معمولاً علمای بزرگ دینی عرب زبان بدلیل مخالفت با یهودیان علاقه کمی از خود نشان دادهاند تاکوروش را همان ذوالقرنین بدانند اما دکتر دکتر عبد المنعم النمر بالاترین مقام دینی (وزیر اوقاف و امور دینی مصر و اسلام شناس قرن بیست ) و بزرگترین چهره اسلام شناس معاصر در مصر که مقاله تحقیقاتی وی راجع به کورش ذو القرنین در ماهنامه مشهور جهان عرب بنام مجله العرب شماره ۱۸۴
آرامگاه ابوکلام آزاد کنار مسجد بزرگ جامع دهلی ۱۳۹۲
قبل از فوت ایشان منتشر گردید مورد توجه و بازتاب علمای اسلامی ازهر و سایر علمای دینی و مورد توجه و نقد وب سایتهای عربی واقع شد مقاله او در جهان عرب بازتاب و پذیرش قابل توجهی یافت. بعد از او افراد ریادی سعی کردند در مورد ذوالقرنین و کیستی او مطلب بنویسند اما همه مقالات حول محور همان مطالب ابوکلام آزاد می چرخد.
دکتر النمر پس از بیان دلایل ابوکلام آزاد و دلایل مفسرین قبلی نتیجه میگیرد که ابوالکلام آزاد استدلالهای منطقی ارایه کردهاست. بعد از مقاله عبدالمنعم النمر مقالههای دیگری نیز از سوی اسلام شناسان عرب در تایید ابوکلام آزاد منتشر شدهاست. دکتر عبدالمنعم همچنین یک نظریه جدید را که ادعا نمودهاست ذو القرنین همان فرعون توت آخن میباشد را نیز رد کرده و آنرا مستند ندانستهاست: بعد از عبد المنعم النمر مهمترین شخصیت علمی و مذهبی جهان عرب صابر صالح زغلول در سال ۲۰۱۱ کتاب بسیار مفصل ۳۲۷ صفحه ای نوشته که دارالکتاب العربی للنشر و التوزیع – القاهره آنرا توزیع کرده است. تحت عنوان :”مؤسس الدوله الفارسیه وأبو إیران؛ حیاته و فتوحاته وهل هو ذوالقرنین”
پایه گذار دولت پارس و پدر ایران- زندگی و پیروزی هایش وپایان کار آیا او ذو القرنین است؟”
صابر صالح زغلول متفکر بزرگ جهان عرب نظرات مختلف راجع به ذوالقرنین را بیان نموده و از جمله به نگر و دیدگاه – ابوالکلام آزاد و عبد المنعم النمر و الشیخ الشعراوى می پردازد و نتیجه می گیرد که دیدگاه ابوکلام آزاد به واقعیت نزدیک تر است.نکته مهم اینکه تا کنون نظر شیخ الشعراوی و زغلول در مورد ذو القرنین بودن کوروس از دید عرب ها مخفی نگه داشته شده است.
سوره کهف و سوره اسراء و کوروش کبیر
علاوه بر ایه های مربوط به ذو القرنین که مربوط به کوروش است در تفسیر آیه های ۴ تا ۸ سوره اسراء که پیرامون بنی اسرائیل آمده در قرآن کریم می فرماید بنی اسرائیل دو بار فساد خواهد کرد، «وَقَضَیْنَا إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی الْکِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیرًا…. »
آیه ۴- ما به بنى اسرائیل در کتاب (تورات) اعلام کردیم که دو بار در زمین فساد خواهید کرد، و برترى جویى بزرگى خواهید نمود.
آیه ۵- هنگامى که نخستین وعده فرا رسد مردانى پیکار جو را بر شما مىفرستیم (تا سخت شما را در هم کوبند حتى براى بدست آوردن مجرمان) خانه ها را جستجو مىکنند، و این وعدهاى است قطعى(حمله بختنصر).
آِیه ۶- سپس شما را بر آنها چیره مىکنیم و اموال و فرزندانتان را افزون خواهیم کرد و نفرات شما را بیشتر (از دشمن) قرار مىدهیم.( مساعدت کوروش به یهودیان)
در مورد کوروش یا کوروس در کتب اسلامی اعم از تاریخی یا تفسیر قرانی و یا اشعار عربی هم روایت شده است اما کمتر کسی به آن توجه کرده است . از جمله حدیث پیامبر اسلام در تمجید از کوروش که در تفسیر سوره اسرا آیه ۶ از پیامبر اسلام نقل شده است:
جلال الدین سیوطی از عالمان بزرگ اسلامی( ۹۱۱ ق- در درالمنثور (ج۴، ص ۱۶۵) به نقل از ابن جریر از حذیفه ابن الیمان صحابی پیامبر(ص) می آورد که آن حضرت ص فرمود: «چون بنی اسرائیل در روز سبت سرکشی کرد و برتری جست و پیامبران را کشت، خداوند بختنصر را بر ایشان برانگیخت تا اینکه به بیت المقدس وارد شد و در عوض خون زکریا(ع)، هفتاد هزار نفر از ایشان را کشت و خاندانشان و فرزندان انبیا را به اسارت گرفت و زینت آلات بیت المقدس را با خود به بابل برد.»
حذیفه می گوید: عرض کردم: «ای پیمبر خدا، بیت المقدس که در نزد خداوند مهم بود.» حضرت تأیید کردند و درباره نحوه ساختن و جواهرات به کار رفته در آن توضیح دادند و اینکه بختنصر آنها را به بابل برد و بنی اسرائیل در حالی که بینشان برخی پیامبران و پیغمبرزادگان بود، سالها عذاب کشیدند تا اینکه خداوند بر ایشان رحم آورد:
«… فاَوحی الی ملک من ملوک فارس، یقال له کورس و کان مؤمنا، اَن سر الی بقایا بنی اسرائیل حتی تستنقذهم… : پس به یکی از پادشاهان پارس که مرد مؤمنی بود، به نام کوروش، وحی کرد که به نزد بازماندگان بنی اسرائیل برود و آزادشان سازد… فسار کورس ببنی اسرائیل و دخل بیت المقدس حتی رده الیه: کوروش چنین کرد و داخل بیت المقدس شد و زینت آلات آن را بازگرداند و بنی اسرائیل صد سال فرمانبردار خداوند بودند. تا دوباره به گناه بازگشتند.
نکته مهمتر اینکه در مورد کوروش یا کوروس در کتب اسلامی اعم از تاریخی یا تفسیر قرانی و یا اشعار عربی هم روایت شده است اما کمتر کسی به آن توجه کرده است .
در کتب مقدس یهودیان و مسیحیان از کوروش به کرات سخن گفته شده اما
روایت های اسلامی هم در مورد کوروش وجود دارد که مورد غفلت واقع شده اس. از جمله
حدیث پیامبر اسلام در تمجید از کوروش که بدان خواهیم پرداخت
از جمله منابع اسلامی و حتی حدیثی از پیامبر اسلام … که در آنها از کوروش به بزرگی یاد شده است موارد زیر :
– طبری، تاریخ طبری، جلد ۱، ص ۴۰۷، ۳۸۶ و… : #کیرُش
* ابوالفرج بن عبری در کتاب «مختصر الدول» #کوروش
– ابوریحان بیرونی، آثارالباقیه، ج ۱، ص ۱۵۲، ۱۳۰: #کورش
– بلعمی، تکلمه و ترجمه تاریخ طبری، ج ۱، ص ۶۵۶، ۶۷۷، ۶۴۸: #کیرُش، کورش، کورش احشویرش
– مسعودی، مروج الذهب، ص ۹۹: کورس
– حمزه اصفهانی، تاریخ سنن ملوک الارض، ص ۳۲: #کیرُس
– یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص ۱۰۱: #کورس
– ابن خلدون، اخبار فی الایام العرب، ج ۲، ص ۱۰۸: کورش و #کیرُش
– ابن عبری، تاریخ مختصر الدول، ص ۳۶: #کورش فارسی
– ابن مسکویه، تجارب الامم، صص ۸۰-۸۱: #کورش
– ابن بلخی، فارسنامه، ص ۵۳: کیرش
– ابن اثیر، تاریخ الکامل، ج ۱، ص ۱۱۵ و… : #کیرُش
– حمدالله مستوفی، نزهت القلوب، ص ۱۷: #کورشک
– حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، ص ۹۸: کوروش
– خواند میر، تاریخ حبیب السیر، ج ۱، ص ۱۳۶، ۱۹۹: کورش
– میر خواند، روضه الصفا، ج ۱، ص ۸۷: کورُش
– زرکوب شیرازی، شیرازنامه، ص ۶۷: کورُش
– سراج، طبقات ناصری، ج ۱، ص ۴۱: کیرُش
– عبدالطیف قزوینی، لب التواریخ، ص ۴۱: کورش
حدیث پیامبر اسلام در تمجید از کوروش:
در صفحه۴۵۸از جلد۱۴،چاپ دارهجر سال ۲۰۰۱م، از کتاب تفسیر الطبری(۲۲۴_۳۱۰.ق)
– ربعی بن حراش از حذیفه ابن الیمان صحابی پیامبر(ص) مطلبی را در مورد کوروس آورده و همان مطلب را
جلال الدین سیوطی از عالمان پرکار و کوشای اهل سنت- متوفای ۹۱۱ ق- در درالمنثور (ج۴، ص ۱۶۵) به نقل از ابن جریر از حذیفه ابن الیمان صحابی پیامبر(ص) می آورد که آن حضرت فرمود:
«چون بنی اسرائیل در روز سبت سرکشی کرد و برتری جست و پیامبران را کشت، خداوند بختنصر را بر ایشان برانگیخت تا اینکه به بیت المقدس وارد شد و در عوض خون زکریا(ع)، هفتاد هزار نفر از ایشان را کشت و خاندانشان و فرزندان انبیا را به اسارت گرفت و زینت آلات بیت المقدس را با خود به بابل برد.»
