و تقوای مذهبی ایشان باشد اعتقاد به خدا و عوامل ناشیه از آن،در هر دو فرمانروا مشترک بود. بنابرین می‌توان گفت که نفوذ همه جانبه هخامنشیان در خلق این آثار هنری موریائی غیر قابل انکار است.

 

38- مدال از بهاروت،موزه کلکته

37- مدال از بهاروت،موزه کلکته

روش و سبک هنر و معماری موریائیها یک سبک خاص بود که با سبکهای قبل و بعد بکلی متمایز شمرده می‌شود،اما قدر مسلم اینست که این اسلوب در خلق اسلوبهای بعدی هندی اثرات فوق العاده داشت. با بررسی اسلوب معماری بناهای بهارات و سانچی که متعلق به اعصار بعدی است و نفوذ و اثر ستونهای یاد بود آشوکا،سرستونهای زنگوله ای یا استکانی،حیوانات متوج و جزئیات دیگر کاملاً مشهود است اما آثار انحطاط نیز در آن دیده می‌شود. درباره حیوانهای متوج که بر فرق ستونهای آشوکا قرار داده شده اند این مسئله مهم است که این حیوانات چگونه آمدند و بر سرستونهای آشوکا نشستند؟ آیا در محل و توسط هنرمندان هندی دربار موریائیها خلق شدند و یا مستقیماً از سرستونهای هخامنشی تقلید و نمونه برداری گردیدند،درباره هیچیک از دو احتمال نمی‌توان نظر قطعی داد،یعنی با اینکه اثر معماری و هنر سرستونهای هخامنشی بسیار مهم و مؤثر بوده است. ناگفته نباید گذاشت که آثاری ازین حیوانهای مقدس در سنن و شعائر و ادبیات فولکلوریک بومی قدیم نیز می‌توان یافت. رامپراساد چاندا Ramprasad Chanda این حیوانها را یکی یکی با حیوانات مهمی که در میتولوژی برهمنی یافت می‌شود مقایسه و تطبیق می‌کند و سرانجام نتیجه می‌گیرد که سرچشمه اصلی آن را باید در یک اعتقاد مذهبی اولیه که براساس پرستش و احترام به درخت متکی است جستجو کرد20. در تعویذهای گلی پخته شده و پیش از باستان هند نیز نمونه‌های جالبی که می‌تواند مبدأ و منشأ این پدیده‌ها باشد،یافت می‌شود21. حال اگر بدوره‌های قدیمی تر برگردیم مشاهده می‌کنیم که در ایران نیز نقش حیوانات تقدیس شده در علائم مجسمه‌های سنگی هخامنشی و حتی بعضی اشیاء فلزی پیش از هخامنشی دیده می‌شود،در حالیکه در هند در آثار سوفالی پیش از باستان و بخصوص در میان تعویذها نقش این حیوان‌های مقدس دو سر زیاد دیده می‌شود. در میان اشیاء سوفالی و فلزی مکشوفه در آسیای غربی و دره سند (موهن جودارو) نیز پیکره‌های کوچک از حیوانهای دو سر وجود دارد. شباهت این اشیاء به سنجاقهای فلزی تزئینی لرستان نیز قابل توجه است و ما می‌دانیم که عصر درخشش تمدنهای کهن آسیای غربی،دره سند و لرستان بر عصر شکوه تمدنی هخامنشیان و موریائیها تقدیم داشته است. اکنون اگر بتوانیم ثابت کنیم که پدیده اصلی که هنرمندان عهد هخامنشی را به خلق این سرستونها رهبری کرد این آثار هنری بوده است،این مسئله نیز خود ثابت می‌شود که همین پدیده‌ها،چه در هند و چه در آسیای غربی الگوی نهائی و انگیزه اصلی طرح حیوانات تقدیس شده که بر فرق سرستونهای عظیم آشوکائی نشانده شده اند،نیز بوده است. از طرف دیگر هرتسفلد طرح ریشه این ستونهای تخت جمشیدی را به عصر پیش از [108] هخامنشیان متعلق می‌داند22وبطوریکه دیدیم در هنر باستانی هند نیز آثاری مشابه با این پدیده‌ها می‌توان یافت و چون ستونهای آشوکا بر خلاف ستونهای تخت جمشید حامل سقف نیست از لحاظ تکنیک نیز نمی‌توان گفت ستونهای آشوکا تقلید از ستونهای هخامنشی است. پس از دو رده ستون،هخامنشی و موریائی هر دو از یک ریشه و منشأ بوده اند و هر دو تکامل متوازی داشته اند،اما در اجرا ملاحظه می‌کنیم که در ستونهای آشوکا علائمی شبیه علائم معماران و هنرمندان هخامنشی حک شده است،آیا این فرضیه درست نیست که این سرستونهای ایرانی حامل هیکلها و پیکره‌هائی بود که برای هنرمندان هندی شناخته شده و آشنا بود،آنچه که از هنرمندان ایرانی یاد گرفتند و در کار خود مجموعة هنری،تکوین قیافه و هیکل اعلام کننده و ندادهنده حیوان سرستون و مقداری از جزئیات دیگر،آنچه مسلم است اینست که این چرخ آشوکا انعکاسی است از یک نشانه مقدس و فولکلوریک تاریخ پیش از باستان هند،که آثار و شواهدی نیز از فرم اولیه آن در بعضی آثار متعلق به این عهد دیده می‌شود و بعدها همین اثر و نشانه مقدس در کارهای هنری مذهبی براهمائی و بودائی نیز جلوه گر شد و در عصر مورائیها به کمال رسید. هنر موریائی در عصر آشوکا را می‌توان جلوه ای از هنر سنتی هند دانست که با شدت بسوی آسیای غربی و بویژه ایران گرایش دارد و اثرگیری کرده است،یعنی اگر از قدیم ترین زمانها پیدایش دو جلوه را مقارن و معاصر بدانیم،هر دو با یک تکامل متوازی پیش رفته اند منتها در تمام اعصار این تکامل متوازی با اثرگذاری شاخه غربی بر شاخه شرقی توأم بوده است.

 

ناگفته نباید گذاشت که اگر منشأ و سرچشمه این دو مکتب هنری مشابه را آثار سوفالی قدیمی بدانیم باید به بررسی بین النهرین و سند و پنجاب نیز درین مورد بخصوص بپردازیم. هنر هخامنشی و هنر موریائی از یک ارتباط و مشابهت دائمی برخوردار بوده است،اگر حیوان‌های موجود در سرستونهای دو مکتب معماری هندی و ایرانی را بررسی کنیم می‌بینیم که در شاخه ایرانی چهار حیوان دیده می‌شود: شیر،گاونر،شیرافسانه ای و انسان بالدار. در مقابل موریائیها این شکلها را بکار برده اند: شیرتنها،شیردوسر یا دوشیر که پشت بهم داده اند،گاونر و فیل که همه دارای هیئت حقیقی بوده اند و البته در هنر هند قدیم پیش از مورائیها نیز بی سابقه نبوده اند،منتها بواسطه اینکه از مواد اولیه سست تهیه شده اند دوام نیافته از بین رفته اند و البته نکات مشترک مهمی نیز با آثار هنری آسیای غربی داشته اند.