حذیفه می گوید: عرض کردم: «ای پیمبر خدا، بیت المقدس که در نزد خداوند مهم بود.» حضرت تأیید کردند و درباره نحوه ساختن و جواهرات به کار رفته در آن توضیح دادند و اینکه بختنصر آنها را به بابل برد و بنی اسرائیل در حالی که بینشان برخی پیامبران و پیغمبرزادگان بود، سالها عذاب کشیدند تا اینکه خداوند بر ایشان رحم آورد:
«… فاَوحی الی ملک من ملوک فارس، یقال له کورس و کان مؤمنا، اَن سر الی بقایا بنی اسرائیل حتی تستنقذهم… : پس به یکی از پادشاهان پارس که مرد مؤمنی بود، به نام کوروش، وحی کرد که به نزد بازماندگان بنی اسرائیل برود و آزادشان سازد… فسار کورس ببنی اسرائیل و دخل بیت المقدس حتی رده الیه: کوروش چنین کرد و داخل بیت المقدس شد و زینت آلات آن را بازگرداند و بنی اسرائیل صد سال فرمانبردار خداوند بودند. سپس دوباره به گناه بازگشتند
این حدیث را سوای درالمنثور، با کمی اختلاف در جزئیات، محمد بن جریر طبری – متوفای ۳۱ ق- در جامع البیان (ج۱۵، ص ۱۷) و ثعلبی در کتاب الکشف البیان عن تفسیر القرآن یا تفسیر ثعلبی (ج۶، ص ۷۰) آورده است. مرحوم شیخ ابوالفتوح رازی در روض الجنان (ج۱۲، ص ۱۶۳) در ترجمه همین حدیث می نویسد: «… خدای تعالی بر زبان بعضی پیغامبران امر کرد پادشاهی را از پادشاهان پارس، نام او کوروش، و او مردی مؤمن بود، که: برو و بنی اسرائیل را از دست بختنصر بستان و حلّی بیت المقدس از او بستان و باز جای بر… مهدی(ع) در روزگار خود حلّی بیت المقدس باز جای فرماید بردن… و خدای تعالی خلق اولین و آخرین را در بیت المقدس جمع کند.» ناگفته نماند که آن مرحوم در جای دیگر (ج۱۲، ص ۱۸۶) از کوروش به صورت کیرش بن احشو برش یاد کرده که احتمالاً کوروش بن خشایارشا منظور بوده که البته اشتباه است! اما طبری در تاریخ (ج۱، ص ۳۸۵) نسبتاً درست نقل کرده: اخشویرش بن کیرش. مرحوم جرجانی نیز در تفسیر گازر (ج۵، ص ۲۵۵) به حدیث نبوی و روایت حذیفه اشاره کرده است، وونیز سید جعفر مرتضی در الصحیح من السیره (ج۳، ص ۴۱) همین معانی را آورده است. طبری در تاریخش (ج۱، ص ۱۴۱) چند جا از کیرش الماوذی (کوروش مادی) یاد کرده و اینکه او بنی اسرائیل را به دیارشان بازگرداند (ج۱، ص ۳۸۱)؛ همین طور ابن خلدون در تاریخ (ج۲، ص ۱۰۸).
– ملا فتح اله کاشانی در تفسیر منهج الصادقین (ج۵، ص ۲۵۳) «کورش همدانی» (ج، ص ۱۹۶) و (ج۵، ص ۳۶۳)
اقدام کوروش در بازسازی بیت المقدس که مسعودی- در التنبیه و الاشراف (ص ۱۷۱) بدان اشاره می کند،
در اشعار عربی نیز بازتاب داشته است؛ چنان که ابن سعد تمیمی سمعانی- متوفای ۵۶۲ ق- در کتاب الانساب (ج۵، ص ۳۶۳) در این باره نخست به ویرانی بیت المقدس به دست بختنصر می نویسد و آنگاه شعر «وافر» را نقل می کند که:
و بیت المقدس المعمور بیت
ورثناه عن المتقدمینا
بناه کورش البانی المعالی
بأمره الله خیر الآمرینا
در تفسیر نمونه (ج۱۲، ص ۲۹) حدیثی نبوی به نقل از تفسیر طبری آورده می شود که مضمون احادیث گذشته را تأیید می کند؛ ولی مؤلف تفسیر نمونه این ایراد را می گیرد که: «انطباق تاریخ زکریا و یحیی بر تاریخ بختنصر محرز نمی باشد..
ملا فتح اله کاشانی در تفسیر منهج الصادقین (ج۵، ص ۲۵۳) بازسازی «کورش همدانی» را به دوران پس از بخت النصر ارجاع می دهد و سرکشی دوم بنی اسرائیل را به هنگام شهید کردن حضرت یحیی(ع) و قصد هلاک کردن عیسی(ع) و سرکوب شدنشان به دست نتنوس رومی… در التفسیر للکتاب الله العزیز (ج، ص ۱۹۶) و (ج۵، ص ۳۶۳) نیز همین معنی تکرار می گردد.
از مورخین سدههای اسلامی، ابوالفرج بن عبری در کتاب «مختصر الدول» و ابوریحان بیرونی در «آثار الباقیه عن القرون الخالیه» نام این شاه را «کورُش»، مسعودی در «مروجالذهب و معادنالجوهر» «کورُس»، طبری در «تاریخ الرسل و الملوک» و ابن اثیر در «الکامل فی التاریخ» «کِیرُش» و حمزه اصفهانی نیز در «تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیا» «کوروش» نوشتهاند.ابن بلخی از کوروش همچون کسی که یهودیان را آزاد ساخت و آخرین پادشاه آشور را شکست داد یاد کرده است. نام کوروش به صورت کرش ذکر شده است، حمزه اصفهانی از کوروش یاد میکند و او را با «بهمن» یکی میشمرد و مینویسد که یهودیان میپندارند که بهمن به زبان ایشان همان کوروش است. مسعودی نیز مینویسد که نام کوروش برای یهودیان شناخته شده بود، ولی ایرانیان او را بهمن مینامند. دقیقترین تبارنامه هخامنشیان را ابوریحان بیرونی به دست میدهد. او نامهای کیانی را با نامهای هخامنشیان برابر دانسته است. ابوریحان بیرونی پیشنهاد میکند که کیقباد پس از اسرحدون (شناخته شده با نام زَو بن تهماسب) حکومت کرد و کیکاووس همان بخت النصر بود و نسل سوم بعد از کیقباد است؛ کورِش همان کیخسرو است شخصیتِ اسطورهای ایرانی، برخی از یادمانهای تاریخی کوروش را به خود جذب کرده است: «گویند وی (=بمهن) به دوران پادشاهی خود باقیماندهٔ بنی اسرائیل را [از بابل] به بیتالمقدس پس فرستاد»؛ و فرمان بهآباد نمودن بیتالمقدس داد»؛ «اسرائیلیان چنین پندارند که بهمن در کتابهای اخبار آنها به زبان ایشان، همان کوروش است».
بهمن پسر اسفندیار، شاه کیانی اسطورهای ایران است. نام این شاه در اوستا نیامده، ولی به عنوان یکی از پادشاهان در دینکرد، بندهشن و بهمنیشت آمده است. منابع مختلفی عربی، پهلوی و فارسی نو نام او به صورت وهمن (در بندهشن)، بهمن (در شاهنامه فردوسی؛ مروج الذهب مسعودی؛ دینوری)، اردشیربهمن (در بهمنیشت؛ تاریخ طبری؛ تاریخ ابناثیر)، کیاردشیر (در حمزه اصفهانی)، کیبهمن با لقب «درازدست» (به عربی: طویلالید) آوردهاند. این لقب (درازدست) برای اردشیر اول هخامنشی (حکومت ۴۶۵ تا ۴۲۵ پیش از میلادی) در منابع یونانی به صورت Macrocheir و در منابع لاتین به صورت Longimanus مشهور شده است.
در منابع مورخینی چون طبری و مسعودی، آمده است که مادرش از بنی اسرائیل با نام کوچک آستوریا (یعنی استر در عهد عتیق) است. طبری و مسعودی و بیشتر دیگر منابع تاریخی (یعنی دینوری و ابنبلخی)، به زیر کشیدن بختالنصر (نبوکدنضر) و بازگشت فرزندان اسرائیل را به وطنشان را به بهمن نسبت دادهاند؛ و برخی همچون مسعودی و ابنبلخی، اضافه کردهاند که بهمن این وظیفه را به کوروش (یعنی کوروش بزرگ) محول کرد تا به سرانجام رساند
مقاله وزیر اوقاف و حج مصر دکتر النمر تمام مطالب عربی مربوط به مقاله دکتر نمر است :
ذو القرنین شخصیه حیرت المفکرین أربعه عشر قرنا و کشف عنها- أبو الکلام أزاد –
بقلم الدکتور عبد المنعم النمر رحمه الله وزیر أوقاف سابق وکاتب إسلامی مصری
قال الله تعالى:(وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْرًا (۸۳) إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَآَتَیْنَاهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَبًا (۸۴) فَأَتْبَعَ سَبَبًا (۸۵) حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَهٍ وَوَجَدَ عِنْدَهَا قَوْمًا قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا (۸۶) قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُکْرًا (۸۷) وَأَمَّا مَنْ آَمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرًا (۸۸) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (۸۹) حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا (۹۰) کَذَلِکَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْرًا (۹۱) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (۹۲) حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا قَوْمًا لَا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا (۹۳) قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا عَلَى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا (۹۴) قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّهٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْمًا (۹۵) آَتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آَتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْرًا (۹۶) فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا (۹۷) قَالَ هَذَا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا (۹۸))[سوره الکهف].
سوره کهف: و از تو در باره ذو القرنین میپرسند. بگو: برای شما از او چیزی میخوانم. (۸۳) ما او را در زمین مکانت دادیم و راه رسیدن به هر چیزی را به او نشان دادیم. (۸۴) او نیز راه را پی گرفت. (۸۵) تا به غروبگاه خورشید رسید. دید که در چشمهای گِلآلود و سیاه غروب میکند و در آنجا مردمی یافت. گفتیم: ای ذو القرنین، میخواهی عقوبتشان کن و میخواهی با آنها به نیکی رفتار کن. (۸۶) گفت: اما هر کس که ستم کند ما عقوبتش خواهیم کرد. آن گاه او را نزد پروردگارش میبرند تا او نیز به سختی عذابش کند. (۸۷) و اما هر کس که ایمان آورد و کارهای شایسته کند، اجری نیکو دارد. و در باره او فرمانهای آسان خواهیم راند. (۸۸) باز هم راه را پی گرفت. (۸۹) تا به مکان برآمدن آفتاب رسید. دید بر قومی طلوع میکند که غیر از پرتو آن برایشان هیچ پوششی قرار ندادهایم. (۹۰) چنین بود. و ما بر احوال او احاطه داریم. (۹۱) باز هم راه را پی گرفت. (۹۲) تا به میان دو کوه رسید. در پس آن دو کوه مردمی را دید که گویی هیچ سخنی را نمیفهمند. (۹۳) گفتند: ای ذو القرنین، یأجوج و مأجوج در زمین فساد میکنند. میخواهی خراجی بر خود مقرر کنیم تا تو میان ما و آنها سدی برآوری؟ (۹۴) گفت: آنچه پروردگار من مرا بدان توانایی دادهاست بهتر است. مرا به نیروی خویش مدد کنید، تا میان شما و آنها سدی برآورم. (۹۵) برای من تکههای آهن بیاورید. چون میان آن دو کوه انباشته شد، گفت: بدمید. تا آن آهن را بگداخت. و گفت: مس گداخته بیاورید تا بر آن ریزم. (۹۶) نه توانستند از آن بالا روند و نه در آن سوراخ کنند. (۹۷) گفت: این رحمتی بود از جانب پروردگار من و چون وعده پروردگار من در رسد، آن را زیر و زبر کند و وعده پروردگار من راست است. (۹۸
ماذا قاله المفسرون و المؤرخون عن ذو القرنین ؟
مفسران و تاریخ نگاران از او چه گفته اند روش ابوالکلام آزاد در بررسی و کشف او چگونه است؟
یذکر تفسیر الکشاف للزمخشری : أنه الإسکندر و قیل أنه عبد صالح. نبی. ملک، و ذکر روایه عن الرسول صلی الله علیه و سلم، أنه سمی ذا القرنین لأنه طاف قرنی الدنیا یعنی جانبیها شرقا و غربا.و قیل کان لتاجه قرنان. کان على رأسه ما یشبه القرنین..
تفسیر کشاف از زمخشری می گوید او اسکندر بود از پیامبر نقل شده که ذو القرنین دور دنیا را گشته است. و گفته شده که بر تاج او دو شاخ بود
و الإمام ابن کثیر : یذکر فی تفسیره : أنه الإسکندر ثم یبطل هذا. کان فی زمن الخلیل إبراهیم علیه السلام و طاف معه بالبیت. و قیل عبد صالح.
امام ابن کثیر در تفسیرش نوشته او اسکند است اما خودش این را باطل می داند بخاطر اینکه او (ذوالقرنین) در زمان ابراهیم خلیل بوده است.
و أورد فی تاریخه ” البدایه و النهایه ” جـ ۲ ص ۱۰۲ مثل ذلک و زاد أنه نبی أو مَلَک.
در کتاب بدایه و نهایه ان مطلب تکرار شده و گفته شده که نبی و یا پادشاه بوده است. (اسکندر پادشاه نبوده)
أما القرطبى فی تفسیره فقد أورد أقوالا کثیره أیضا : کان من أهل مصر و اسمه ” مرزبان “، و نقل عن ابن هشام أنه الاسکندر، کما نقل روایات عن الرسول صلی الله علیه و سلم، بأنه ملک مسح الأرض من تحتها بالأسباب.
قرطبی گفته ذوالقرنین از اهل مصر و اسم او مرزبان بوده! و پیامبر اسلام گفته او پادشاهی بوده که زمین را از پایین آن لمس کرده (با دست گرفته) و عن عمر و عن على رضی الله عنهما بأنه مَلَک.. أو عبد صالح و هی روایات غیر صحیحه.
خلیفه عمر از قول امام علی نقل کرده که او پادشاهی بوده است.
و قیل أنه الصعب بن ذی یزن الحمیرى، و کلها روایات و أقوال تخمینیه و لا سند لها. أما الآلوسى فی تفسیره، فقد جمع الأقوال السابقه کلها تقریبا، و قال : لا یکاد یسلم فیها رأى، ثم اختار أنه الاسکندر المقدونی و دافع عن رأیه بأن تلمذته لأرسطو، لا تمنع من
صوره لأبو الکلام آزاد |
أنه کان عبدا صالحا.. أما المفسرون المحدثون فکانوا کذلک ینقلون عن الأقدمین.
تقریبا تمامی اقوال مفسران گذشته در انطباق ذو القرنین پیرامون اسکندر و یا یک پادشاه عادل سخن گفته اما مشخص نیست کدام اسکندر و کدام پادشاه .
اما ابوکلام آزاد به کلام مفسران قبلی راضی نشد و آنها را ناکافی و ناروشن دانست . ابوکلام به دلایلی اسکندر را رد می کند چون اعتقاد دارد اسکندر شرق و غرب عالم را ندیده است و عادل هم نبوده و پادشاه هم نبوده است. اسکندر فاتح بوده است.
موضوع دیگر اینکه سوال در قران از سوی یهودی ها طرح شده و یهودیان اسکندر را نمی شناختند بلکه آنها کوروش را می شناختند و او را عادل و نبی می دانستند. و می خواستند بدانند آیا پیامبر اسلام از نوشته های کتب یهودی خبر دارد و یا از غیب این اخبار به او می رسد؟ ابوکلام بعد از بحث ها و استدلالهای کلامی و تفسیری به علم باستان شناسی متوسل می شود و مجسمه کوروش را دلیل دیگری بر صحت ادعای خود می داند.
موقف أبو الکلام آزاد من هذه الأقوال
لم یرتض أبو الکلام آزاد (عالم الهند المعروف ترجم معانی القرآن إلى اللغه الأوردیه)قولا من هذه الأقوال، بل ردها، و قال عنها: إنها قامت على افتراض مخطیء لا یدعمه دلیل، و عنى بالرد على من یقول بأنه الإسکندر المقدونی.. بأنه لا یمکن أن یکون هو المقصود بالذکر فی القرآن، إذ لا تعرف له فتوحات بالمغرب، کما لم یعرف عنه أنه بنى سدا، ثم إنه ما کان مؤمنا بالله، و لا شفیقا عادلا مع الشعوب المغلوبه، و تاریخه مدون معروف. کما عنى بالرد على من یقول بأنه عربی یمنی.. بأن سبب النزول هو سؤال الیهود للنبی علیه الصلاه و السلام عن ذی القرنین لتعجیزه و إحراجه. و لو کان عربیا من الیمن لکان هناک احتمال قوی لدی الیهود- على الأقل- أن یکون عند قریش علم به، و بالتالی عند النبی صلى الله علیه و سلم، فیصبح قصد الیهود تعجیز الرسول علیه الصلاه و السلام غیر وارد و لا محتمل. لکنهم کانوا متأکدین حین سألوه بأنه لم یصله خبر عنه، و کانوا ینتظرون لذلک عجزه عن الرد.. سواء قلنا بأنهم وجهوا السؤال مباشره أو أوعزوا به للمشرکین فی مکه لیوجهوه للرسول علیه الصلاه و السلام. ثم قال : ” و الحاصل أن المفسرین لم یصلوا إلى نتیجه مقنعه فی بحثهم عن ذی القرنین، القدماء منهم لم یحاولوا التحقیق، و المتأخرون حاولوه، و لکن کان نصیبهم الفشل. و لا عجب فالطریق الذی سلکوه کان طریقا خاطئا. لقد صرحت الآثار بأن السؤال کان من قبل الیهود- وجهوه مباشره أو أوعزوا لقریش بتوجیهه -فکان لائقا بالباحثین أن یرجعوا إلى أسفار الیهود و یبحثوا هل یوجد فیها شیىء یلقی الضوء على شخصیه ذی القرنین، إنهم لو فعلوا ذلک لفازوا بالحقیقه “.
لماذا ؟ لأن توجیه السؤال من الیهود للنبی علیه الصلاه و السلام لإعجازه ینبىء عن أن لدیهم فی کتبهم و تاریخهم علما به، مع تأکدهم بأن النبی علیه الصلاه و السلام أو العرب لم یطلعوا علی ما جاء فی کتبهم.. فکان الاتجاه السلیم هو البحث عن المصدر الذی أخذ منه الیهود علمهم بهذا الشخص.. و مصدرهم الأول هو التوراه.
و أمسک أزاد بالخیط
و هذا هو الذی اتجه إلیه أزاد، و أمسک بالخیط الدقیق الذی وصل به إلی الحقیقه.. و قرأ و بحث و وجد فی الأسفار، و ما ذکر فیها من رؤى للأنبیاء من بنی إسرائیل و ما یشیر إلى أصل التسمیه : “ذی القرنین” أو ” لوقرانائیم” کما جاء فی التوراه.. و ما یشیر کذلک إلی الملک الذی أطلقوا علیه هذه الکنیه، و هو الملک “کورش” أو “خورس ” کما ذکرت التوراه و تکتب أیضا “غورش” أو “قورش”.