 

40- سرستون اماراواتی یا شیر،قرن سوم،موزه گویمه پاریس،از کتاب گیرشمن [109]

39- دوری هخامنشی از کتاب گیرشمن

اما با دقت در جزئیات این آثار،می‌توان سایه هنر آسیای غربی و ایران را بسادگی دریافت که از آن جمله است چشمان شیر سارنات و این اثر مشهور در درجه اول متعلق به ایران است،سپس بین النهرین و یونان. این مجسمه‌های آشوکائی را می‌توان بدو رده تقسیم کرد: گروهی مانند شیر سارنات که در حد اعلای هنر موریائی است و اثر هنر خارجی در آن کاملاً مشهود است،گروه دیگر مانند فیل سانکسیا Sankissa که چهره ای کاملاً بومی و محلی دارد. همانطور که ذکر شد این آثار هنری دارای یک رشد متوازی و هم آهنگ بوده اند،بعضی اوقات درین رشد اثر شدید شاخه غربی خودنمائی می‌کند و اثر شاخه شرقی را تحت الشعاع قرار می دهد. یک نمونه کامل ازین اثرگیری،مجسمه ای است گلی که در مغرب شبه قاره پاکستان فعلی یافته شده و بسیار سومری است. برجستگی خاص و تفاوت اساسی موجود میان ستونهای آشوکا و ستونهای داریوش وجود آن سکوی کوچک یا تختک است که در ستونهای آشوکا زیر پای حیوان یا حیوان‌ها قرار داده اند. این سینی یا تختک را در ستونهای تخت جمشید نمی‌‌توان یافت. در ستونهای آشوکائی این تختک خلق و ابداع شده است و شک نیست که این خلق بیش از هر چیز به منظور حفظ و تقویت سنتهای مذهبی قدیم صورت گرفته. در میان هر تختک‌های موجود،تختک زیر پای شیرهای آشوکا در سرستون سارنات جلب توجه می‌کند،این قطعه سنگ کوتاه استوانه در پهلوهای خود نقش چهار حیوان دارد که چهار چرخ آشوکائی را از هم جدا می‌کنند. این چهار حیوان عبارتند از: شیر،گاو،اسب و فیل. بعقیده رولاند این حیوانها یادگار سنن عصر ودائی و تمام ستون بطور کلی واحدی است خلق شده بر اساس معماری و هنر آسیای غربی و شکل اسب اثر نفوذ هنر یونانی است23 . شیر گاو نر اثر هنر هخامنشی و فیل باید مربوط باشد به فیل شاخدار که در سکه‌های سلوکی دیده می‌شود24 . تختک زیر پای حیوانها درین سر ستون بقدری تحت تأثیر هنر غرب آفریده شده که می‌توان گفت توسط هنرمندان نواحی غربی امپراتوری هخامنشی یا یونان اجرا شده. سنتهای هنری و اصول فنی معماری آسیای غربی و بخصوص ایران هخامنشی درین سر ستون کاملاً مشهود است و وقتی که این مسئله یعنی نفوذ هنری را با نفوذ سیاسی و اجتماعی هخامنشیان در دستگاه موریائیها توأم سازیم بی اختیار به گفته ویلر ایمان می‌آوریم که نوشت25 : پس از سقوط هخامنشیان،هنرمندان ایرانی و صنعتکاران درباری دستگاه امپراتوری موریائی را بعنوان دربار جانشین هخامنشی برای بروز نبوغ هنری خویش مناسب یافتند و به این کشور کوچ کردند. نتیجه این کوچ خلق اینهمه اثر هنری ممتاز بود. اما درین مورد نیز ناگفته نباید گذاشت که حتی اگر این شاهکارها توسط ایرانیان هم ساخته شده باشد،اصالت هندی خود را حفظ کرده است. هنرمندان بدستور امپراتوران ذوق و سلیقه هندیان را در نظر داشتند و مظاهر سنتی ایشان را در خلق این آثار گنجاندند. این یک تقلید نبود یک اقتباس کلی و جامع بود. یکی ازین مظاهر خلق و ابداع برافراشتن ستونهای فرمان بود که مخصوص آشوکاست. ستونهای نوشته دار با نقش‌ها و پیکره‌ها بمنظور تبلیغ آئین بودائی و بزرگداشت شیوه‌های مقدس امپراتوری،بنابرین باید گفت که هنرمندان ایرانی با آثار هنری ایران در مورد خلق این ستونها یک همکاری و اثر گذاری محدود ولی قوی و مؤثر داشته اند. اما در مورد گروه دیگر ازین تختک‌ها باید گفت که آنها کاملاً هندی هستند،مانند آنکه زیر پای شیر رامپورو است و تختک‌های سرستون لوریا وسانچی. برای یک بررسی کلی و خلاصه کردن آنچه تا بحال گفته ایم باید نمونه‌های محتلف را با هم مقایسه کنیم: در برآورد همانندیها نخست باید از ساب خاص هخامنشی که در هر دو دسته رده بندی شده مشترک است نام ببریم،این جلای اعجاب آورر شاهکارهای خلق شده و خاص مکتب هنری هخامنشی است که در هند تقلید شده. دوم برداشت عمومی این ستونها و مفهوم کلی ساختمانی آنهاست. سوم جزئیات در طرحها و پیکره‌ها،مثلاً در چهره شیر و حیوانهای دیگر و طراحی خاص گلها و گیاهان خانه‌های گرد و شکلهای شبیه چرخ و سبک هنری خاص حیوانهای چهار گانه روی سطح خارجی تختک،در سر ستون سارنات و حتی هیئت عمومی و شکل حیوانهای اصلی سر ستونها. بدیهی است در میان نقش‌ها و پیکره‌ها تفاوتهای اساسی نیز موجود است،نخستین فرق اساسی عبارتست از هدف اصلی سازنده در برداشت کلی،ستونهای تخت جمشید ستونهای ساختمانی است،در حالی که ستونهای آشوکا را می‌توان ستونهای آگهی یا یادبود خواند. متأسفانه تاکنون یک ستون کامل ساختمانی از دوره موریائیها نیافته ایم اما با تحقیقات هنرشناسان و دانشمندانی که درباره هند باستان مطالعه می‌کنند به این نتیجه رسیده ایم که آن ستونهای ساختمانی موریائی از هر لحاظ تحت تأثیر هنر و معماری هخامنشی ساخته شده اند،در حالیکه این اثر را در ستونهای منفرد فرمانی آشوکا کمتر می‌توان یافت. تفاوت اساسی فقدان کامل تختک در ستونهای [110] تخت جمشید است،قرار دادن تختک در زیر پای حیوانها از ابتکارات خاص هنرمندان عصر آشوکاست. سوم فقدان کامل زیر ستونهای هند است.در حالیکه می‌دانیم ستونهای تخت جمشید بر فراز زیر ستونهای زنگوله ای شکل معروف به پرس پلیسی نهاده شده اند، ستونهای پازارگارد نیز زیر ستون،مانند تخت جمشید نداشت اما مانند ستونهای موریائی نیز نبود که مستقیماً روی زمین قرار داده شود،آنها روی سکوی مربع سنگی نهاده شده بوده اند. چهارم تفاوت اساسی از لحاظ هیئت عمومی،تناسب و زیبائی و ترکیب است. بعضی از هنرشناسان ستونهای آشوکا را ازین لحاظ در سراسر جهان بی نظیر و ممتاز می‌دانند. آنچه که در هر دو مکتب مشترک است عبارتست از: شکل زنگوله ای سر ستونها که در محفل باستانشناسان بدان تخت جمشیدی گفته می‌شود و دارای منشاء سنتی و باستانی است،برای هر دو ملت و ما نمی‌دانیم که در ایران نیز هدف تجسم گل لوتوس بوده است یا چیز دیگر،و به احتمال قوی منشاء اصلی برای همه همان گل لوتوس بوده است26 . حیوان‌های مقدس نیز در سنت‌های هنری هر دو شاخه وجود دارد که در بالا بدان اشاره کردیم و دلیل برین است که در هر دو سرزمین تمدنهای قدیمی وجود داشته و با ریشه‌های مشترک و ارتباط دائم تکامل یافته در قرنهای ششم تا سوم پیش از میلاد شکوفان شده است. درباره ریشه عوامل مشترک،هنوز نمی‌توان بطور کامل اظهار نظر کرد،اگر در بررسی این مظاهر اشتراک ایران هخامنشی را اصل و منشاء بدانیم و هنرهای سنتی را مهمترین عوامل فرض کنیم،باید به ترکیب و نحوه اجرای هنری که کاملاً هندی است،نیز توجه داشته باشیم واعتراف کنیم که در جریان ارتباطات هنری،هند بیشتر گیرنده بوده است و این مطلب از تاریخ خود موریائیها نیز برآورده می‌شود. دولت هخامنشی که در عصر اعتلا یک دولت جهانی بود و سنتهای هنری هخامنشی که در عصر اول هخامنشیان به اوج رسید،در عصر افول و سقوط ایشان در سراسر جهان متمدن آنروز گسترش داشت و مطلوب شمرده می‌شد. بویژه در هند که از استانهای پر خیر و برکت این شاهنشاهی بود،خاک طلای هند به ایران می‌رفت و عاج سند مورد استفاده هنرمندان ایران قرار می‌گرفت27 در دربار شاهنشاهان هخامنشی نیز هنرمندان خارجی فراوان بودند و بدون شک هندیان نیز بوده اند،دلیلی نداریم که وجود هنرمندان ایرانی را در دربار موریائیها نپذیریم،نفوذ ایران بر هند نتیجه یک مبادله فرهنگی بود،مبادله ای که هند بیشتر گیرنده بود و ایران دهنده. امپراتوری آشوکا از لحاظ جنبه جهانی که داشت شبیه و هم آهنگ با امپراتوری داریوش بود با این تفاوت که در امپراتوری آشوکا دین عامل مهمتری شمرده می‌شد،آشوکا الگوی نظامات اداری خود را از هخامنشیان گرفته بود اما آنرا بر پایه سنن ملی هند و آئین بودا استوار و هم آهنگ ساخت.