هل یمکن الاعتماد علی التوراه وحدها ؟
یقول أزاد : ” خطر فی بالی لأول مره هذا التفسیر لذی القرنین فی القرآن،و أنا أطالع سفر دانیال ثم اطلعت علی ما کتبه مؤرخو الیونان فرجح عندی هذا الرأی، و لکن شهاده أخری خارج التوراه لم تکن قد قامت بعد، إذ لم یوجد فی کلام مؤرخی الیونان ما یلقی الضوء علی هذا اللقب.
تمثال کورش
ثم بعد سنوات لما تمکنت من مشاهده آثار إیران القدیمه ومن مطالعه مؤلفات علماء الآثار فیها زال الحجاب، إذ ظهر کشف أثری قضی علی سائر الشکوک، فتقرر لدی بلا ریب أن المقصود بذی القرنین لیس إلا کورش نفسه فلا حاجه بعد ذلک أن نبحث عن شخص آخر غیره “. ” إنه تمثال علی القامه الإنسانیه، ظهر فیه کورش، و علی جانبیه جناحان، کجناحی العقاب، و علی رأسه قرنان کقرنی الکبش، فهذا التمثال یثبت بلا شک أن تصور “ذی القرنین” کان قد تولد عند کورش، و لذلک نجد الملک فی التمثال و علی رأسه قرنان” أی أن التصور الذی خلقه أو أوجده الیهود للملک المنقذ لهم “کورش” کان قد شاع و عرف حتى لدی کورش نفسه علی أنه الملک ذو القرنین.. أی ذو التاج المثبت علی ما یشبه القرنین..
صوره لتمثال غورش العظیم فی إیران یظهر بوضوح فوق رأسه القرنین |
صوره لتمثال غورش العظیم فی حدیقه أولمبی فی سدنی |
کورش بین القرآن و التاریخ
و مع أن ما وصل إلیه أزاد قد یعتبر لدی الباحثین کافیا، إلا أنه مفسر للقرآن و علیه أن یعقد المقارنه بین ما وصل إلیه و بین ما جاء به القرآن عن ذی القرنین أو عن الملک کورش.. إذ أن هذا یعتبر الفیصل فی الموضوع لدی المفسر المؤمن بالقرآن.. و یقول أزاد : أنه لم توجد مصادر فارسیه یمکن الاعتماد علیها فی هذا، و لکن الذی أسعفنا هو الکتب التاریخیه الیونانیه، ولعل شهادتها، تکون أوثق و أدعی للتصدیق، إذ أن المؤرخین الیونان من أمه کان بینها و بین الفرس عداء مستحکم و مستمر، فإذا شهدوا لکورش فإن شهادتهم تکون شهاده حق لا رائحه فیها للتحیز، و یستشهد أزاد فی هذا المقام بقول الشاعر العربی :
و ملیحه شـــهدت لها ضراتها ***** و الفضل ما شهدت به الأعداء
فقد أجمعوا علی أنه کان ملکا عادلا، کریما، سمحا، نبیلا مع أعدائه، صعد إلی المقام الأعلى من الإنسانیه معهم. و قد حدد أزاد الصفات التی ذکرها القرآن لذی القرنین، و رجع لهذه المصادر الیونانیه فوجدها متلاقیه تماما مع القرآن الکریم، و کان هذا دلیلا قویا آخر علی صحه ما وصل إلیه من تحدید لشخصیه ذی القرنین، تحدیدا لا یرقی إلیه شک..
ابو کلام استدلالهای خود را اینگونه به پایان می برد که همه مورخین یونانی نیز اعتراف دارند که او کوروش پادشاهی عادل بوده و تمام صفاتی که در قران هست در منابع یونانی هم هست . پس شکی باقی نمی ماند که ذو القرنین با صفاتی که در کتب یهودی و کتب مورخان یونانی برای کوروش هست مطابقت دارد
فمن کورش أو قورش إذا ؟
إنه من أسره فارسیه ظهر فی منتصف القرن السادس قبل المیلاد فی وقت کانت فیه بلاده منقسمه إلی دویلتین تقعان تحت ضغط حکومتی بابل و آشور القویتین، فاستطاع توحید الدولتین الفارسیتین تحت حکمه، ثم استطاع أن یضم إلیها البلاد شرقا و غربا بفتوحاته التی أشار إلیها القرآن الکریم، و أسس أول إمبراطوریه فارسیه، و حین هزم ملک بابل سنه ۵۳۸ ق.م. أتاح للأسری الیهود فیها الرجوع لبلادهم، مزودین بعطفه و مساعدته و تکریمه. کما أشرنا إلی ذلک من قبل.. و ظل حاکما فریدا فی شجاعته و عدله فی الشرق حتى توفی سنه ۵۲۹ ق.م.
سد یأجوج و مأجوج
إنما نسمیه بهذا لأنه بنی لمنع الإغارات التی کانت تقوم بها قبائل یأجوج و مأجوج من الشمال علی الجنوب، کما یسمی کذلک سد “ذی القرنین” لأنه هو الذی أقامه لهذا الغرض.. و یقول أزاد : ” لقد تضافرت الشواهد علی أنهم لم یکونوا إلا قبائل همجیه بدویه من السهول الشمالیه الشرقیه، تدفقت سیولها من قبل العصر التاریخی إلی القرن التاسع المیلادی نحو البلاد الغربیه و الجنوبیه، و قد سمیت بأسماء مختلفه فی عصور مختلفه، و عرف قسم منها فی الزمن المتأخر باسم “میغر” أو “میکر” فی أوروبا.. و باسم التتار قی آسیا، و لاشک أن فرعا لهؤلاء القوم کانوا قد انتشروا علی سواحل البحر الأسود فی سنه ۶۰۰ ق.م.
و أغار علی آسیا الغربیه نازلا من جبال القوقاز، و لنا أن نجزم بأن هؤلاء هم الذین شکت الشعوب الجبلیه غاراتهم إلی “کورش” فبنی السد الحدیدی لمنعها”، و تسمی هذه البقعه الشمالیه الشرقیه ( الموطن الأصلی لهؤلاء باسم “منغولیا ” و قبائلها الرحاله “منغول”، و تقول لنا المصادر الیونانیه أن أصل منغول هو “منکوک” أو “منجوک” و فی الحالتین تقرب الکلمه من النطق العبری “ماکوک” و النطق الیونانی “میکاک” و یخبرنا التاریخ الصینی عن قبیله أخری من هذه البقعه کانت تعرف باسم “یواسی” و الظاهر أن هذه الکلمه ما زالت تحرف حتى أصبحت یأجوج فی العبریه.. ” و یقول : ” إن کلمتی : ” یأجوج و مأجوج ” تبدوان کأنهما عبریتان فی أصلهما و لکنهما فی أصلهما قد لا تکونان عبریتین، إنهما أجنبیتان اتخذتا صوره العبریه فهما تنطقان بالیونانیه “کاک Gag” و “ماکوک Magog” و قد ذکرتا بهذا الشکل فی الترجمه السبعینیه للتوراه، و راجتا بالشکل نفسه فی سائر اللغات الأوروبیه “. و الکلمتان تنطقان فی القرآن الکریم بهمز و بدون همز. و قد استطرد أزاد بعد ذلک لذکر الأدوار السبعه أو الموجات السبع التی قام بها هؤلاء بالإغاره علی البلاد الغربیه منها و الجنوبیه.
مکان السد :
ثم یحدد مکان السد بأنه فی البقعه الواقعه بین بحر الخرز “قزوین” و “البحر الأسود” حیث توجد سلسله جبال القوقاز بینهما، و تکاد تفصل بین الشمال و الجنوب إلا فی ممر کان یهبط منه المغیرون من الشمال للجنوب، و فی هذا الممر بنی کورش سده، کما فصله القرآن الکریم، و تحدثت عنه کتب الآثار و التاریخ. و یؤکد أزاد کلامه بأن الکتابات الأرمنیه – و هی کشهاده محلیه – تسمی هذا الجدار أو هذا السد من قدیم باسم ” بهاک غورائی” أو “کابان غورائی” و معنی الکلمتین واحد و هو مضیق “غورش” أو “ممر غورش” و “غور” هو اسم “غورش أو کورش”. و یضیف أزاد فوق هذا شهاده أخری لها أهمیتها أیضا و هی شهاده لغه بلاد جورجیا التی هی القوقاز بعینها. فقد سمی هذا المضیق باللغه الجورجیه من الدهور الغابره باسم ” الباب الحدیدی “.
و بهذا یکون أزاد قد حدد مکان السد و کشف المراد من یأجوج و مأجوج.. و قد تعرض لدفع ما قیل أن المراد بالسد هو سد الصین، لعدم مطابقه مواصفات سد الصین لمواصفات سد ذی القرنین و لأن هذا بنی سنه ۲۶۴ ق.م. بینما بنی سد ذی القرنین فی القرن السادس قبل المیلاد. کما تعرض للرد علی ما قیل بأن المراد بالسد هو جدار دربند، أو باب الأبواب کما اشتهر عند العرب بأن جدار دربند بناه أنوشروان ( من ملوک فارس من ۵۳۱ – ۵۷۹ م ) بعد السد بألف سنه، و أن مواصفاته غیر مواصفات سد ذی القرنین و هو ممتد من الجبل إلی الساحل ناحیه الشرق و لیس بین جبلین کما أنه من الحجاره و لا أثر فیه للحدید و النحاس.
و على ذلک یکون المقصود بالعین الحمئه هو الماء المائل للکدره و العکاره ولیس صافیا. و ذلک حین بلغ الشاطیء الغربی لآسیا الصغری و رأی الشمس تغرب فی بحر إیجه فی المنطقه المحصوره بین سواحل ترکیا الغربیه شرقا و الیونان غربا وهی کثیره الجزر و الخلجان.
والمقصود بمطلع الشمس هو رحلته الثانیه شرقا التی وصل فیها إلی حدود باکستان و أفغانستان الآن لیؤدب القبائل البدویه الجبلیه التی کانت تغیر علی مملکته. و المراد ببین السدین أی بین جبلین من جبال القوقاز التی تمتد من بحر الخزر ( قزوین ) إلی البحر الأسود حیث إتجه شمالا. و لقد کان أزاد بهذا البحث النفیس أول من حل لنا هذه الإشکالات التی طال علیها الأمد ، و حیرت کل المفکرین قبله. و حقق لنا هذا الدلیل ، من دلائل النبوه الکثیره.. رحمه الله و طیب ثراه..
من مقال للدکتور عبد المنعم النمر بمجله العربی العدد ۱۸۴ مجله العربی ” الکویت ” – العدد ۱۸۴ – مارس ۱۹۷۴م
ذوالقرنین یکی از شخصیتهای قرآن و کتاب مقدس است. بر اساس قرآن، ذوالقرنین، سه لشکرکشی مهم داشت نخست به باختر، سپس به خاور، و سرانجام منطقهای که در آن یک تنگه کوهستانی وجود داشت، او انسان یکتا پرست و مهربانی بود واز طریق دادگری منحرف نمیشد و به همین جهت مشمول لطف خدا بود، او یار نیکوکاران و دشمن ستمگران و ظالمان بود و به مال و ثروت دنیا علاقهای نداشت، او هم به خدا ایمان داشت و هم به روز رستاخیز، او سازنده سدی بود، که در آن به جای آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شدهاست و هدف او از ساختن این سد کمک به گروهی مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم یاجوج و ماجوج بودهاست.
ریشهشناسی این نام اهمیت زیادی دارد” قرن” Corn بن اصلی ذو القرنین است. کرن در زبان فارسی بصورت قور(قورکله)- قور پشت – قعر – قورچ (قوچ=گوسپند نر با شاخهای بزرگ) و… به معنی شاخ و برآمدگی است اما در زبانهای اروپایی بیشتر به معنی تاج بکار میرود. در زبان عربی(ذو) یعنی صاحب یا دارنده و قرن(Corn) دو معنی دارد یکی به معنی تاج است و معنی دیگر یعنی شاخ و قرنین واژهای است معرب قرنین یعنی دو شاخ که عربی شده از عبری “קרנים”(قرنیم) است. ذو قرنین بر روی هم یعنی تاج دوشاخ دار. دو شاخ علاوه بر معنی ظاهری یک مفهوم گسترده تر داشتهاست و عبارتی بودهاست برای بیان قدرت و در عهد قدیم برای موجودی بکار میرفتهاست که کره زمین بر روی دو شاخ آن قرار داشتهاست. بعضی معتقدند این نامگذاری بخاطر آنست که او به شرق و غرب عالم رسید (دارنده شرق و غرب بود) که عرب آن را تعبیر قرنی الشمس (دوشاخ آفتاب) میکند. ذوالقرنین دارای مشخصاتی بود، از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد: او شخصی با تاج یا کلاهی با دو شاخ است. خداوند اسباب پیروزیها را در اختیار او قرار داد. او سه لشکرکشی مهم داشت: نخست به باختر، سپس به خاور و سرانجام به منطقهای که در آنجا یک تنگه کوهستانی وجود داشته، و در هر یک از این سفرها با اقوامی برخورد کرد. خداوند او را قدرتمند کرده بود و اختیار جان و مال انسانها و عذاب و پاداش به آنها را به او داده بود. او انسان یکتا پرست و مهربانی بود، و از طریق دادگری منحرف نمیشد، و به همین جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود. او یار نیکوکاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنیا علاقهای نداشت. او هم به خدا ایمان داشت و هم به روز رستاخیز. او سازنده سدی است که در آن از آهن و مس استفاده شد (و اگر مصالح دیگر در ساختمان آن نیز به کار رفته باشد تحتالشـعاع این فلزات بود) و هـدف او از ساختن این سد کمک به گروهـی مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم یاجوج و ماجوج بودهاست. او از کسانی بوده که خداوند خیر دنیا وآخرت رابه او عطا کرد. خیر دنیادرسلطنت و قدرت واختیاری که به او عطا شده بود و خیر آخرت، برای اینکه او به گسترش داد و اقامه حق و به صلح و بخشش و رفق و کرامت نفس و گستردن خیر و دفع شر درآدمیان عمل میکرد. چنین بر میآید که او به وحی و یا الهام و یا بدست پیغمبری از پیغمبران تایید میشد، و به او کمک میکرد. اما از قرآن چیزی که صریحاً دلالت کند او پیامبر بوده استفاده نمیشود هر چند تعبیراتی در قرآن هست که اشعار به این معنی دارد. از بسیاری از روایات اسلامی که از پیامبر و ائمه نقل شده نیز میخوانیم: او پیامبر نبود بلکه بنده صالحی بود. به جماعتی ستمکار در باختر برخورد و آنان را عذاب نمود (به این مفهوم که با آنها جنگید و آنها را شکست داد). سدی که بر روی قوم یاجوج و ماجوج بنا کرده در غیر باختر و خاور آفتاب بوده، چون پس از آنکه به خاور آفتاب رسیده پیروی سببی کرده تا به میان دو کوه رسیدهاست، و از مشخصات سد او افزون بر اینکه در خاور و باختر جهان نبوده این است که میان دو کوه ساخته شده، و این دو کوه را که چون دو دیوار بودهاند به گونه یک دیوار دنباله دار در آوردهاست. و در سدی که ساخته پارههای آهن و قطر یعنی (مس گدازشده) به کار رفتهاست. در کتاب دانیال، دانیال نبی در رویا چنین میبیند: دیدم که ناگاه قوچی نزد نهر ایستاده بود که دو شاخ داشت و شاخهایش بلند بود ویکی از دیگری بلندتر و بلندترین آنها آخربرآمد. و قوچ را دیدم که به سمت باختر و شمال و جنوب شاخ میزد و هیچ وحشی با او مقاومت نتوانست کرد و کسی نبود که از دستش رهایی دهد و برحسب رای خود عمل نموده، بزرگ میشد در متن عبری واژه “קרנים”(قرنیم) به معنی “دوشاخ” استفاده شدهاست. در ادامه در کتاب دانیال میخوانیم: جبرئیل بر او آشکار گشت و خوابش را چنین تعبیر نمود: قوچ صاحب دو شاخ که دیدی پادشاهان ماد و پارس است. در ترجمه عربی کتاب مقدس نام ذوالقرنین در همین فراز آمدهاست: ترجمه ون دایک:أَمَّا الْکَبْشُ الَّذِی رَأَیْتَهُ ذَا الْقَرْنَیْنِ فَهُوَ مُلُوکُ مَادِی وَفَارِسَ ترجمه فارسی قدیم:اما آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را دیدی پادشاهان مادیان و فارسیان میباشد. دانیال ۸:۲۰ یهـود از بشـارت رؤیای دانیال چنین دریافتند که دوران اسارت آنها با قیام یکی از پادشـاهـان ماد و فارس، و پیروز شـدنش بر شـاهـان بابل، پایان میگیرد، و از چنگال بابلیان آزاد خواهند شد. چیزی نگذشـت که کوروش در صحنه حکومت ایران ظاهر شد و کشور ماد و فارس را یکی ساخت، و سلطنتی بزرگ از آن دو پدید آورد، و هـمانگونه که رویای دانیال گفته بود که آن قوچ شاخهایش را به باختر و شرق و جنوب میزند کوروش کبیر نیز در هر سه جهت فتوحات بزرگی انجام داد. یهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطین به آنها داد. در کتاب اشعیا نبی باب ۴۴ شماره ۲۸ چنین میخوانیم: آنگاه در خصوص کوروش میفرماید که شبان من اوست و تمامی مشیتم را به اتمام رسانده به بیت المقدس خواهد گفت که بنا کرده خواهی شد. این جمله نیز قابل توجهاست که در بعضی از تعبیرات کتاب مقدس، از کوروش تعبیر به عقاب خاور، و مرد تدبیر که از مکان دور خوانده خواهد شد آمدهاست. (کتاب اشعیا نبی باب ۴۶ شماره ۱۱) برخی از مفسران و تاریخدانان از آن میان ابوالکلام آزاد متفکر هندوستانی در کتاب ذوالقرنین یا کوروش کبیر و شماری از مفسرین معاصر مانند مودودی، علامه طباطبایی صاحب المیزان و مکارم شیرازی و سلطان حسین و نورعلی تابنده گنابادی حکایت از آن دارد که مشخصاتی که از این فرد در قران و تاریخها و داستانها آمدهاست با منش تاریخی کوروش بزرگ همسویی دارد.
برخی دیگر او را همان اسکندر مقدونی دانستهاند، و برخی منابع دیگر ذوالقرنین را از ملوک یمن ذکر کردهاند. در کتاب روح المعانی چنین آمدهاست که ذوالقرنین، همان فریدون پسر اثفیان پسر جمشید پنجمین پادشاه پیشدادی ایران زمین بوده، و پادشاهی دادگر و فرمانبردار خدا بوده. از سوی دیگر در کتاب صور الاقالیم نوشته ابی زید بلخی آمده که او مؤید به وحی بوده و در عموم تواریخ آمده که او همه زمین را به تصرف در آورده میان فرزندانش بخش کرد، قسمتی را به ایرج داد و آن عراق و هند و حجاز بود، و همو او را صاحب تاج سلطنت کرد، قسمت دیگر زمین یعنی روم و دیار مصر و باختر را به پسر دیگرش سلم داد، و چین و ترک و خاور را به پسر سومش تور بخشید، و برای هر یک قانونی وضع کرد که با آن دستور براند، و این قوانین سه گانه را به زبان عربی سیاست نامیدند(؟!)، چون اصلش «سی ایسا» یعنی سه قانون بوده. و وجه تسمیهاش به ذوالقرنین «صاحب دو شاخ» میشود این باشد که او دو طرف جهان را مالک شد، و یا در درازای روزهای سلطنت خود مالک آن گردید، چون سلطنت او به طوری که در روضه الصفا آمده پانصدسال درازای کشید، و یا از این رو بوده که شجاعت و قهر او همه ملوک جهان را تحتالشعاع قرار داد. اشکال این گفتار این است که تاریخ بدان اعتراف ندارد.