مظاهر سازندگی و معماری آشوکا نیز اثر مستقیم و غیرمستقیم تمدن هخامنشی بود،آشوکا هم می‌خواست نامش مانند داریوش بعنوان یک امپراتور مقدس جاودان گردد و برای رسیدن به این هدف راهی بهتر از سنگ نویسی و خلق آثار پرشکوه از مواد سرسخت یعنی سنگ نیافته بود،همان راهی که داریوش در آن قدم گذاشت و موفق شد. بنابراین در بررسی کلی به منظور کشف ریشه اشتراک باید این عوامل را در نظر داشت:

1-سابقه فرهنگی مشترک.

2- ارتباط هنری و فرهنگی دائمی.

3- مشابهت از لحاظ جزئیات.

ازین مراحل که بگذریم باید به موارد افتراق که نتیجه سنن خاص،موضع جغرافیائی و عوامل بومی و محلی است اشاره کنیم،در مقابل عوامل مهم ارتباطی،مهاجرت‌ها،جنگها، [111] کششهای دینی و روابط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی که دو ملت با هم برقرار کرده بودند. برای بافتن اصل و منشاء حیوانهای مقدس که بر کرسی ستون نشانده شده اند باید به بررسی هنرهای سنتی هند بپردازیم،درین بررسی متوجه خواهیم شد که چهار نوع پیکره در هند قدیم وجود داشته و هنرمندان را به خلق این پیکره‌ها رهنمون شده است:

 

44- کنده کاری روی عاج

43- تخت جمشید،جنگ با حیوان هیولا

42- استوپای شماره 2 سانچی با حیوان هیولا

41- سرستون شیردار از ماتهورا

1-پیکره‌های کوچک حیوانات.

2- مجسمه‌های کوچک مقدس از وجودهای بشری.

3- نگین‌های کوچک که بشکل پیکره و نقش تجسم می‌یافته است.

4- اشیاء سوفالی.

بعضی ازین اشیاء با نمونه‌های ایرانی شباهت فراوان دارند از آنجمله است یک سرشیر که در ماسار Masarh ایالت بهار یافته شده و اکنون در موزه پتناست،آنرا با سرشیر در ساغر طلائی معروف همدان مقایسه کنید28 ،سپس این سرها را با سرشیرهای تخت جمشید و ستونهای آشوکا مطابقه می‌کنیم و درمی‌یابیم که دوبدو بهمدیگر شباهت بسیار دارند. سر گاوهای مقدس را با مجسمه‌های مشابه آن در عصرهای نخستین هخامنشی مقایسه می‌کنیم. در نواحی غربی هند پیکره‌هائی مشابه این مجسمه‌ها یافته شده،بخصوص در معابد زیر زمینی سانچی که کنده کاریها و سنگتراشیهای برجسته در ورودی آن حاوی نقشهای بسیار جالب است. وقتی که بررسی خود را ادامه دهیم و کوشش کنیم که نمونه‌های اصیل این آثار را که الگوی بومی و محلی سرستونها شده اند پیدا کنیم،متأسفانه موفقیت چندان نداریم و خواهی نخواهی متوجه فرضیه هرتسفلد می‌شویم که معتقد است الگوی اساسی مجسمه‌های هخامنشی نمونه‌های چوبی بوده است که از بین رفته،درینصورت آیا نمی‌توان گفت که در هند نیز چنین وضعی وجود داشته و نمونه‌های اصلی را که با مواد فسادپذیر می‌ساخته اند از بین رفته است؟ یا اینکه اینان مستقیماً از ایران اقتباس کردند،اما با کشفیات اخیر مسلم شده است که این هنر و این پیکره‌ها در هند پیش از موریائیها نیز سابقه داشته است. وادل در کاوشهای خود موفق شد که در پاتالی پوترا یک جفت گری فین (شیر افسانه ای) کوچک پیدا کند،پیگو Piggot این گرفین‌ها را معرفی کرد و اعلام داشت که باید قسمتی از یک تاج باشند و افزود که در یک کنده کاری سنگی در نقش رستم نیز یک تاج دیده می‌شود که حاوی گری فین است و به این گری فین شباهت بسیار دارد29 پیگو توجه ما را بیک گری فین دیگر که در افغانستان پیدا شده و بنظر وی واسطه است میان هنر ایرانی و هندی جلب می‌کند30 . وی موارد دیگری نیز برای این مقایسه و مطابقه یافته است. در مورد مشابهت این گری فین با آن شیئی که در تاج پادشاهان هخامنشی هست نمی‌توان اظهارنظر قطعی کرد که آیا این تقلید از آن است یا خود هیئت تکامل یافته یک هنر سنتی هند آریائی است. بنظر می‌رسد که در ایران و هند،در هزاره اول پیش از میلاد،میان آثار هنری بخصوص نقش‌ها و پیکره‌های انسانی مشابهت‌ها و اشتراک‌های چشم گیر وجود داشته است،از شباهت میان یک قطعه سوفال شکسته هندی با نقش کاشیهای ماقبل تاریخ در ایران این مطلب روشنتر جلوه گری می‌کند،آنکه از هند است به دره سند تعلق دارد و آنکه از ایران است از نواحی غربی است. مورد دیگر یافته شدن پیکره‌های کوچک زن است [112] که در هند و ایران وجود داشته و سیر تکاملی آن کاملاً محسوس است. یافته شدن این مجسمه‌ها ذلیل براین مدعاست که ازین لحاظ یک نوع تکامل هنری متوازی در ایران و هند وجود داشته است و هند آنقدر که ما تصور می‌کنیم از ایران قرض نکرده است و دست کم مایه اصلی از خود هند بوده است و نکته‌ها و الهامات جدید ایران،نقشها و طرحهای قدیمی را پرجلوه تر و زنده تر ساخته است،بعبارت بهتر هنر موریائی هند دارای دو منبع مهم بوده است:

الف: سنن و شعائر ملی و آئینی هندو،مربوط به عصر ودائی و مظاهر هنری این سنن و شعائر که البته در اصل با هنرهای اولیه و بومی ایران قرابت و در آغاز وحدت داشته است.

ب: هنر و معماری شاهنشاهی هخامنشی که خواهی نخواهی هند را نیز تحت تأثیر خود قرار داده است. اکنون از مطالب مذکور در چند برگ گذشته نتیجه گیری می‌کنیم: تریکوتاهای (مجسمه سفالی آرایشی) هندی با تریکوتاهای آسیای غربی دارای مشابهت و هم آهنگی است و حتی مظاهر نفوذ هنری فولکلوریک نیز درین مرحله مؤثر بوده است و ما درین مورد شواهد بسیار داشته ایم. درین میان تزئینات و کنده کاریهای اصولی و قراردادی مانند نقش کندوی زنبورعسل،مهره،چرخ و گلهای زینتی که در روی یک نوار ترسیم می‌شوند و بعضی جزئیات دیگر از جمله چشمهای مثلث حیوانها در هر دو مکتب یکسان است و این دلیل بر ارتباط دائمی و اثرات دو جانبه مهاجرت‌ها و رفت و آمد بازرگانان است،درینصورت باید قبول کنیم که بواسطه بکار بردن چوب و مواد سست دیگر آثار هنری پیش از آشوکا از بین رفته است. از لحاظ فنی و اجرای هنری هنرمندان موریائی سخت تحت تأثیر آنهم تأثیر مستقیم هخامنشیان قرار داشته اند. چهره درخشان امپراتوری موریائی و جنبه‌های مختلف آن از جمله جنبه‌هنری مرهون این ارتباطات فرهنگی و هنری با ایران بوده است. در عصر درخشش تمدنی دره سند نیز،قرن‌ها پیش از عصر درخشش موریائیها،یک چنین وضعی وجود داشت.اما این مطلب بهیچوجه دلیل بر عدم استقلال این اعصار از لحاظ هنر هند نیست و نمیتوان گفت که هنر هند در عصر موریائی فقط متکی بخارج بوده است،با بررسی این آثار هنری بخوبی برداشت می‌شود که هنرمندان کوشش فراوان داشته اند که از تقلید کاملاً پرهیز کنند،این بناهای عظیم و این شاهکارهای هنری همه تحت تأثیر هنر هخامنشی خلق شد اما هیچیک تقلید صرف نبود و هنرمندان هند بیش از هر چیز از هنر بومی و محلی خود برای برکشیدن این بناها و تراشیدن هیکلها و نقر و نقش سنگها بهره جوئی کردند و کامیاب شدند. مشابهت میان آثار موجود از دو مکتب مورد بحث و میان مکتب هند و موریائی و مکتب‌‌های آسیای غربی و یونان بهیچوجه دلیل برین نیست که هند چیزی را براستی قرض کرده باشد. درباره فرم و شکل این آثار باید گفت که اولویت با آسیای غربی است نه هند،هنرمندان هندی گاهی با اقتباس مستقیم یک اثر هنری را خلق و ایجاد کرده اند،مثلاً در مورد شکل زنگوله ای سرستونها،چون درین مورد ما از عصر مقدم هخامنشی آثار و شواهد بسیار در دست داریم اما از عصر پیش از موریائیهای هند اثری نمی‌یایبم،خواهی نخواهی حق تقدم را به آسیای غربی و ایران می‌دهیم،مگر اینکه این فرضیه را قبول داشته باشیم که درین عصر هنرمندان از چوب استفاده می‌کردند و چوب فسادپذیر بود و از بین رفت. در ارزشیابی اثرات هنر ایرانی بر هنر هند موریائی باید متوجه این مطلب باشیم که این اثرگذاری در یک محیط خالی و معمولی صورت نگرفت،ما دیدیم که هنرمندان موریائی از الگوهای ایرانی استفاده کردند و به خلق آثار جدید پرداختند زیرا از طرفی امپراتوران و اداره کنندگان امپراتوری نگران غرب بخصوص ایران هخامنشی بودند و از طرف دیگر زمینه هنری از لحاظ سنتها و شعائر ملی و مذهبی و هنرهای وابسته بدان آمادگی داشت. مبادلات هنری،پیش ازین هم میان مکتب‌های اولیه سوفالسازی و فلزسازی در ایران پیش از باستان و هند کهن پیش از موریائیها وجود داشت و با هم به مرحله اوج رسید،ولی هرگز نمی‌توان گفت که این هر دو مکتب هنری هند هاراپانا (پیش از موریائی) و موریائی سایه و شبحی کامل از مکتب‌های آسیای غربی است. این اثر وجود داشت اما زمینه ای بسیار مساعد و غنی هم فراهم بود. درین میان نقش یونان را هم نباید فراموش کرد،تمدن و فرهنگ یونانی که در سراسر آسیای غربی اثرگذاری کرد البته در هند نیز عامل مؤثر،مهم و سازنده بود،بخصوص در دربار موریائیها که موجودیتشان در عصر اسکندر قوام گرفته بود،تمدن یونانی عامل بزرگی بود،یونان درین عصر علاوه برینکه فرهنگ و تمدن یونان را نقل می‌کرد و اشاعه می‌داد،خواهی نخواهی حامل تمدن و فرهنگ ایران هخامنشی نیز بود. بدیهی است این عامل در روش جهانگیری و جهانداری خود اسکندر نیز اثر داشت اما این اثر در دوره جانشینی وی در ایران،عصر سلوکیها بیشتر شد و این حکومت که ارتباط نزدیک با موریائیها داشت رنگی کاملاً ایرانی بخود گرفت. حقیقت امر اینست که موریائیها و سلوکیها هر دو ادعای جانشینی هخامنشیان را داشتند اما هیچیک نتوانستند آن درخشش عالی هخامنشیان را داشته باشند و عصر انحطاط هر دو گروه خیلی زود فرا رسید. [113] اکنون که به پایان گفتار خود رسیده ایم به نقل رأی و نظر چند نفر از هندشناسان می‌پردازیم: دانشمند هندو کوماراسوامی معتقد است که عوامل ایرانی موجود در آثار هنری موریائی،در عصر پیش از موریائیها به هند منتقل