بیشتر علمای قدیم گفتهاند: ذوالقرنین همان اسکندر است البته بنظر می رسد اسکندری که علمای اسلام از او سخن می گویند بااسکندر مقدونی متفاوت باشد مثلا شخصیت اسکند در اسکندر نامه متفاوت با اسکندر مقدونی است و سد اسکندر هم ضرب المثل شده و همیشه بر سر زبانها بوده . و بر این معنا روایاتی هم آمده، مانند روایتی که در قرب الاسناد از موسی بن جعفر(ع) نقل شده، و داستان عقبه بن عامر از فرستاده خدا، و داستان وهب بن منبه که هر دو در الدرالمنثور نقل شده. و بعضی از قدمای مفسرین از صحابه و تابعین، مانند معاذ بن جبل – به نقل گردهمایی البیان – و قتاده – به نقل الدرالمنثور نیز همین قول را اختیار کردهاند. و بوعلی سینا هم وقتی اسکندر مقدونی را وصف میکند او را به نام اسکندر ذوالقرنین مینامد، فخر رازی هم در برداشت بزرگ خود بر این دیدگاه پافشاری و پافشاری دارد. و خلاصه آنچه گفته این است که: قرآن دلالت میکند بر اینکه سلطنت این مرد تا اقصی نقاط باختر، و اقصای خاور و جهت شمال گسترش یافته، و این به راستی همان معموره آن روز زمین است، و همانند چنین پادشاهی باید نامش جاودانه در زمین بماند، اسکندر نیز در این ویژگی با کوروش میماند چون او پس از مرگ پدرش همه ملوک روم و باختر را برچیده و بر همه آن سرزمینها چیره شد، و تا آنجا پیشروی کرد که دریای سبز و سپس مصر را هم بگرفت.
آنگاه در مصر به بنای شهر اسکندریه پرداخت، پس وارد شام شد، و از آنجا به قصد سرکوبی بنی اسرائیل به طرف بیتالمقدس رفت، و در قربانگاه (مذبح) آنجا قربانی کرد، پس متوجه جانب ارمینیه و بابالابواب گردید، عراقیها و قبطیها و بربر خاضعش شدند، و بر ایران مستولی گردید، و قصد هند و چین نموده با امتهای خیلی دور جنگ کرد، سپس به سوی خراسان بازگشت و شهرهای بسیاری ساخت، سپس به عراق بازگشته در شهر «زور» و یا رومیه مدائن از جهان برفت، و مدت سلطنتش دوازده سال بود. اشکالی که در این قول است این است که: «اولاً این گفته که پادشاهی که بیشتر آبادیهای زمین را مالک شده باشد تنها اسکندر مقدونی است» پذیرفتنی نیست، زیرا چنین ادعائی در تاریخ مسلم نیست، زیرا تاریخ، پادشاهان دیگری را سراغ میدهد که ملکش اگر بیشتر از ملک مقدونی نبوده کمتر هم نبودهاست. و دوم اوصافی که قرآن برای ذوالقرنین برشمرده تاریخ برای اسکندر مسلم نمیداند، و بلکه آنها را انکار میکند. برای نمونه قرآن کریم چنین میفرماید که «ذو القرنین مردی مؤ من به خدا و روز جزا بوده و دین یکتاپرستی داشته در حالی که اسکندر بر پایه داستان یونانیان خداپرست نبودهاست، همچنان که قربانی کردنش برای مشتری، خود گواه آن است. و نیز قرآن کریم فرموده ((ذو القرنین یکی از بندگان درستکار خدا بوده و به داد و رفق مدارا میکرده» و تاریخ برای اسکندر خلاف این را نوشتهاست. و سوم در هیچ یک از تواریخ آنان نیامده که اسکندر مقدونی سدی به نام سد یاجوج و ماجوج به آن اوصافی که قرآن ذکر فرموده ساخته باشد. و در کتاب «البدایه و النهایه» در باره ذوالقرنین گفته: اسحاق بن آدمی از سعید بن بشیر از قتاده نقل کرده که اسکندر همان ذوالقرنین است، و پدرش نخستین قیصر روم بوده، و از دودمان سام بن نوح بودهاست. و ولی ذوالقرنین دوم اسکندر پسر فیلبس بودهاست. (آنگاه نسب او را به عیص بن اسحاق بن ابراهیم میرساند و میگوید:) او مقدونی یونانی مصری بوده، و آن کسی بوده که شهر اسکندریه را ساخته، و تاریخ بنایش تاریخ رایج روم گشته، و از اسکندر ذوالقرنین به مدت بس طولانی متاخر بوده. و دومی نزدیک سیصد سال پیش از مسیح بوده، و ارسطاطالیس حکیم وزیرش بوده، و همان کسی بوده که دارا پسر دارا را کشته، و ملوک فارس را ذلیل، و سرزمینشان را لگدکوب نمودهاست. در دنباله کلامش میگوید: این مطالب را بدان جهت خاطرنشان کردیم که بیشتر مردم گمان کردهاند که این دو نام یک مسمی داشته، و ذوالقرنین و مقدونی یکی بوده، و همان که قرآن نام میبرد همان کسی بوده که ارسطاطالیس وزارتش را داشتهاست، و از همین راه به خطاهای بسیاری دچار شدهاند. آری اسکندر نخست، مردی مؤمن و درستکار و پادشاهی دادگر بوده و وزیرش خضر بودهاست، که به طوری که پیشتر بازگو کردیم خود یکی از پیامبران بوده. و ولی دومی مردی مشرک و وزیرش مردی فیلسوف بوده، و میان دو عصر آنها نزدیک دو هزار سال فاصله بودهاست، پس این کجا و آن کجا؟ نه بهم شبیهند، و نه با هم برابر، مگر کسی بسیار کودن باشد که میان این دو اشتباه کند. در این سخن به کلامی که پیشترها از فخر رازی نقل شد کنایه میزند دقت نماید سپس به کتاب او آنجا که سرگذشت ذوالقرنین را بازگو میکند مراجعه نماید، خواهد دید که این راوی هم خطائی که مرتکب شده کمتر از خطای فخر رازی نیست، برای اینکه در تاریخ اثری از پادشاهی دیده نمیشود که دو هزار سال پیش از مسیح بوده، و سیصد سال در زمین و در اقصی نقاط باختر تا اقصای خاور و جهت شمال سلطنت کرده باشد، و سدی ساخته باشد و مردی مؤ من درستکار و بلکه پیغمبر بوده و وزیرش خضر بوده باشد و در درخواست آب حیات به تاریکی رفته باشد، حال چه اینکه اسمش اسکندر باشد و یا غیر آن.
و در دوره صدر اسلام هیچگونه اطلاعی از اسکندر در میان اعراب وجود نداشتهاست اسکندر شخصیتی است که در قرون بعد و پس از ترجمه متون لاتین به عربی وارد ادبیات عرب شدهاست. جمعی از تاریخدانان از قبیل اصمعی در «تاریخ عرب پیش از اسلام» و ابن هشام در کتاب «سیره» و «تیجان» و ابو ریحان بیرونی در «آثار الباقیه» و نشوان بن سعید در کتاب «شمس العلوم» و دیگران، گفتهاند که ذوالقرنین یکی از شاهان حمیر بوده که در یمن سلطنت میکرده. آنگاه در نام او اختلاف کردهاند، یکی گفته: مصعب بن عبدالله بوده، و یکی گفته صعب بن ذی المرائد نخست تبابعهاش دانسته، و این همان کسی بوده که در محلی به نام بئر سبع به سود ابراهیم دستور کرد. یکی دیگر گفته: تبع الاقرن و اسمش حسان بوده. اصمعی گفته وی اسعد الکامل چهارمین تبایعه و فرزند حسان الاقرن، ملقب به ملکی کرب دوم بوده، و او فرزند ملک تبع نخست بودهاست. بعضی هم گفتهاند نامش «شمر یرعش» بودهاست. البته در برخی از سرودههای حمیریها و بعضی از شعرای جاهلیت نامی از ذوالقرنین به نام یکی از مفاخر برده شده. از آن میان در کتاب «البدایه و النهایه» نقل شده که ابن هشام این شعر اعشی را خوانده و انشاد کردهاست: و الصعب ذوالقرنین اصبح ثاویابالجنوفی جدث اشم مقیماو در بحث روایتی پیشین گذشت که عثمان بن ابی الحاضر برای ابن عباس این سرودههای را انشاد کرد: قد کان ذوالقرنین جدی بی گمان ملکا تدین له الملوک و تحشدو دو بیت دیگر که برگردان اش نیز گذشت. مقریزی در کتاب «الخطط» خود میگوید:
بدان که پژوهش علمای اخبار به اینجا منتهی شده که ذوالقرنین که قرآن کریم نامش را برده و فرموده: «و یسالونک عن ذی القرنین…» مردی عرب بوده که در سرودههای عرب نامش بسیار آمدهاست، و نام اصلی اش صعب بن ذی مرائد فرزند حارث رائش، فرزند همال ذی سدد، فرزند عاد ذی منح، فرزند عار ملطاط، فرزند سکسک، فرزند وائل، فرزند حمیر، فرزند سبا، فرزند یشجب، فرزند یعرب، فرزند قحطان، فرزند هود، فرزند رهگذر، فرزند شالح، فرزند أ رفخشد، فرزند سام، فرزند نوح بودهاست. و او پادشاهی از شاهان حمیر است که همه از عرب عاربه بودند و عرب عرباء هم نامیده شدهاند. و ذوالقرنین تبعی بوده صاحب تاج، و چون به سلطنت رسید نخست تجبر پیشه کرده و سرانجام برای خدا فروتنی کرده با خضر دوست شد. و کسی که گمان کرده ذوالقرنین همان اسکندر پسر فیلبس است اشتباه کرده، برای اینکه واژه «ذو» عربی است و ذوالقرنین از لقبهای عرب برای پادشاهان یمن است، و اسکندر لفظی است رومی و یونانی.