شده است31 . بنظر وی در عصر پیش از نفوذ تمدن یونانی،میان مکتب‌های هنری و تأسیسات خاص اداری و اجتماعی ملل آسیای غربی و آریائیهای هند روابط چشم گیر وجود داشته است. تمدنهای: سومری،هیتی،آسوری،کرت،تروا و نواحی دیگر آسیای صغیر، فنیقی و سرانجام هخامنشی و اسکیث که هر دو گسترش بسیار داشتند اما درخشش اولی بیشتر بود،به هنرمندان هند مایه فراوان دادند و عوامل هنری بسیار به این کشور ارسال داشتند که اهم آنها عبارت بود از: شیرهای بالدار،هیکلهای رؤیائی گریفون (مرغ افسانه ای سیمرغ یا عنقا که نیمی شیر و نیمی مرغ شکاری است) حیوانات تقدیس شده،جانوران جنگجو،ارابه خورشید با چهار اسب،حلقه‌های گل،تاج به اشکال مختلف،درخت زندگی،جریان آب در کوهستان،نخل،کندوی زنبورعسل،لوتوس »آبی رنگ (نیلوفر،لاله آبی)،گل و بوته‌های حاشیه ای و نواری،گلهای پنج پر (لوتوس سرخ) تزئینات کنگره ای و دندانه ای چرخها،مهره‌ها.نقشها و طرحهای زنگوله ای یا استکانی که در هند آنرا به گل لوتوس مربوط می‌دانند و دانشمندان بدان تخت جمشیدی لقب داده اند. علائم موجود در روی سکه‌های فشاری،شکلهای هنری حلزونی،نقشهای پیچکی،لابیرنتی و صلیب شکسته. بعقیده این دانشمند طرح زنگوله ای یا گل لوتوس که در آثار هر دو مکتب دیده می‌شود اصلاً در آسیای غربی خلق و ابداع شده که البته مورد تصدیق همه هنرشناسان نیست. بنجامین رولند Benjamin Rowland معتقد است که هنر عصر آشوکا هنری است وارداتی و حتی امپراتور برای اجرای آن نیز از هنرمندان خارجی استفاده می‌کرده است،درین عصر گروهی بیشمار از هنرمندان و صنعتکاران در استخدام امپراتور آشوکا بوده اند32 . دکتر رای تقریباً با رولند همصداست و می‌نویسد: دربار موریائیها در راه تکمیل هنر اصیل هندی نقش برجسته ای نداشت و به این تکامل کمک نکرد،جز اینکه این آثار را که تابحال با مواد سست و بی دوام ساخته می‌شد با مواد سخت جاودانی ساخت،چوب به سنگ تبدیل گردید33 . دربار موریائیها درین عصر توجهی به هنر عامیانه هند که نخست در بهارهوت Bahrhut درخشید،نداشت. درباره نفوذ خارج می‌گوید که طرحهای تزئینی از آسیای غربی گرفته شده است،حیوانات متوج ستونها،شکل و قیافه کلی سنگ تراشیها،تحت تأثیر هنر هخامنشی خلق و ابداع شده اند،نفوذ یونان درین مرحله پس از ایران است34 . سرجان مارشال که سی سال ریاست باستانشناسی هند را بر عهده داشت می‌نویسد که حتی اجرای بعضی از آثار هنری موریائی توسط هنرمندان یونان صورت گرفته است،اما اثر هنر هخامنشی نیز قابل انکار نیست35 . اسمیث Vincent Smith با تصدیق نظر مارشال می‌افزاید که حتی بعضی از شاهکارهای هنری موریائی از الگوی اصلی آن که در عصر هخامنشیان تهیه شده بهتر ارائه شده است. مارشال بیش از هر دانشمند دیگر به تأثیر هنر دولت باختر (در مرکز آسیا) در تکوین هنر موریائی ایمان دارد و می‌گوید: هر بحثی که مطرح شود،چه درباره موازین جغرافیائی و چه درباره روابط اجتماعی،اقتصادی و سیاسی میان هند و آسیای غربی و چه درباره اثرات هنر درهم آمیخته ایران و یونان،در قاره آسیا،دلیل بر اهمیت و شدت تأثیر فرهنگی و هنری باختر بر هند موریائی است36 . مارشال طی حفاریهای خود در تاکسیلا و نواحی دیگر شبه قاره هند به اکتشافات بسیار مهم نایل گردید. تاکسیلا در حوالی راول پندی کنونی در عصر داریوش مرکز هند ایرانی بود،سپس به تصرف اسکندر درآمد. باختریها،اسکیث‌ها و موریائیها نیز در پایه گزاری تمدن درخشان تاکسیلا سهیم بودند،تمدنی که در اصل مایه هندی داشت و سه قرن مرکز ساتراپیهای شرقی شاهنشاهی ایران بود. اکتشافات مارشال اهمیت نقش ایران را در تکوین تمدنهای شرقی هخامنشی که بتدریج رنگ محلی پذیرفتند،آشکار و بیش از پیش مؤکد می‌سازد. دانشمند دیگر زیمر Zimmer است که نفوذ هنر هخامنشی را مستقیماً موجد هنر موریائی می‌داند و می‌نویسد: جنبه هنری تمدن عصر آشوکا نیز مانند جنبه‌های عصر آشوکا نیز مانند جنبه‌های دیگر آن دارای هیئت خاص امپراتوری بود،که تا آنزمان در هند سابقه نداشت. گسترش جهانی تمدن هخامنشی که برپایة تأسیسات امپراتوری استوار شده بود در هند باعث خلق هنر موریائی شد37 . اما زیمر در جای دیگر به هنر بومی موریائیها اشاره کرده است و قدرت و شدت تأثیر و عمق آنرا ستوده است38 . استلا کرامریش Stella Kramrisch چنین می‌نویسد: البته اثر یونان در هنر هند غیر قابل انکار و شدید است (بخصوص در ویسالی قدیم) اما اثر ایران هخامنشی را نیز باید در نظر داشت که بیش از هر عامل دیگر در تکوین هنر آشوکائی مؤثر بوده است. ریشه و منشاء اصلی مجسمه‌ها و پیکره‌های این عصر همان مکتب هنری باستانی حوزه رودخانه سند است.

 

با در نظر گرفتن این نکته که هند موریائی،ایران و یونان هر سه آریائی بودند و فقط هر سه آریائی بودند و فقط چند قرن از جدائی ایشان [114] می‌گذشت39.