ابو جعفر طبری گفته: خضر در روزهای فریدون پسر ضحاک بوده البته این دیدگاه عموم علمای اهل کتاب است، ولی بعضی گفتهاند در روزهای موسی بن عمران، و بعضی دیگر گفتهاند در سرآغاز لشکر ذوالقرنین بزرگ که در زمان ابراهیم خلیل (ع) بوده قرار داشتهاست. و این خضر در سفرهایش با ذوالقرنین به چشمه حیات برخورده و از آن نوشیدهاست، و به ذوالقرنین اطلاع نداده. از همراهان ذوالقرنین نیز کسی خبردار نشد، برآیند اینکه تنها خضر جاودان شد، و او به باور علمای اهل کتاب همین الان نیز زندهاست. ولی دیگران گفتهاند: ذوالقرنینی که در عهد ابراهیم (ع) بوده همان فریدون پسر ضحاک بوده، و خضر در سرآغاز لشکر او بودهاست. ابو محمد عبد الملک بن هشام در کتاب تیجان که در معرفت ملوک زمان نوشته بعد از ذکر حسب و نسب ذوالقرنین گفتهاست: ذکر حسب و نسب ذوالقرنین گفتهاست: وی تبعی بوده دارای تاج. در آغاز سلطنت ستمگری کرد و در پایان فروتنی پیشه گرفت، و در بیتالمقدس به خضر برخورده با او به مشارق زمین و مغارب آن سفر کرد و همانگونه که خدای تعالی فرموده همه رقم اسباب سلطنت برایش فراهم شد و سد یاجوج و ماجوج را بنا نهاد و در پایان در عراق از جهان رفت. و ولی اسکندر، یونانی بوده و او را اسکندر مقدونی میگفتند، و مجدونیاش نیز خواندهاند، از ابن عباس پرسیدند ذوالقرنین از چه نژاد و آب خاکی بوده؟ گفت: از حمیر بود و نامش صعب بن ذی مرائد بوده، و او همان است که خدایش در زمین مکنت داده و از هر سببی به وی ارزانی داشت، و او به دو سده آفتاب و به رأس زمین رسید و سدی بر یاجوج و ماجوج ساخت. بعضی به او گفتند: پس اسکندر چه کسی بوده؟ گفت: او مردی حکیم و درستکار از اهل روم بود که بر کناره دریا در آفریقا مناری ساخت و سرزمین رومه را گرفته به دریای عرب آمد و در آن دیار آثار بسیاری از کارگاهها و شهرها بنا نهاد. از کعب الاحبار پرسیدند که ذوالقرنین که بوده؟ گفت: قول درست نزد ما که از احبار و یشینیان خود شنیدهایم این است که وی از قبیله و نژاد حمیر بوده و نامش صعب بن ذی مرائد بوده، و ولی اسکندر از یونان و از دودمان عیصو فرزند اسحاق بن ابراهیم خلیل بوده. و رجال اسکندر، زمان مسیح را درک کردند که از آن میان ایشان جالینوس و ارسطاطالیس بودهاند. و همدانی در کتاب انساب گفته: کهلان بن سبا صاحب فرزندی شد به نام زید، و زید پدر عریب و مالک و غالب و عمیکرب بودهاست. هیثم گفته: عمیکرب فرزند سبا برادر حمیر و کهلان بود. عمیکرب صاحب دو فرزند به نام ابو مالک فدرحا و مهیلیل گردید و غالب دارای فرزندی به نام جناده بن غالب شد که پس از مهیلیل بن عمیکرب بن سبا سلطنت یافت. و عریب صاحب فرزندی به نام عمرو شد و عمرو هم دارای زید و همیسع گشت که ابا الصعب کنیه داشت. و این ابا الصعب همان ذوالقرنین نخست است، همدانی سپس میگوید: (علمای همدان میگویند: ذوالقرنین اسمش صعب بن مالک بن حارث الاعلی فرزند ربیعه بن الحیار بن مالک، و در باره ذوالقرنین گفتههای زیادی هست. و این کلامی است فراگیر، و از آن بهرهگیری میشود که نخست فرنام ذوالقرنین مختص به شخص مورد بحث نبوده بلکه پادشاهانی چند از ملوک حمیر به این نام ملقب بودهاند، ذوالقرنین نخست، و ذو القرنینهای دیگر. و دوم ذوالقرنین نخست آن کسی بوده که سد یاجوج و ماجوج را پیش از اسکندر مقدونی به چند سده بنا نهاده و معاصر با ابراهیم خلیل (ع) و یا پس از او بوده – و مقتضای آنچه ابن هشام آورده که وی خضر را در بیت المقدس زیارت کرده همین است که وی پس از او بود، چون بیت المقدس چند سده پس از ابراهیم (ع) و در زمان داوود و سلیمان ساخته شد – پس به هر روی ذوالقرنین هم پیش از اسکندر بوده.
افزون بر اینکه تاریخ حمیر تاریخی مبهم است. و اینکه اگر او عرب بود بی گمان باید اطلاعات کامل تری از او در زمان پیامبر وجود میداشت بنا بر آنچه مقریزی آورده گفتار در دو جهت باقی میماند. یکی اینکه این ذوالقرنین که تبع حمیری است سدی که ساخته در کجا است؟. دوم اینکه آن امت مفسد در زمین که سد برای جلوگیری از تباهی آنها ساخته شده چه امتی بودهاند؟ و آیا این سد یکی از همان سدهای ساخته شده در یمن، و یا پیرامون یمن، از قبیل سد مارب است یا نه؟ چون سدهایی که در آن نواحی ساخته شده برای اندوخته ساختن آب برای آشامیدن، و یا کشاورزی بودهاست، نه برای جلوگیری از کسی. افزون بر اینکه در هیچ یک آنها تکههای آهن و مس گداخته به کار نرفته، در حالی که قرآن سد ذوالقرنین را اینچنین معرفی نموده. و آیا در یمن و حوالی آن امتی بوده که بر مردم هجوم برده باشند، با اینکه همسایگان یمن به جز همانند قبط و آشور و کلدان و… کسی نبوده، و آنها نیز همه ملتهایی متمدن بودهاند؟. یکی از بزرگان و پژوهشگران معاصر ما این قول را تایید کرده، و آن را چنین توجیه میکند: ذوالقرنین یادشده در قرآن صدها سال پیش از اسکندر مقدونی بوده، پس او این نیست، بلکه این یکی از ملوک درستکار، از پیروان اذواء از ملوک یمن بوده، و از عادت این تیره این بوده که خود را با واژه «ذی» فرنام میدادند، برای نمونه میگفتند: ذی همدان، و یا ذی غمدان، و یا ذی المنار، و ذی الاذغار و ذی یزن و همانند آن. و این ذوالقرنین مردی مسلمان، یکتاپرست، دادگر، نیکو سیرت، قوی، و دارای هیبت و شکوه بوده، و با لشکری بسیار انبوه به طرف باختر رفته، نخست بر مصر و سپس بر ما بعد آن مستولی شده، و آنگاه همچنان در کناره دریای سفید به سیر خود ادامه داده تا به کناره اقیانوس غربی رسیده، و در آنجا آفتاب را دیده که در عینی حمئه و یا حامیه فرو میرود. سپس از آنجا رو به خاور نهاده، و در راه خود آفریقا را بنا نهاده. مردی بوده بسیار حریص و خبره در بنائی و عمارت. و همچنان سیر خود را ادامه داده تا به شبه جزیره و صحراهای آسیای وسطی رسیده، و از آنجا به ترکستان، و دیوار چین برخورده، و در آنجا قومی را یافته که خدا میان آنان و آفتاب ساتری قرار نداده بود. دیدگاه مولانا ابوالکلام آزاد: مولانا ابوالکلام آزاد (وزیر فرهنگ سابق هند) تفسیری به زبان اردو بر قرآن کریم دارد، و در این تفسیر ذوالقرنین را که در قرآن از آن نام برده شده، همان کوروش هخامنشی میداند. و اما بخشهایی از این کتاب: اکنون اوصاف اخلاقی ذوالقرنین در برابر ماست؛ نخستین آن دادگری و رعیت نوازی است، ببینیم این صفت تا چه حد در زندگی کوروش کبیر وارد است. قرآن میفرماید: سرنوشت این قوم در دست توست، تو میتوانی آنان را مجازات کنی یا اینکه ببخشی و به نیکی گرایی. مقصود از این طایفه همان قومی است که بدون دلیل به کوروش حمله بردند و بالاخره نتیجه نگرفتند و کوروش فاتح شد، البته میتوانست و میبایستی آنان را مجازات نماید.