بنظر این بانوی دانشمند اثر ایران و یونان هر دو مهم است،اما این اثر بطور غیرمستقیم وجود داشته است نه مستقیم،هنر آشوکائی ریشه هندی دارد و به دره سند می‌رسد و تمدن دره سند نیز با تمدن آسیای غربی دارای اشتراک تمدنی و سنتی است. اکنون مدت نیم قرن از آغاز اظهار نظر هنر شناسان دربارة هنر موریائی گذشته است،درین مدت گروه بسیاری به اظهار نظر پرداخته اند. عده ای آنرا شعبه ای از هنر هخامنشی دانستند و در مقابل هنر و معماری امپراتوری ایران که جهانی بود آنرا استانی یا ولایتی قلمداد کردند40 . گروهی از جمله هاول Havell 41 آنرا مظهر توسعه و تکامل هنر آسیای غربی می دانند،در مقبل عده ای آنرا منشاء ابداع و خلاقیت هنر در آسیای غربی می دانند و گروهی علت مشابهت مظاهر دو مکتب هنری را وجود هنر مندان هندی در کارگاههای هخامنشی فرض می کنند42 . خاند الاوالا Khandalavala می نویسند که نفوذ غرب در خلق این آثار غیر قابل انکار است و نمی توان گفت که این همه ظرافت و زیبائی توسط هنرمندان هندی به تنهائی خلق شده باشد،چنین نظریه ای غیر طبیعی و غیر منطقی است43 . گرونودل Grunwedel 44 و فرگوسن Fergusson 45 [115]

به جنبه های قرار دادی واصیل هنر هند درین دوره توجه دارند منشاء این جنبه‌های کلاسیک هنر را به تمدن آسوری می‌رسانند اما هیچیک ازیشان منکر نفوذ قوی و دامنه دار هخامنشیان در هنر و معماری عصر آشوکا و سلسله اش نیستند.

 

46- نقش شیر در استوپای سانچی

45- نقش شیر در تخت جمشید

رولاند46 ستونهای سارانات را مورد بررسی قرار می‌دهد و حیوانهای منقوش در روی تختک را اثر مستقیم نفوذ هنر آسیای غربی و تمدن بومی هند ودائی می‌داند،اما حالت خبر دهنده شیر و شکل سر و حالت چشمان وی را ایرانی و هخامنشی می‌داند. هاول با تصدیق اثر شدید هنر آسیای غربی در خلق ستونهای آشوکا،آنها را از لحاظ اصالت و عوامل سنتی هندی می‌داند،او پایه و مایه کار را ودائی و آریائی معرفی می‌کند و معتقد است که این همان مایه ای است که در هنر آریائی بین النهرین نیز وجود داشته و راه تکامل پیموده و در هنر ودائی هند اثرگذاری کرده است،وی درباره سرستونها می‌نویسد: بواسطه شکل زنگوله ای سرستونها که معروف به سرستونهای تخت جمشیدی است،این تفاهم بوجود آمده است که این ستونها را هنرمندان به تقلید از ستونهای تخت جمشید ساخته اند،اما حقیقت امر اینست که این ستونها در سرزمین هند که سرزمین گل لوتوس است با الهام از گل لوتوس که از قدیم مورد تقدیس و تجلیل هندیان بود ابداع شد و این احتمال نیز هست که آریائیان کنار رود فرات در حالیکه با ایران و مصر نیز تماس داشتند آنرا ابداع و تکمیل کردند،همانگونه که آریائیهای ایران آثاری عظیم و کامل چون تخت جمشید بوجود آوردند،می‌دانیم که این بناهای پرشکوه هخامنشی توسط ایرانیان اما با الهام از کارهای بسیار قدیمی آسوریان و سبک معماری یونانی ساخته شد،حال چگونه ممکن است که سرستونها و ستونهای چوبی قصرهای پادشاهان بزرگ بین النهرین را نیز که دارای همان شکل و هیئت بوده است تخت جمشیدی بدانیم47 ؟ سیوارا مامورتی Sivaramamurti نظرش اینست که هنر موریائی البته دارای یک اصالت محلی و هندی است که عوامل خارجی را در خود جذب و حل کرده است،بنظر وی ستونهای آشوکا از لحاظ کلی تقلیدی است از لوحه‌های مقدس بنام دهاواجا Dhavaja که در جلو معابد هندی نصب می‌شده و یا دست کم ازین لوحه‌ها الهام گرفته،اما جزئیات تکمیل کننده آن همه خارجی و متعلق به آسیای غربی است48. بنابرین می‌توان گفت که قصر آشوکا و آثار آشوکا پدیده‌های گنگ و مبهمی است،پدیده‌هائی که بر پایه عوامل داخلی و بومی خلق و تحت تأثیر عوامل خارجی تزئین و تکمیل شده است،این عوامل خارجی نیز آنطورها که از نامشان برمی‌آید خارجی نیستند زیرا با عوامل بومی و محلی،هندی دارای ریشه‌های سنتی مشترک می‌باشند. [116] بعبارت بهتر طرحهای مشترک،علائم و نشانه‌های هنری مشترک،همه میراث هنری مشترک این ملل است و ما در بررسیهای خود ملاحظه کردیم که هنرهای سنتی و ملی این ملل در نقاط مختلف جهان قدیم با جلوه‌های مختلف شکوفان شد،سفالینه‌های کوچک،اشیاء چوبی،فلزی و سنگی که هر یک برای هدف خاصی ساخته می‌شد اما تشابه و توازی آنها با همدیگر غیر قابل انکار بود،و بعضی پدیده‌ها که در آسیای غربی تکامل بیشتر داشت بسوی هند کشانده شد،مانند حاشیه‌های گلدار،نقشهای نباتی که از غرب بسوی هند آمد و فقط کومارا سوامی معتقد است که این منشاء در غرب،آسور بوده است نه ایران،ایرانی که جانشین آسور شد،اما نه تنها بلکه همه دولتهای متمدن آسیای غربی،بعقیده این دانشمند ارتباط هنری میان هند و آسور در چهارصد سال میان 1200 تا 800 پیش از میلاد پیش از عصر هخامنشیان بود. اما این عقیده طرفدار ندارد49. بطوری که ذکر شد،بعضی معتقدند که هنرمندان بین النهرین پس از سقوط این حکومتها به هند رفتند و حتی برخی میگویند که هنرمندان یونانی به هند رفتند و آثاری همانند آن نقش اسب بر بدنه تختک سرستون سارنات را خلق و متجلی ساختند،اما آنچه قطعیت بیشتر دارد اینست که هنرمندانی که به هند رفتند،هنرمندان دربار هخامنشیان بودند که با سقوط شاهنشاهی بزرگ هخامنشی در جستجوی محل مناسبی برای عرضه کردن هنر خود بودند و دربار موریائیها را بدین منظور مناسب دانستند. کار کشتگی و نبوغ این هنرمندان و طراحان ایرانی با استفاده از امکانات محلی و تشویقهای امپراتوران هند و صرف پولهای گزاف باعث خلق این شاهکارهای پرشکوه هنری شد،شاهکارهائی که بر پایه وحدت هنرهای سنتی،اصالت تمدنی و ارتباط دائمی و دوستانه ایران و هند خلق شدند و هنرشناسان جهان را بشگفتی دچار ساختند. منابع= برای تهیه این مقاله از منابع زیر استفاده شده است:

Ancient Indian Art and The West Irene N. Gojjar, Bombay 1971.

این کتاب که حاوی تحقیقات عالمانه مربوط به نفوذ غرب (ایران،آسیای غربی،مصر و یونان) بر هند است بیش از هر کتاب دیگر مورد استفاده قرار گرفت و در حقیقت این مقاله بر اساس تحقیقات نویسنده این کتاب موجودیت یافته است

Indian Arts: V.S. Agrawala Banares 1965

Report on Kumbarahar Excavation 1951-5: A.S. Altekar and V.Mishra Patna 1959

Ashokan Inscription: Basak Calcutta 1959

Budhist records of the western World: S.Beal 1906

Indian architecture: Perey Brown, Bombay 1942

The Beginning of Budhist Art: A. Foucher Paris 1917

Persia: R. Ghirshman London 1964.

The Art of Iran: A. Godare London 1965.

Hand-Book of Indian Art: E. B. Havell London 1920.

Iran in the Acient East: E. Hertzfeld Oxford 1941.

Maurya and Sunga Art. Nihar-Rayan Ray Calcutta 1945.

The Art and Architecture of India B. Rowland. London 1953.

Perspolice E.F. Schmidt Chicago 1953

A guide to Calcutta Museum C. Sivaramamurti. Calcutta 1956

مجله‌های باستانشناسی هند،موزه‌های هند،آسیائی سلطنتی و ماهنامه تاریخ هند. راهنمائیهای شفاهی آقای مارشال رئیس کتابخانه دانشگاه بمبئی و دکتر موتی چاندرا رئیس موزه پرنس آف ویلز بمبئی. [117]

“پاورقی‌ها“

1- گزارش سالیانه باستانشناسی هند 1905-1904،ص 36،سرجان مارشال باستانشناس معروف و رئیس باستانشناسی هند 1932-1902.

2- سر دکتر جی. جی. مدی Modi،مجموعه مطالعات آسیائی مقاله پاتالی پوترا،بمبئی 1917.Facebook


نگاهی به زندگی ‘تاگور’ شاعر پرآوازه هندی وعلاقه شدید وی به ایران و زبان فارسی

نگاهی به زندگی ‘تاگور’ شاعر پرآوازه هندی وعلاقه شدید وی به ایران و زبان فارسی

ایرنا -دهلی نو – این روزها یکصدو پنجاهمین سالگرد ‘رابیندرانات تاگور’ شاعر و ادیب و فیلسوف پر آوازه شبه قاره هند و برنده نوبل ادبی است که شهرت وی از خلیج بنگال تا خلیج فارس به لحاظ مبارزه با استعمار و علاقه شدید به ایران و زبان و ادبیات فارسی درگوش مردمان پیچیده است .

به گزارش ایرنا تاگور، شاعر، نویسنده، نقاش،

موسیقیtagourAjam

ی دان و فیلسوف برتر و نابغه چند وجهی است که خلاقیت او فرم بیان هر هنری بود و نگرانی های او موضوعات جهانی و جهانشمول تا مشکلات و مسائل محلی و منطقه ای و دینی و دنیوی بود. وی از طریق شعر و نوشتار و موسیقی تا سفر به نقاط دور و نزدیک جهان دیدگاه خود را در مورد جهانی بودن ارزش های انسانی نشان داد . امسال دهها برنامه آیین و سمینار درکشور های هند و بنگلادش برای گرامیداشت این شاعر و فیلسوف هندی باحضور مقامات کشوری و سیاستمداران، پژوهشگران، استادان، رهبران دینی، شخصیت های فرهنگی، شخصیت های برجسته و دیپلماتها برگزار شد . معاون رئیس جمهوری هند می گوید: تاگور در سفر به ایران طی سخنانی گفت:’ هویت انسانی و هویت ملی که در ذات انسان نهفته است نباید مانع از احترام به دیگر فرهنگ ها شود آسیا دارای تمدن و فرهنگ غنی است و هر ملتی بر اساس فرهنگ ، مذهب و آیین خود راه رهایی خود از عقب ماندگی و استعمار را بازخواهد یافت.

‘ ‘حامد انصاری’ افزود:امروز آسیا جایگاه خود را باز می یابد با همان روشی که تاگور آموزش داد.او مبارزه مسالمت آمیز را به رهبرانی چون گاندی آموخت. تاگور پس از سفر به ایران هنگامی که گاندی دست به روزه برای پذیرش خواسته‌های هندیان از سوی بریتانیا زد تاگور به دیدار او شتافت و پس از بیست و شش روز بریتانیا مجبور شد درخواست های او را بپذیرد وی در حالی که نیمه جان سر بر بالین تاگور حضور یافت،روزه خود را گشود. تاگور از سردمداران دیرین و مدافعان سرسخت استقلال هندوستان نیز به شمار می آید و اولین نویسنده آسیایی است که در سال ۱۹۱۳ موفق به دریافت جایزه نوبل ادبی شد و دو سال بعد نشان شوالیه به او اهدا شد.

تاگور این نشان افتخار را سال ۱۹۱۹ در اعتراض به کشتار وحشیانه مردم بی گناه ‘آمریتسار’ که طی آن بیش از ۴۰۰ هندی معترض به دست ارتش بریتانیا به خاک و خون کشیده شدند، به دولت انگلستان پس داد و به نایب‌ السلطنه انگلیس در هند نوشت: ‘آنچه روزی مایه سرافرازی است روزی هم فرارسد که مایه ننگ گردد’. اندیشه او بر ‘گاندی’ و بسیاری از بنیانگذاران هند مستقل تاثیر فراوان گذاشت و شخصا الهام بخش بسیاری از انقلابیون بود اما شهرت او در غرب به عنوان یک استقلال طلب مانع از آن شد تا رهبران غربی نقش او در جریان اصلاح طلبی و نقد استعماری را ببینند. ‘محمد عجم’ محقق وپژوهشگر برجسته ایرانی درباره وی درمقاله ای درفصل نامه قند پارسی منتشرشده در هند می نویسد : رابیندرانات تاگور (زاده ۷ مه۱۸۶۱، درگذشته ۷ اوت۱۹۴۱) شاعر، فیلسوف، موسیقیدان و چهره‌پرداز اهل بنگال هند بود نام ‌آوریش بیشتر از برای شاعری اوست. وی نخستین فرد از قاره آسیا است که برنده جایزه نوبل شده است و پدرش دبندرانات (مهاریشی) فردی ادیب بود و اشعار فارسی مخصوصا حافظ را بخوبی از بر بود و مادرش سارادادیوی نام داشت و به تاگور لقب گوردیو (Gurdev) به معنای پیشوا داده‌اند و وی از سردمداران دیرین و مدافعان سرسخت استقلال هندوستان به‌شمار می‌آید.

دکترعجم در این مقاله ای می نویسد :

File:Tagore Iran.jpg

‘رابیندرانات تاگور’ بزرگترین شاعر ایالت بنگال است، او بخش عمده عمر خود را در سواحل خلیج بنگال در کلکته گذراند که به دو زبان هندی و بنگالی شعر می‌سرود و اشعار خود را به انگلیسی نیز ترجمه می‌کرد. هم سرود ملی هند و هم سرود ملی بنگلادش از تصنیفات تاگور است. او از کودکی اشعاری نغز می‌سرود و در زبان شبه قاره انقلابی ادبی پدید آورد. به ویژه اشعار موسوم به گیتانجالی معروفیت فراوان دارد و به زبان‌های بسیاری ترجمه شده‌است.

تاگور با این اشعار در سال ۱۹۱۳ جایزه نوبل را در ادبیات دریافت کرد. او علاوه بر سرودن شعر، داستان و نمایشنامه می‌نوشت، و گاه تأملات خیال‌انگیز و عرفانی خود را روی بوم نقاشی می‌آورد. دکتر ‘محمد عجم’ عضو هیات علمی دانشگاه و پژوهشگر ایرانی در خصوص علاقه تاگور به ایران و زبان فارسی در گفت وگو با ایرنا گفت: او به ایران و زبان فارسی علاقه فراوان داشت و به رغم کهولت سن و سختی سفر در آن زمان دوبار به ایران سفر کرد. وی گفت:سفر اول او در اردیبهشت ۱۳۱۱ و دیگر باردرسال ۱۳۱۳ انجام شد سفر تاگور و دیدارش با نویسندگان و شاعران ایران در بوشهر – شیراز و تهران و اصفهان باعث تبادل فرهنگی و ادبی گسترده ای میان نویسندگان و شاعران ایران و هند شدکه سالها ادامه داشت و ملک الشعرای بهار اشعاری در وصف او سرود و تاگور از دولت ایران خواست که استادی را برای تدریس به دانشگاه خود’ویسوبهارتی’ به هند بفرستد و استاد’پورداود’ به این منظور به هند اعزام شد.