ذوالقرنین چه کرد؟ به مردم گفت بلکه عملاً ثابت کرد که «من از آنان که میل ستمگری و ستمکاری دارند نیستم، کسی که ظلم کرد، سزای او ظلم خواهد بود و عذابی شدید خواهد دید، اما کسی که ایمان آورد و عمل نیکو کرد، سزای او نیکی است و در کار او گشایشی حاصل.» بدین ترتیب کوروش از گناهان سابق مغلوبین نیز چشم میپوشد و میگوید اگر پس از این کسی بدی کرد بد خواهد دید. مورخین یونان عموماً عقیده دارند که کارهای کوروش پس از فتح لیدی نه تنها توأم با دادگستری بود بلکه بسی بالاتراز آن مینمود؛ همه بخشش و داد و بزرگواری بود، کوروش تا پایه داد نایستاد بلکه از آن مقام نیز فراتر رفت. مورخین یونان میگوید کوروش کبیر فرمان داد که لشکریان جز با سپاهیان دشمن، با هیچکس با اسلحه روبه رو نشوند، همینطور هم کردند. در قرآن آمدهاست که ذوالقرنین گفت «و سنقول له من امر یسرا» یعنی اگر کسی نیکویی کرد، خواهید دید که در برابر از طرف من به او به سختی و به بدی رفتار نخواهد شد. مورخین یونان عموماً به حقیقت این مطلب ایمان دارند و مینویسند که کوروش کبیر با همه به نیکی و داد رفتار کرد؛ مردم را زیر بار خراج گران و مالیاتهای سنگین که از طرف پادشاهان بر دوش رعیت نهاده شده بود نجات داد. آسان گرفتن کوروش در کارها و مهربانی او دوره جدیدی در آسایش و رفاه قاطبه مردم پدید آورد(کوروش کبیر). در قرن نوزدهم میلادی در نزدیکی استخر در کنار نهر مرغاب مجسمه ای از کوروش کشف شد که تقریباً به قامت یک انسان است، و کوروش را در صورتی نشان میدهد که دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجی به سر دارد که دو شاخ همانند شاخهای قوچ در آن دیده میشود. از تطبیق مندرجـات کتاب مقدس با مشـخصات این مجـسمه این احتمال در نظر این مورخین کاملاً قوت گرفت که نامیدن کوروش به ذو القرنین (صاحب دو شاخ) از چه ریشهای مایه میگرفت، و همچنین چرا مجسمه سنگی کوروش دارای بالهـایی هـمچون بال عقاب است، و به این ترتیب بر گروهی از دانشمندان مسلم شد که شخصیت تاریخی ذو القرنین از این طریق کاملاً آشکار شدهاست. دادگری کوروش سنگ نوشتههای نقش رستم، منشور حقوق بشر کوروش بزرگ، و مورخین دوران باستان شخصیت و صفاتی از کوروش بیان میکنند که با ذوالقرنین قرآن کاملاً تطابق و سازگاری دارد. سنگ نوشتههای نقش رستم و منشور حقوق بشر کوروش کاملاً مشهور و شناخته شده هستند به همین دلیل از نقل آنها صرف نظر میکنم و در این نوشتار بیشتر به نظرات مورخین دوره باستان در مورد کوروش کبیر میپردازم: هردوت مورخ یونانی مینویسد: کوروش فرمان داد تا سپاهیانش جز به روی جنگجویان شمشیر نکشند، و هر سرباز دشمن که نیزه خود را خم کند او را نکشند، و لشکر کوروش فرمان او را اطاعت کردند بطوری که توده ملت، مصائب جنگ را احساس نکردند. هرودت در ادامه مینویسند: کورش پادشاهی کریم و سخی و بسیار ملایم و مهـربان بود، و مانند دیگر پادشـاهـان به اندوختن مال حرص نداشت بلکه نسبت به کرم و عطا حریص بود، ستمدیدگان را از عدل و داد برخوردار میساخت و هر چه را متضمن خیر بیشتر بود دوست میداشت. مورخ دیگر ذی نوفن مینویسد:کوروش پادشـاهی خردمند و مهـربان بود و بزرگی ملوک با فضائل حکما در او جمع بود، همتی فائق و وجـودی غالب داشـت، شـعارش خدمت انسانیت و خوی او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جای کبر و عجب را گرفته بود. جالب اینکه این مورخان که کوروش را این چنین توصیف کردهاند از تاریخ نویسان بیگانه بودند نه از قوم یا ابناء وطن او، بلکه اهل یونان بودند و میدانیم مردم یونان به نظر دوستی به کوروش نگاه نمیکردند، زیرا با فتح لیدیا به دست کوروش شکست بزرگی برای ملت یونان فراهم گشت. در تفسیر قرآن ابوالفتح رازی آمده است: خدای تعالی بر زبان بعضی پیغامبران امر کرد پادشاهی را از پادشاهان پارس نام او کورش و او مردی مومن بود. و نیز روایتی است از امام صادق(ع) که از میان پادشاهان دنیا ذوالقرنین و سلیمان (ع) دو مومن بودند که بر زمین حکومت کردند… انطباق لشکرکشیهای کوروش با لشکرکشیهای سه گانه ذوالقرنین از همه گذشته کوروش سفرهایی به شرق غرب و شمال انجام داد که در تاریخ زندگانیش به طور مشروح آمدهاست، و با سفرهای سه گانهای که در قرآن ذکر شده قابل انطباق میباشد. نخستین لشکرکشی کوروش به کشور لیدیا که در قسمت شمال آسیای صغیر قرار داشت صورت گرفت، و این کشور نسبت به مرکز حکومت کوروش جنبه غربی داشت. اگر نقشه ساحل غربی آسیای صغیر را جلو روی خود بگذاریم خواهیم دید که قسمت اعظم ساحل در خلیجـک هـای کوچک غرق میشود، مخصوصا در نزدیکی ازمیر که خلیج صورت چشمهایی به خود میگیرد. قرآن میگوید ذو القرنین در سفر باختریاش احساس کرد خورشید در چشمه گل آلودی فرو میرود. این صحنه همان صحنهای بود که کوروش به هنگام فرورفتن قرص آفتاب (در نظر بیننده) در خلیجکهای ساحلی مشاهده کرد. (بعضی گمان کرده بودند منظور قرآن این است که خورشید در گل و لای غروب میکند!) دومین لشکرکشی کوروش به جانب خاور بود، چنانکه هردوت میگوید: این هجوم خاوری کوروش پس از فتح لیدیا صورت گرفت، مخصوصا طغیان بعضی از قبایل وحشی بیابانی کوروش را به این حمله واداشت.
قرآن لشکرکشی دوم ذوالقرنین را اینطور تشبیه میکند: (حتی اذا بلغ مطلع الشـمس وجـدهـا تطلع علی قوم لم نجـعل لهـم من دونهـا سترا) کهاشـاره به سفر کوروش به منتهای خاور است که مشاهده کرد خورشید بر قومی طلوع میکند که در برابر تابش آن سایبانی ندارند اشاره به اینکه آن قوم بیابانگرد و صحرانورد بودند. سومین لشکرکشی کوروش به سوی شمال، به طرف کوههای قفقاز بود، تا به تنگه میان دو کوه رسید، و برای جلوگیری از هـجـوم اقوام وحشی با درخواست مردمی که در آنجا بودند در برابر تنگه سد محکمی بنا کرد. این سد را در کتب ارمنی از زمان قدیم به « بهاک گورایی » خواندهاند و « کابان گورایی » هم می گویند معنی هر دو کلمه یکی است و همان معنی « دربند کوروش » یا « گذرگاه کوروش » می دهد. زیرا کور قسمتی از نام کوروش است.
آیا قریش عربی شده کوروش است. باستانی پاریزی این موضوع را در کتاب ذو القرنین مطرح ساخته که قریش عربی شده کوروش است. باید گفت از نظر زبان شناسی و قوانین تعریب یا معرب سازی کاملا کوروش می تواند به قریش تبدیل شود زیرا در تعریب ک و گ عجمی به ق تبدیل می شود و حروف عله هم می توانند به شکل و صدای یکدیگر تبدیل شوند. مثلا گرانادا معرب شده به قرناطه- کوردوبای به قرطبه – موزامبیک= موزمبیق- آنکارا= انقره- کلامیت = اقلیم – کوروش به قوروش و کامبیز به قمبیز و کازان به قازان و یا ابرکوه به ابرقو .کهستان به قهستان معرب می شود. و …. البته باید گفت استدلال بر پایه فقط زبان شناسی کافی نیست باید آزمایشات دیگر هم این استدلال را تایید کند.
ذوالقرنین همان کوروش است معنی ذو القرنین چیست؟
ریشهشناسی این نام اهمیت زیادی دارد «قرن» Corn بن اصلی ذو القرنین است. کرن در زبان فارسی بصورت قور (قورکله)- قور پشت – قعر – قورچ (قوچ=گوسپند نر با شاخهای بزرگ) و… به معنی شاخ و برآمدگی است اما در زبانهای اروپایی بیشتر به معنی تاج بکار میرود.
در زبان عربی (ذو) یعنی صاحب یا دارنده و اما قرن(Corn) دو معنی دارد یکی به معنی تاج است و معنی دیگر یعنی شاخ و قرنین واژهای است عربی شده از قرنین یعنی دو شاخ که عربی شده از عبری “קרנים”(قرنیم) است. ذو قرنین بر روی هم یعنی دو شاخ و یا تاج دوشاخ دار.
دو شاخ علاوه بر معنی ظاهری یک مفهوم گستردهتر داشتهاست و عبارتی بودهاست برای بیان قدرت و در عهد قدیم برای موجودی (گاو نری) بکار میرفتهاست که کره زمین بر روی دو شاخ آن قرار داشتهاست.
این نامگذاری می تواند اشاره به دو شاخ آفتاب باشد و به شرق و غرب و طلوع و غروب اشاره داشته باشد و یا اینکه او به شرق و غرب عالم رسید (دارنده شرق و غرب بود) که عرب آن را تعبیر قرنی الشمس (دوشاخ آفتاب) میکند.
*منابع :
نوشته و ترجمه دکتر عجم ۱۳۸۳ دروبلاگ http://parssea.persianblog.ir/
* ذوالقرنین شخصیه حیرت المفکرین أربعه عشر قرنا و کشف عنها آزاد
کتاب شناخت: کوروش کبیر ، نوشته نویسنده عرب صابر صالح زغلول کورش الأکبر”مؤسس الدوله الفارسیه وأبو إیران؛ حیاته و فتوحاته وهل هو ذوالقرنین”
*کوروش کبیر یا ذوالقرنین، ابو الکلام آزاد ترجمه: دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی، نشر کورش – تهران
president of India-attends-national-education-day-celebrations