این پژوهشگر سرشناس ایرانی می گوید:

تاگور به چندین دلیل احساس می‏کرد که باید دعوت دولت ایران را بپذیرد بعلت اینکه زبان و ادبیات فارسی،که نخست مسلمانان و سپس گورکانیان در هند رواج دادند، بخشی از میراث ادبی بنگال بود و شمار زیادی از کلمات بنگالی،حدود سه هزار واژه ریشهء فارسی داشت . ‘موهون روی’،پدر معنوی تاگور،و بزرگان دیگر هند در آن روزگار فارسی را روان صحبت می‏کردند و با آنکه تاگور خود فارسی نمی‏دانست، با افسانه‏ها و شاعران ایرانی،خاصه حافظ، هم از طریق ترجمه و هم از راه متون اصلی آشنایی داشت.

عجم ادامه داد : ‘دبندرانات‏’ پدر او فارسی می‏دانست و حافظ را برای تاگور نوجوان می‏خواند و تاگور، بی‏تردید،به فضای زندگانی کویری گرایش داشت و شعرهای اولیه‏اش که در کسوت’ بدوی چادرنشین’ ظاهر می‏شد و اشارات بعدی او به این موضوع،شیفتگی‏اش نسبت به هزار و یک‏ شب، و ترجمه‏ای که در ۱۹۳۲ از شعر سرزمین بایر تی.اس.

سفر تاگور به مشهد

تاگور در مشهد از حرم امام رضا ع و از آرامگاه فردوسی  و خواجه ربیع دیدار نمود.

الیوت کرد،جملگی گواه این‏ ادعاست. تاگور در فرصتی که پیش آمد و با هواپیمای پستی هلندی که قرار بود به ایران برود از کلکته به الله آباد، از آنجا به جادپور و کراچی، و سپس به بندر جاسک پرواز کرد، و سرانجام در بندر بوشهر فرود آمد. عجم گفت : خاطره ورود تاگور به مدرسه سعادت در جراید آن روز تهران منعکس گردید و روزنامه فارسی زبان «حبل المتین» چاپ کلکته هندوستان نیز اخبار مفصلی در این باره به چاپ رساند و این خبر مهم مدتها بر سر زبان‌ها و نقل محافل و مجالس بود. تاگور قریب دو روز در بوشهر ماند و با ماشین عازم شیراز شد و جاده تماما خاکی و مال رو بود و هنوز تسطیح نشده بود و از طرف انجمن ادبی ایران استاد ملک‌الشعراء بهار درقالب هیاتی از تهران برای استقبال از تاگور به شیراز رفت مترجم ایرانی عبدالحسین سپنتا این هیات را همراهی می کرد و سپس مکانهای تاریخی و مذهبی و باستانی شیراز را بازدید و سپس به اصفهان و بعد به تهران رفت .DSC_6427

تاگور در سفر به ایران اظهار داشت : من ایرانی هستم و نیاکانم از این سرزمین به هندوستان مهاجرت کردند.’ دکتر عجم گفت:تاگور در ایام اقامتش در ایران دو سخنرانی ایراد کرد؛ یکی در تالار مسعودیه و یکی در انجمن ادبی ایران. تاگور در دو خطابه‌اش چند بار گفت ‘من ایرانی هستم و نیاکانم از این سرزمین به هندوستان مهاجرت کردند و مسرورم که به وطن اجداد خود آمده‌ام و علت این همه محبت به من همین یگانگی نژادی و فرهنگی است و سبب مسافرت من با وجود کهولت و ضعف مزاج و مشکلات سفر همین یک دلی و عواطفی است که من به ایران دارم نه دیگر.درسفر به ایران همچنین جشن‏ هفتادمین سال تولد او در تهران برگزار شد.

پژوهشگر ایرانی می گوید: پورداوود که درآن زمان به عنوان استاد اعزام شده بود نوشته است که تاگور در طی صحبت چندین بار به من گفت گمان می‏کنم که در تهران کسی مرا نشناسد، زیرا چیزی از من به فارسی برگردانیده نشده که مرا بشناساند چون این سخن را دو سه بار از او شنیدم گفتم این کار را من در اینجا با همراهی یکی از استادان انجام می‏دهم. عجم به نقل ازنوشته پورداوود ادامه داد:با یکی از استادان‏ آنجا بنام ضیاء الدین که از فارسی هم بهره‏ای داشت صد بند از اشعار تاگور را از بنگالی به فارسی‏ گردانیدیم‏ وتاگور بسیاری از اشعار خود را از بنگالی به انگلیسی درآورد و آن انگلیسی را آنچنان‏ که دلش خواست نوشت و از این ترجمه که بگذریم ترجمه‏های دیگر اشعار او به هر زبانی که بوده‏ باشد بیشترش از روی ترجمه انگلیسی وی انجام گرفته است . محمد عجم می گوید سفر دوم تاگور در سال ۱۳۱۳ برای ادای احترام به فردوسی و شرکت در مراسم رونمایی آرامگاه توس بودو تاگور هنگامی که در آرامگاه فردوسی بود و به این حماسه سرای بزرگ ایرانی ادای احترام می کرد ۷۳ سال از عمرش می گذشت . به هرحال این شاعر و فیلسوف پر آوازه هندی درطول حیات و زندگانی خود علاوه برمبارزات ضداستعماری با انگلیس یاد ایران و زبان و ادب فارسی و اصالت ایرانی اجدادش را در خاطره ها باقی گذاشت و به آن افتخار می کرد.

منبع خبر : ایرنا
نگاهی به زندگی ‘تاگور’ شاعر پرآوازه هندی وعلاقه شدید وی به ایران و زبان فارسی

 

نگاهی به زندگی ‘تاگور’ شاعر پرآوازه هندی وعلاقه شدید وی به ایران و زبان فارسی

در مورد تاگور به کتاب زیر به زبان انگلیسی مراجعه کنید بخشی از آن  ترجمه مقاله دکتر عجم می باشد:

Tagore the Eternal Seeker : Footprints of a World Traveller”. Edited By SuryakanthiTripathi, Radha Chakravarty ,Nivedita Ray
published by ICWA and Vij Books India Pvt Ltd, New Delhi,Tagor in .Iran page  page 358-379 by Dr Mohammad Ajam

ISBN:  ۹۷۸-۹۳-۸۲۶۵۲-۹۵-۳, ۲۰۱۵

*شب شعر ایران و هندوستان – تاگور شاعر پرآوازه هندی

*نگاهی به زندگی ‘تاگور’ شاعر پرآوازه هندی وعلاقه شدید وی به ایران و زبان فارسی.دکتر محمد عجم

 بررسی کتاب:رابیندرا نات تاگور: یک صد سال از استقبال جهانی

.